به گزارش ایسنا، گودرز ایزدی در اولین جلسه از سری جدید نشستهای داستان در جهاد دانشگاهی شاهینشهر، در نقد و تحلیل رمان «شازده احتجاب» هوشنگ گلشیری اظهار کرد: گلشیری تمام کسانی را که درباره شازدههای قاجار اطلاعاتی داشته یا اندک نسبتی با آنها داشتهاند پیدا کرده و با آنها ساعتها به گفتوگو نشسته است. از اینرو داستاننویسی کار آسانی نیست و برای شکلگیری اثری چون «شازده احتجاب» به ممارست و مطالعه نیاز است.
او با اشاره به انواع مختلف شخصیتها، ادامه داد: بسیاری از این شخصیتها در رمان «شازده احتجاب» حضور دارند. فخری و فخرالنسا، این دو اسم در همدیگر تکثیر و ادغام میشوند. شخصیت فخری در فخرالنسا گم و مسخ میشود و به نوعی آرزوهای تحققنیفتاده و گمشده در فخری پیدا میشوند که نوکر و باغبان شازده بوده و دوست داشته مثل فخرالنسا باشد ولی نمیتوانسته.
ایزدی افزود: شازده اسم خاصی نیست و گلشیری در جایی اشاره کرده است که شازده را از وجه اختصاصی این نام بیرون آورده و به شازده عمومیت داده است. گلشیری میگوید میخواسته است به هرچه شاه و شازده و از این قبیل آدمها بوده است دهنکجی کند. او به خاطر این شخصیت و استفاده از نام شازده به زندان هم رفته است. با وجود آنکه «شازده احتجاب» با آثاری از نویسندگانی چون فاکنر، همینگوی و حتی پروست مقایسه میشود، نویسنده آن حرف ایرانی میزند و شخصیتهای آن ایرانی هستند.
او در بررسی شخصیت مراد گفت: مراد نماینده مرگ در دستگاه قاجاریه است. او هر روز به دنبال این است که زیرکانه و موذیانه خبر مرگ یکی از خاندان احتجاب را به رخ شازده بکشد. مراد نماینده بخشی از تغییر الگویی جامعه است. در جایی که مراد از روی کالسکه پرت میشود، پیش از این صحنه اشارهای به صدای سم اسب روی آسفالتی میشود که نعل اسب با آن آشنایی ندارد و جای یکهتازی اسبها نیست و این نشانه آغاز انقراض باقیمانده سلسله قاجار است.
ایزدی در معرفی شخصیت حُسنی ادامه داد: این شخصیت در سایه است، ولی با این حال نقش مهمی دارد و قابل حذف نیست چون با نبود او کسی نیست که صندلی چرخدار مراد را هل دهد و او را به خانه شازده بیاورد. بنابراین، گلشیری در این رمان از کوچکترین شخصیتها هم به آسانی نمیگذرد.
او درباره فخرالنسا گفت: او شخصیتی است که ظلم دیده است و تنها کسی است که در این زمان کتاب میخواند و نماینده قشر روشنفکر است آن هم در زمانی که جامعه دارد استحاله پیدا میکند و از یک وضعیت به وضعیت دیگر تغییر میکند. در مقابل او شازده قرار دارد که از کتاب وحشت دارد. او در مقابل بخاری مینشیند و به فخری میگوید کتابها را یکی یکی در بخاری بیندازد.
ایزدی ادامه داد: فخرالنسا نماینده زن اثیری و روشنفکر امروزی است و تنها کسی است که جلو شازده میایستد و او را تحقیر میکند.
در ادامه نشست امید کامیارنژاد به بررسی جریان سیال ذهن در رمان «شازده احتجاب» پرداخت و گفت: شیوه سیال ذهن از شیوه تکگویی درونی آغاز شد که در آن زبان در سطح پیش از گفتار ذهن اتفاق میافتد. تکگویی درونی به دو شکل تکگویی مسقیم و غیرمستقیم است. در تکگویی درونی مستقیم شخصیت بدون واسطه نویسنده/راوی ذهنیاتش را بیان میکند، ولی در تکگویی درونی غیرمستقیم دخالت نویسنده/راوی بر روایت حاکم است و در جاهایی این نویسنده است که ذهن شخصیت را برای ما برملا میکند.
این نویسنده به شیوه حدیثنویسی پرداخت و افزود: در این شیوه از عباراتی چون "میگویم" استفاده میشود. در شیوه گفتوگوی درونی گاهی فعل نداریم، علائم سجاوندی نداریم، زمانبندی نداریم و زمان حال و گذشته با هم ادغام میشوند و خواننده گاهی در تشخیص زمان حال و گذشته گیج میشود. همچنین در این شیوه بلافاصله از تصویری وارد تصویر دیگری میشویم.
