این نویسنده در گفتوگو با ایسنا درباره حدود استفاده از اغراق در ادبیات و نیز تحریف تاریخ در آثار ادبی اظهار کرد: اغراق یکی از مقولههای اثر خلاقه است و نمیشود آن را به کلی کنار گذاشت. کار نویسنده کپیبرداری یا کپی برابر اصل نیست که وقایع عینی را گزارش کند، نویسنده وقایع عینی را بازآفرینی میکند و آفرینش مجدد صورت میگیرد. در اینجا باید دید که واقعیت جهان بیرون در ذهن نویسنده چه بازتابی پیدا کرده است که البته این به نویسنده و خالق اثر بستگی دارد.
او سپس با بیان اینکه نویسنده بخصوص در زمینههای تاریخی آزاد است، گفت: من در داستانهایی که به وقایع تاریخی برمیگردد، اغراق کردهام. رمان «وعدهگاه مرگ» من که سال گذشته چاپ شد، در خصوص یک شخصیت تاریخی است، حدود ۲۰، ۳۰ درصد بنمایه آن از وقایع تاریخی گرفته شده است، این میزان هم کلیات و نمایی است که وقایعنگاران تاریخی نوشتهاند. فقط پایان رمان که پایانی تاریک است مقداری به تاریخ نزدیک است، البته آن را هم دگرگون و بازآفرینی کردهام. ولی بقیه بخشهای این رمان چیزی است که ذهن من خواسته از تاریخ پدید بیاورد، نه اینکه بخواهم ماده خام تاریخی را گزارش دهم.
اصغری افزود: در مورد رمانهای غیرتاریخی به خصوص رمانهای مدرن هم همینطور است، نویسنده واقعیت جامعه را میگیرد، آن را بازآفرینی میکند و در جهان ذهنی خودش چیزهایی را میسازد که ممکن است اصلا رخ نداده باشد. یعنی واقعیت بازآفریدهشده ساخته ذهن هنرمند است و خواننده نمیتواند آن را با جهان واقعی بیرون انطباق دهد.
این داستاننویس سپس با اشاره به اینکه آنچه اصل و مهم است، این است که واقعیت بازآفریدهشده در ذهن نویسنده به گونهای باشد که باورپذیریای در مخاطب ایجاد کند بیان کرد: در «صد سال تنهایی» مارکز صحنههای بسیاری شبیه داستانهای سوررئالیستی وجود دارد اما در گونهای بافته و نوشته شده که خواننده با آن ارتباط برقرار میکند و آن را میپذیرد، هر چند که آن واقعیت بازآفرینیشده هم باز در ذهن مخاطب بازآفرینی میشود، این فرآیندی است در زمینه خلق اثر هنری.
او همچنین گفت: نمیشود به نویسنده حکم داد که چیزی را بنویسد که با جهان بیرون قابل انطباق است. هر چند که در قدیم اینطور انتظار میرفت تا نویسنده واقعیت جهان را بازسازی کند اما این دیگر قدیمی شده، دیگر هیچ نقاشی شبیهسازی نمیکند، چون شبیهسازی کار دوربین عکاسی است؛ در ادبیات هم همینطور است. در شعر مدرن از دوره نیما به بعد و در داستان، حداقل از زمان خلق «بوف کور» به بعد اینطور است. در «بوف کور» صادق هدایت فضای وهمیای وجود دارد که ساخته ذهن نویسنده است؛ برای همین دیگر آن حکم گذشته که هنرمند باید از واقعیت جامعه کپیبرداری کند، کهنه شده است. در آثار من نیز نمادها خصوصا در داستانهای کوتاه سالهای اخیر خیلی نقش دارند. این نشانههای نمادین در ذهن من جرقهای زده که آن را در متن آوردهام و خواننده باید با نشانهها ارتباط بگیرد تا بتواند اندیشه داستان را دریافت کند.
حسن اصغری که معتقد است دغدغه نویسنده معاصر این است که از عینبرداری جهان واقعی کنار بکشد، با اشاره به رمان «جنگ و صلح» لئو تولستوی اظهار کرد: «جنگ و صلح» غیر از حمله به روسیه که یک واقعه تاریخی است، بقیهاش اصلا ربطی به تاریخ ندارد، ۷۰۰ شخصیت در رمان است و زندگی انسانهایی است که تولستوی در عصر خودش دیده و تجربه کرده و ربطی به دوره حمله ناپلئون ندارد. در «صد سال تنهایی» مارکز هم نویسنده شخصیتی میآفریند که در واقعیت اصلا به این شکل وجود ندارد و ساخته ذهن نویسنده است. بنابراین اگر بخواهیم تاریخ بنویسیم بحث دیگری است، سعی میکنیم بر اساس اسناد و وقایعنگاری باشد اما هنرمند که میخواهد اثر هنری بیافریند و تاریخ را بازخلق کند، کارش کپیبرداری از واقعیت تاریخی نیست.
او در پایان با اشاره به رمان دیگری از خود گفت: رمان من، «درفش پوستین بر چوبه دار» در خصوص دوره انقلاب مشروطه و شخصیت دکتر حشمت است، وقتی این رمان را نوشتم، خواهرزاده دکتر حشمت با من تماس گرفت و گفت که دایی من ازدواج نکرده بود و من توضیح دادم که آنچه من نوشتهام بازآفرینی ذهن من بوده است نه عین واقعیت.
انتهای پیام
نظرات