عبدالعلی دستغیب متولد سال ۱۳۱۰ در شیراز، نویسنده، مترجم و منتقد ادبی در گفتوگو با ایسنا درباره کتابهایی که میخواند، کتابهایی که دوست داشته و کتابی به قول خودش با سختی خوانده، میگوید.
متن این گفتوگو در پی میآید:
آخرین کتابی که مطالعه کردهاید، کدام کتاب بوده است؟
من چند کتاب را با هم میخوانم، از یک کتاب ۱۰ صفحه میخوانم و ۱۰ صفحه هم از کتاب دیگری.
یکی از کتابهایی که اخیرا خواندم «زیر نگاه پدر» نوشته مهرماه فرمانفرمائیان بود؛ او دختر شاهزاده فرمانفرما یکی از بزرگان قاجار بوده و تا دوره رضاشاه صاحب نفوذ بوده است. خانم مهرماه در این کتاب شرححالی از پدرش و خودش مینویسد. چند نکته در کتاب «زیر نگاه پدر» جالب است؛ یکی اینکه شاهزاده فرمانفرا ۳۲ فرزند داشته و به تربیت آنها رسیدگی میکرده است. یکی از فرزندانش که خیلی معروف است، فیروز میرزا نصرتالدوله است که وزیر کشور زمان رضاشاه بوده و بعد هم به دستور رضاشاه در سال ۱۳۱۶ به قتل میرسد. دختر بزرگ شاهزاده فرمانفرما هم مریم فیروز است که بعدا زن مهندس کیانوری، از سران حزب توده میشود. خود مهرماه هم با سفیر ایران در آلمان ازدواج میکند و تا مدتها خارج بوده است.
موضوع دیگر، چگونگی مسائل اندرونی اعیان ایران در صد سال گذشته است، اینکه چطور ازدواج میکردند، بچهها معلم سرخانه داشتند، زنهای متعدد شاهزاده فرمانفرما چه سلوکی داشتند، اینکه فرمانفرما تاکید داشته فرزندانش در خارج تحصیل کنند و اکثرا هم تحصیلات عالی داشتند، عدهای در دوره پهلوی به وزارت رسیدند و برخی هم ادیب از آب درآمدند.
کتابی هست که از خواندنش پشیمان شده باشید و یا نصفه رها کرده باشید؟
من کتابهای زیادی خواندهام و یادم نمیآید از کتابی به این صورت بدم آمده باشد. اما دو کتاب بود که به دشواری خواندم و علت اینکه ادامه دادم این بود که میخواستم دربارهاش نقد بنویسم و اگر تمام نمیکردم نقد ناقص میماند. یکی از این کتابها که برای ۴۰ سال پیش است رمان «شادکامان دره قرهسو» نوشته علیمحمد افغانی بود. موضوع این رمان این است که پسر معماری که میخواهد بر روی رودخانه قرهسوی کرمانشاه پل ببندد، عاشق دختر خان کرمانشاه میشود و بدون رضایت خانوادهها ازدواج میکنند. چون کتاب «شوهر آهو خانم» افغانی گل کرده بود، پرویز شهریاری برای نشریه «راهنمای کتاب» از من خواست نقدی بر روی رمان «شادکامان دره قرهسو» بنویسم. این رمان برخلاف «شوهر آهو خانم» که صحنههای جالبی دارد و تازگی داشت، داستانی زراعی با عبارتهای انشایی و قدیمی و نخنما بود و خواندش برایم به منزله صعود به هیمالیا بود و از طرف دیگر ناچار بودم تمامش کنم. خیلی با سختی آن کتاب را خواندم.
یک مطایبه هم درباره «شوهر آهو خانم» بگویم. میگویند بدیعالزمان فروزانفر در مجلسی بوده، او مولویشناس بود و کاری هم به شعر و داستان نو نداشت. خبرنگاری به خیال اینکه او از رمان اطلاع دارد، به فرزانفر میگوید نظر خودتان را درباره «شوهر آهو خانم» بفرمایید. فروزانفر هم میگوید بروید از آهو خانم بپرسید چرا از من میپرسید؟!
