به گزارش ایسنا،در این یادداشت میخوانیم:
شهدا چون ستارگانی هستند که در آسمان هستی میدرخشند، اما برخی از این ستارهها درخشش فوقالعادهای دارند و می توانند اسوه و الگویی برای دیگران باشند لذا شایسته است ما یاد و خاطره شهدای دفاع مقدس را همیشه گرامی بداریم و پیوند خود را با آنان همچنان مستحکم نگهداریم.
هفتم شهریورماه ١٣٣٥ زادروز جلال افشار از شهدای والامقام خطه اصفهان است. او بعد از دیپلم وارد مدرسه حقانی در حوزه علمیه قم شد که تحت نظارت شهید آیتالله دکتر بهشتی و شهید آیتالله قدوسی اداره میشد. افشار در درسهای اخلاقی، عارف واصل مرحوم آیت الله بهاءالدینی هم شرکت میجست و از مریدان پروپاقرص ایشان بود و آیتالله بهاءالدینی هم لقب ذاکر قریب البکاء به او داده بودند چون خیلی زود اشکش جاری میشد.
خودم دلباخته جلال افشار بودم و از نالهها و گریههای عاشقانهاش در دعای کمیل سحرگاهان شبهای جمعه مرحوم استاد پرورش در مسجد سید اصفهان، مسجد جامع و یا در منازل دوستان خاطرهها دارم.
وقتی به جبهه میخواست برود تفألی به قرآن زده بود و آیه شریفه " من کان یرجوا لقاءالله فان اجل الله لات و هو السمیع العلیم" آمده بود یعنی کسی که لقاء خداوندی را آرزومند است، قطعا بداند اجل الهی در پیش روی اوست و او شنوای داناست، حاکی از اینکه من تمام نالههای عاشقانه تو را شنیدم و میدانم مشتاق لقاء من هستی! حالا بیا.
افشار پس از این تفأل با خانواده، همسر و فائزه تازه به دنیا آمدهاش خداحافظی تمام عیار کرد و میدانست که بر اساس نوید قرآن کریم لقاء الهی را در پیش دارد و دیگر برنمیگردد.! او دیگر از دنیا رخت بربسته بود و روحش هر لحظه در انتظار وعده دیدار حضرت حق جل و علا بود. نمیدانم چند روز شده بود که به جبهه آمده بود اما خدا خواست که شب قبل از شهادتش او را ببینم. درآن زمان( تیرماه ١٣٦١ ) به عنوان تخلیه گر مجروح به منطقه عملیاتی رمضان در شلمچه خوزستان اعزام شده بودم و در کنار یک بیمارستان صحرایی در خط مقدم جبهه بودم که ناگهان دیدم جلال افشار برای بازدید از مجروحین و وضعیت بیمارستان صحرایی به آنجا آمد اما چه جمالی داشت! چفیهای بر سر گذاشته بود و سیمایش مانند ماه میدرخشید و کاملا با دفعات قبل که او را میدیدم تفاوت داشت. همیشه چهره و محاسن زیبایی داشت اما آن شب جمالش وصفناپذیر بود. بسیار درخشنده شده بود و من خوشحال بودم که در آن تنهایی جبهه ، ایشان را دیدم و لحظاتی از حضورش لذت بردم اما نمیدانستم که در آستانه شهادت است! تا اینکه غروب فردایش ٦١/٤/٢٤ برای اقامه نماز با زبان روزه ندای اذان سر میدهد و در حین گفتن «اشهد ان محمدا رسول الله (ص)» ترکشی به او اصابت میکند. من در بیمارستان صحرایی بودم که ماشین آمبولانس خاکی استتار شدهای به سرعت از راه رسید و مجروحی را تخلیه کردند و بر برانکارد گذاشتند. ناگهان با تعجب دیدم جلال افشار است.ترکش به پهلوی او اصابت کرده و خون به شدت جاری بود. هنوز از هوش نرفته بود و لبانش با اذکار الهی تکان میخورد. هـیچ آه و نالهای نمیکرد. بلافاصله چند واحد خون تزریق کردند و لحظاتی بعد هلی کوپتری برای انتقال مجروحان به اهواز رسید و با سرعت او را به هلی کوپتر منتقل کردند ولی ظاهرا به بیمارستان نرسیده از شدت خونریزی جان به جان آفرین تسلیم میکند و به لقاء الهی که شیفتهاش بود میرسد.
حالا شما ببینید شهید افشاری که خودش استاد اخلاق و عرفان بود و مجمع محامد و کمالات و فضائل شده بود ، آنچنان شیفته استاد بزرگوار ما مرحوم استاد سیدعلی اکبر پرورش بود که در وصیتنامهاش خطاب به ایشان نوشته است: استادم پرورش! شما با اخلاصتان مرا سوزاندید.!!
شهید جلال افشار یکی از دست پروردهها و شاگردان برجسته استاد پرورش بود که کلاسهای درس او در هر کجا که بود رایحهای از عشق و عرفان را به مشام میرساند. استاد پرورش در دهه ۶۰ چندین سال وزیر آموزش و پرورش بود و بعد از آن هم که به مجلس شورای اسلامی راه یافت از اعضای شورای عالی دفاع شد و حضوری پیوسته در جبههها داشت و حقیقتا شهیدپرور بود و بسیاری از شاگردانی که از قبل از انقلاب درک محضر او را یافته بودند به فیض شهادت رسیدند و ما امروزه در آموزش و پرورش نیازمند چنین وزیری دانشمند و فرهیخته که جامع فضائل و کمالات باشد، هستیم تا برای همه فرهنگیان الگو واسوه باشد.
شاید خدا میخواست من شب قبل از شهادت شهید افشار، سیمایی که چون پاره ماه میدرخشید و فردایش نیز پیکر غرقه بخونش را ببینم و امروز بعد از گذشت حدود ۴۰ سال گزارشگر شهادت این شهید والامقام در سالگشت تولدش باشم. باشد که آنها نظری بر ما و جامعه ما بکنند و این امراض و گرفتاریها را خدا به حرمت شهدا مرتفع بگرداند و ما را هم در ادامه راهشان موفق بدارد و در امر ظهور موفور السرور قطب عام امکان،واسطه غیب و شهود امام زمان مهدی موعود تعجیل بفرماید. و هوالسمیع العلیم.
انتهای پیام
نظرات