• پنجشنبه / ۲۷ شهریور ۱۳۹۹ / ۰۱:۰۶
  • دسته‌بندی: ادبیات و کتاب
  • کد خبر: 99062620452
  • خبرنگار : 71626

«آمدی جانم به قربانت» از کجا آمد؟

«آمدی جانم به قربانت» از کجا آمد؟

«شهریار» در روایتی که به او منتسب است، از داستان عشق دوران جوانی‌اش که با دیدن او پس از سال‌ها در پیری شعر معروف «حالا چرا» را سروده، گفته است.

به گزارش ایسنا، ماجرا به تاخیر در یک قرار عاشقانه برمی‌گردد؛ شاید برای همین است که سال‌هاست وقتی کسی که در انتظار آمدنش بوده‌ایم، دیر می‌رسد، مصراع نخست شعر معروف «حالا چرا» یعنی «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا» سروده شهریار را برایش می‌خوانیم. 

در روایت نقل‌شده، محمدحسین بهجت تبریزی (شهریار) درباره ماجرای سرودن این شعر گفته است: در سال ۱۳۰۹ که شخصی درباری دختر مورد علاقه‌ام را از چنگم به درآورد و مرا بعد از پانزده روز بازداشت، به نیشابور تبعید کردند، شب‌ها که تنها می‌شدم، گریه سر می‌دادم و با خدایم راز و نیاز می‌کردم. شبی‌ در زیر سنگی‌ آرمیده بودم و غرق فکر بودم که آهنگ دلنشین این آیه به گوشم رسید: «یستعجلونک بالعذاب ولن یخلف الله وعده» یعنی «از تو به شتاب عذاب می‌طلبند و خدا هرگز وعده خود را خلاف نمی‌کند».

بعد از دو هفته دوستانم به نیشابور آمدند و خبر سکته آن شخص درباری را به من دادند. مرا به تهران بردند و در بیمارستان بستری‌ام کردند. همان‌جا بود که دختر مورد علاقه‌ام خود را به بالینم رساند و من در حالی که از سوز تب می‌سوختم، شعر معروف «حالا چرا» را ساختم.

متن کامل شعر «حالا چرا» در ادامه می‌آید: 

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا/ بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا

نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی/ سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست/ من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم/ دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته بی‌اعتبار/ این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود/ ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت/ این‌قدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می‌کند/ در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین/ خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی‌حبیب خود نمی‌کردی سفر/ این سفر راه قیامت می‌روی تنها چرا

اما این ماجرا در مجموعه تلویزیونی «شهریار» ساخته کمال تبریزی به شکلی دیگر به تصویر کشیده شده است. در انتهای قسمت ۲۲ این مجموعه نشان داده می‌شود که «ثریا»، همان دختری که شهریار در جوانی با او قرار گذاشته بود ولی دختر سر قرار نیامد و با مردی دیگر ازدواج کرد، بعد از سال‌ها پس از مرگ شوهرش به سراغ شهریار می‌آید ولی شهریار او را نمی‌پذیرد و شعر «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا» را می‌خواند. 

در روایت منتسب به شهریار از این ماجرا، او در بستر بیماری بوده که عشق جوانی‌اش بر سر بالینش می‌آید اما در مجموعه تلویزیونی «شهریار» این‌طور نیست.

سیدمحمدحسین بهجت تبریزی متخلص به «شهریار»، شاعری که به زبان ترکی و فارسی شعر سروده است، در ۱۱ دی ۱۲۸۵ در تبریز متولد شد. مهم‌ترین اثر شهریار منظومه «حیدربابایه سلام (سلام به حیدربابا)»، است که از معروف‌ترین آثار ادبیات ترکی آذربایجانی به‌شمار می‌رود. او اولین دفتر شعر خود را در سال ۱۳۱۰ با مقدمه ملک‌الشعرای بهار، سعید نفیسی و پژمان بختیاری منتشر کرد. بسیاری از شعرهای این شاعر به فارسی و ترکی آذربایجانی جزء آثار مطرح این زبان‌ها است. او استاد سه‌تار هم بود. شهریار در ۲۷ شهریورماه ۱۳۶۷ در سن ۸۲ سالگی درگذشت و به این مناسبت این روز به نام «روز شعر و ادب فارسی» نامیده شده است.

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha
avatar
۱۳۹۹-۰۶-۲۷ ۰۲:۲۴

کلا داستان تخیلی دوست دارین؟

avatar
۱۳۹۹-۰۶-۲۷ ۱۱:۵۶

شهریار :من با خواندن کتابهای پیغمبران قبلی(انجیل زبور داوود را چندبار خواندم و..درویشی را تا اخر رفتم اما فایده نکرد) قران را چندین بار با دقت خواندم انوقت از اسلام موروثی به اسلام با شناخت رسیدم و واقعا اسلام را بالاترین دین و کاملا جوابگو به نیازهای عصر حاضر دیدم و شعرهای بعد از ان من شعر است اسلام پیروی از اییمه و قران است و بس شهریار حیف ساوخ دور بو دگیرمان هله ده(حیف اسیاب سرد است) دارتماغا یوخدی دنی من ده مدارا ائله دیم(دانه ای برای اسیاب کردن نیست من هم مدارا کردم)