چه کتابی را دوست داشتید که شما آن را مینوشتید و نام شما پای آن کتاب بود؟
من دوست داشتم کتابهایی بنویسم که تازگی داشته باشد. اما کتابی که در من تاثیر داشت «باباگوریو» نوشته بالزاک بود، زمانی که این کتاب را خواندم، شاید خوشایند هم نبود، با شخصیت اصلی این کتاب احساس نزدیکی کردم؛ شخصیت اصلی دانشجویی است که به پاریس میآید و وارد محافل اشرافی میشود و از طبقه پایین خود را بالا میکشد که به نوعی داستان بالزاک است، او در تپه مشرف پاریس ایستاده و این شهر را تماشا میکند و میگوید «ای پاریس اینک من و تو». من در یکی از عمارتهای تهران بودم در سال ۱۳۳۸_۱۳۴۰، رمان هم مینوشتم، فکر کردم همین را میتوانم به تهران بگویم، «تهران، اینک من و تو». و فکر میکردم اگر ادامه دهم بشوم بالزاک. این آرزوی دوره جوانی بود.
همه ما گاه کتابهایی داریم که در کتابخانههایمان در نوبت خوانده شدن هستند، کدام کتابها در کتابخانه شما چنین وضعیتی دارند؟
کتابهای من به آنصورت نظم ندارد؛ یک مرتبه کتابهایم را هدیه کردم، حدود ششهزار جلد کتاب بود، آنها هم کتابخانهای تشکیل دادند. نفهمیدم چه شد آنجایی که کتابخانه من بود، کافه تریا شد و کتابها پخش و پلا شدند، دو مرتبه ۱۰ سال طول کشید تا کتابها را به دست آوردم و به اندازهای کتاب حمل کردم و با این سن هم به کتابخانه میروم و کتاب میآورم که تاندون هر دو دستم از کار افتاده است. اما کتابی که الان در نظر دارم بخوانم کتابهای فلسفی و دوره آقای ژیژک است. دو تا از کتابها را برگ زدم اما گذاشتم ببینم آیا فرصت میکنم بخوانم یا نه.
دوست دارید کتابهایی را بخوانید که شما را به لحاظ احساسی درگیر کند یا به لحاظ فکری؟
من کتابهای زیادی خواندهام، شاید چندهزار رمان خوانده باشم. در بین کتابهایی که میخوانم همه چیز هست. با توجه به اینکه اقتضای سن من کتاب خواندن نیست، الان در اطراف من کتابی از ایرج پزشکزاد است که در پاریس چاپ شده با عنوان «حافظ ناشنیده پند»، خاطرات مهرماه فرمانفرمائیان هم هست، در عین حال کتابی از هایدگر را میخوانم که درباره بنیاد بودن صحبت میکند و مشغله بعدی من نوشتن کتابی درباره سعدی است که با همکاری یکی از دوستان تهیه میکنیم و برای این کار کتابهایی از دکتر یوسفی و فروغی و دیگران را میخوانم، چهار تا غزل میخوانم و مقداری از بوستان و مقداری از گلستان. ببینید اینها چقدر از هم فاصله دارند. البته «کار نیکو کردن از پر کردن است»، همین که کتاب را دستم بگیرم میفهمم به درد من میخورد یا نه.
همین اواخر کتابهای باستانی پاریزی را میخواندم؛ در تهران که بودیم و در مجله «راهنمای کتاب»، ایشان را هر هفته میدیدم، همان موقع چون شخصیت جالبی داشت، طنزگو و خندان بود، از او خوشم میآمد، مقالاتش را خوانده بودم اما کتابهایش را نه، تا اینکه یکی از دوستان «از صفر تا پیاز» او را داد، دو سه روزه هم خواندم و بعد رفتم دنبال کتابهای دیگرش. آنچه او نوشته تاریخ نیست؛ به او میگفتند شاعر تاریخ، او مبدع علم رفتار و آدابشناسی در ایران است. ۵۰ جلد از کتابهای او را تهیه کرده و خواندم. اما مشغله عمده من رمان و کتابهای فلسفی است. البته در دهه ۴۰ بیشتر به شعر علاقهمند بودم. الان دیگر شعر برایم جاذبه ندارد. رمان و کتابهای فلسفی برایم جذابتر است.
