این داستاننویس در گفتوگو با ایسنا، درباره آفتهای ناشی از رسانهای شدن گروه خاصی از نویسندگان و در مقابل آن رسانهدار نبودن نویسندگان دیگر که باعث کمرنگ ماندن آنها میشود، اظهار کرد: افسانهای به اسم «ارزش مطلق ادبی» وجود دارد، یعنی ما فرض میکنیم کتابی «ارزش مطلق ادبی» دارد، اما به هر علتی بایکوت رسانهای میشود و پوشش رسانهای داده نمیشود و خاک میخورد؛ اما در مقابل آن کتابهای بنجل، زرد و کمارزشی وجود دارد که به خاطر فشار رسانهای دیده میشود. در اینجا باید این را محل سوال قرار داد که این «ارزش مطلق ادبی» اصلا چیست و چطور میشود آن را سنجید که مخاطبان و حتی منتقدان متوجه آن نمیشوند، اما خود نویسنده متوجه آن هست و اگر کتابش دیده نشود میگوید کتاب من را ندیدهاند و کتاب بچه معروفها خوانده میشود. انگار آن پیچیدگیهای صحنه آفرینش و ارائه ادبی دیده نمیشود، درحالیکه وقتی یک کتاب خوانده و دیده میشود مکانیزم پیچیدهای در جهان بینالاذهان نویسنده، مخاطب و بازار شکل گرفته است. کمااینکه کتابهای ارزشمند ادبی هم در اغلب مواقع در دوره و زمانه خودشان دیده میشدند.
او در ادامه به چندتیپی بودن نویسندگان و تاثیری که در ارتباطشان با رسانهها دارد اشاره و بیان کرد: پتانسیلهای دیده شدن یک کتاب لزوما به فشار رسانهای ربطی ندارد. به هر حال مهارتهای رسانهای نویسنده هم مهم است، حتی خود داستایوفسکی و دیکنز هم روزنامه داشتند و روزنامهنگار بودند و بالزاک داستانهایش را در روزنامه مینوشت. مهارتهای رسانهای و ارتباطی نویسنده هم شاید بخشی از منش نویسندگی است، هرچند همه آن نیست. در مقابلِ این افراد، نویسندگانی مثل کافکا هم گوشهنشین بودهاند؛ برای همین نمیشود رسانهای بودن را لزوما آفت یا فرصت دانست، چون این به ویژگیهای نویسندهها برمیگردد. در ایران هم چهرههای مطرح ادبی مثل شاملو و گلشیری روزنامهنگار بودند و مجله داشتند، و نه تنها رابطهشان با رسانهها خوب بوده بلکه خودشان هم رسانه داشتهاند.
دادخواه با بیان اینکه شاید آفتی که وجود دارد، رسانههای فردیشده در شبکههای اجتماعی باشد، گفت: این روزها شهرتهای پروفایلی از طریق رسانههای فردی به وجود آمده است که از طریق یک کانال تلگرامی یا پروفایل اینستاگرامی میتوان بیآنکه به محک و عیارسنجی نیاز باشد، اثر منتشر کرد و یک عده مخاطب شخص شوند، بدون اینکه مخاطب ادبیات شوند، در واقع آنها مخاطب عامی هستند که تعداد دنبالکنندهها را بالا میبرند اما هرگز در سنجش ارزش ادبی تاثیری ندارند چون وارد بازار نشر و عرصه مکاتبه و گفتوگوی نقادانه فرهنگی نمیشوند. حتی کتابهایی هم که در این راه نوشته میشوند، یک سال بعد محو میشوند چون پدیدههای زودگذری بوده که آمده و رفتهاند. ماجرا خیلی پیچیدهتر از این است که بخواهد با رسانههای شخصی مثل توییتر، تلگرام و ... سنجیده شود. نویسنده کارش را میکند و اگر کارش خوب باشد حتما دیده میشود و میماند.
این نویسنده که معتقد است فشار رسانهای و قدرت رسانهای نشر مهم است اما تعیینکننده نیست، بیان کرد: این نکته هم وجود دارد که لزوما آنچه ارزش ذهنی ادبی کتاب برای مخاطب است با ارزش ذهنی ادبی آن برای خود نویسنده برابر نیست؛ یعنی ممکن نویسنده احساس کند یک کتاب درجه یک و شاهکار است اما برای مخاطب اینطور نباشد. این را میتوان گفت که عرصه رقابت ادبی بیرحم است. در دهههای ۲۰، ۳۰ و ۴۰ در ایران انبوهی از نویسندگان وجود داشتند که تنها معدود افرادی از بین آنها در ذهن باقی ماندهاند.
او در پاسخ به سوال مطرحشده درباره وضعیت صفحات ادبی رسانهها گفت که وضعیت افتضاح مطلق است و افزود: یا صفحهای وجود ندارد یا اگر وجود دارد، دیده نمیشود، چون متاسفانه نقد دیگر جایگاهی ندارد. به نظرم حلقه مفقوده بین نویسنده و رسانه، نبود فرآیند سازوکار نقد ادبی است. رسانه فینفسه هیچ مشکلی ندارد، اینکه نویسنده تبلیغ میکند تا کتابش دیده شود و حتی ناشر هم اشکالی ندارد. آنچه گم شده، نقد است. علاوهبر این خود مطبوعات کاغذی هم دچار بحرانی مشابه بحران کتاب هستند.
نویسنده «یوسفآباد، خیابان سیوسوم» همچنین گفت: رسانه منتظر است یک نویسنده پتانسیل خودش را نشان دهد تا روی او کار کند. به هر حال باکسهای مطبوعاتی هم باید پر شود. روزنامهنگار از خدایش است که یک چهره ادبی را پیدا کند تا روی کار کند و او را مطرح کند و هیچ خصومت بنیادینی وجود ندارد.
انتهای پیام
نظرات