این را هم بگویم از دهه ۸۰ تا الان یعنی در ۲۰ سال اخیر، تعداد کتابهای فلسفی که توسط مترجمان جوان تهیه شده، درباره هایدگر و دلوز و دیگر فیلسوفان پستمدرن فوقالعاده است و من تعجب میکنم. چون با اینها آشنا نبودم و در هشت سال اخیر آشنا شدهام. فوقالعاده است و احساس میکنم یک نهضت بزرگ فلسفی در ایران در حال شکل گرفتن است و اینها طلیعه ما هستند. «سیر حکمت در اروپا» و ترجمههای نجف دریابندری و عزتالله فولادوند کهنه و خستهکننده شده است. «تاریخ فلسفه غرب» با وجود اینکه کتاب خواندنی و جالبی است، دیگر قدیمی شده و کتابهایی که درباره فلاسفه جدید چاپ میشود، فوقالعاده و متنوع است.
کتابی که احساسات شما را بیشتر از بقیه برانگیخته، کدام کتاب بوده است؟
خیلی زیاد احساساتم را بروز نمیدهم و سعی میکنم چه در مواجهه با اشخاص و چه خواندن کتاب چندان ابراز احساسات نکنم اما چند مورد بود که متاثر شدم. یکی زمانی است در بینوایان که ژان والژان تحت تعقیب است و با خانواده تناردیه آشنا میشود و زمانی که کوزت به دستور خانم تناردیه میرود که آب بیاورد، ترسیدم. همچنین زمانی که فانتین موهای طلایی خودش را میبرد و میفروشد واقعا گریهام گرفت.
مورد دیگر هم درباره «سفرنامه گالیور» است، آنجایی که گذار گالیور به جزیرهای میافتد که ساکنانش همه اسب هستند، وقتی خواندم این برداشت را داشتم که اینطوری اسبها جامعه را اداره میکنند و من از انسانیت خود شرمسار شدم و تا چند روز درگیر بودم.
به مطایبه هم علاقه دارم و فکر میکنم خودم اهل مطایبه باشم، کتابی که من را به خنده میاندازد کتاب «سرباز پاکدل» است که ایرج پزشکزاد ترجمه کرده و صفحهای نیست که شما بخوانید و خندهتان نگیرد. ترجمهاش هم خوب است. مطایبات مولوی و سعدی هم خندهآور است که نمونهای را خدمت شما میگویم. شغالی وارد خم رنگرزی میشود و یک شبانهروز هم در خم رنگرزی میماند و رنگهای متفاوت به خود میگیرد. زمانی که پیش شغالهای دیگر میرود، آنها او را نمیشناسند. میگوید من دوست شما هستم و به خود میگوید «من طاووس علیین شدم» یعنی طاووس بهشتی. مولانا متوجه شده خودنمایی در همه بشر هست اما به شغالی تشبیه کرده که وارد خم رنگرزی شده است.
بهترین کتابی که هدیه گرفتید یا دادید کدام بوده است؟
یک روز استاد محمود هومن، استاد فلسفه ما دو کتابی را که نوشته و کمیاب بود با عنوانهای «از زندگی چه میدانیم» و «زیست یا زندگی» به من هدیه کرد و هر وقت امضایش را میبینم خوشحال میشوم. من «زیست و زندگی» را از کتابخانه دانشسرای عالی گرفته و آن را با خط خوش پاکنویس کرده بودم، حدود ۲۰۰ صفحه بود. به او نشان دادم، از کتابخانه خود دو نسخه آورد و گفت دو نسخه بیشتر ندارم که یکی برای تو. همچنین کتابهایی را که زندهیاد ابراهیم یونسی به من میداد، نگه داشتهام. یکی «خیاط جادوشده» شالوم علیخم است که او نثر انگلیسی قرن ۱۷ را به زبان فارسی درآورده که شاهکار ترجمه است و روزی که کتاب درآمده بود هدیه داد و من ۱۰ مرتبه آن را خواندم. از نظر ترجمه فارسی فوقالعاده است و صفحهای نیست که شما بخوانید و حالت احساسی به شما دست ندهد.
میخواهم در پایان بگویم در حال حاضر در جایگاهی نیستیم که کسانی مانند مولوی و فردوسی را به جهان بدهیم؛ ما از نظر صنعتی و آثار فکری چارهای نداریم جز اینکه با تمدن مدرنیته همراه شویم. اما احساس میکنم در حال حاضر که با تمدن مدرنیته آشنا شدهایم اشتباهاتی صورت گرفته و آن این است که ما با زمینههای سنتی و زراعی مدرنیته را میفهمیم اعم از رمان و شعر و فلسفه و علم. برای مثال دموکراسی که تعریف روشنی از آن در ذهن نداریم.
انتهای پیام
نظرات