او همچینین تاکید کرد: هر تکگویی درونی را نمیتوان سیال ذهن خواند. در سیال ذهن باید سه شیوه تکگویی درونی چه مستقیم یا غیرمستقیم، حدیث نفس و زاویه دید دانای کل را داشته باشیم. این زاویه دید دانای کل امکان دخالت در روایت را میدهد و ما را از ذهن شخصیتها آگاه میسازد.
کامیارنژاد گفت: نمیتوانیم یک گزارش منسجم از داستان «شازده احتجاب» بدهیم چون این از ویژگیهای جریان سیال ذهن است و حتی باید جاهایی از داستان را سفیدخوانی کرد یعنی باید تکهها را مانند پازلی کنار هم قرار داد تا متوجه شویم که داستان به چه صورت دارد پیش میرود.
او افزود: شازده با کوبیدن پایش به زمین ظاهراً فخرالنسا را صدا میزند، ولی ما در خلال داستان متوجه می شویم که در حقیقت فخری را صدا میزند. چون فخرالنسا به خاطر بیماری سل مرده است و این خاطرات هستند که دارند به یاد شازده میآیند. ما در داستان متوجه می شویم که فخرالنسا به خاطر منفعل بودن شازده و به این خاطر که هیچ نشانی از اجداد خودش که اینقدر قسیالقلب بودند ندارد و از همه مهمتر چون شازده عقیم است او را تحقیر میکند. برای همینهاست که فخرالنسا در خلال داستان به شازده میگوید که لیاقت آن صندلی اجدادی را ندارد چون نمیتواند نسلی را گسترش دهد. برای تلافی این سرکوفت، شازده، فخری کلفت فخرالنسا را وادار میکند تا خودش را به شکل فخرالنسا درآورد. اما شازده تا پایان داستان و تا لحظه مرگش متوجه نمی شود که تمام آن سرکوفت زدنهای فخرالنسا به خاطر منفعل بودن و عقیم بودن او بوده است و نمیفهمد که چرا به این درد گرفتار شده است.
کامیارنژاد رمان «شازده احتجاب» را با «بوف کور» صادق هدایت مقایسه کرد و گفت: سرفه کردنهای شازده روی آن صندلی اجدادی تطبیق دارد با خندههایی که در «بوف کور» مو را به تن آدم سیخ میکنند.
او همچنین به زن لکاته و زن اثیری اشاره و بیان کرد که فخرالنسا همان زن اثیری است و فخری که زنی زمخت و چاق است همان لکاته است.
او مراد را هم با پیرمرد نعشکش تطبیق داد و گفت هر دو اینها به نوعی پیامآور مرگ هستند.
در بخش پایانی نشست هاله افشاری به بررسی تطبیقی «شازده احتجاب» هوشنگ گلشیری و «خشم و هیاهو»ی ویلیام فاکنر پرداخت. در این تطبیق او موارد شیوه روایت، مضامین، تصاویر و شخصیتهای هر دو رمان را بررسی کرد. در ابتدا به شیوه روایت دو رمان اشاره کرد و گفت: در هر دو رمان از شیوه روایت سیال ذهن استفاده شده است و شیوه روایت در هر دو رمان تلفیقی از سه روش گفتوگوی درونی، حدیث نفس و دانای کل است.
او سپس به بررسی شیوه روایت «خشم و هیاهو» پرداخت و گفت: خشم و هیاهو از چهار فصل تشکیل شده است که هر کدام شیوه روایت مخصوص خود را دارند. در فصل اول که روایت بنجی است از گفتوگوی درونی استفاده شده، ولی از شیوه جریان سیالی استفاده شده است که معمول نیست چون در شیوه سیال ذهن معمول گذار اندیشه باید از طریق تداعیها و تصاویر صورت بگیرد، ولی از آنجایی که ذهن بنجی معلول است از تداعی کردن عاجز است؛ برای همین فاکنر برای نشان دادن این گذار اندیشه از سرنخهای عینی و حسی استفاده کرده است. بنجی همیشه در زمان حال قرار دارد و گذشته برای او معنایی ندارد و گذشته را به زمان حال پیوند زده است. این موضوع و استفاده از شیوه سیال ذهن به فاکنر کمک کرده است تا تنها در یک فصل چشماندازی از کل خاندان کامپسون را به ما بدهد. در فصل دوم که روایت کوئنتین است از همان شیوه سیال ذهن معمول استفاده شده و این فصل پر از تداعیها، تصاویر، نمادها و رمزهاست. به همین دلیل این فصل به شدت فردی و شخصی است. همچنین در این فصل به سرعت از اندیشهای وارد اندیشه دیگری میشویم. فصل سوم روایت جیسون دارای شیوه روایت حدیث نفس است و به گونه ای است که انگار راوی (جیسون) میخواهد با خواننده ارتباط برقرار کند و دارد شنوندگانی را مخاطب قرار میدهد. برای مثال از عباراتی چون "من میگویم" یا "همانطور که گفتهام" استفاده شده است. شیوه روایت در فصل سوم دانای کل است که بیشتر محدود به ذهن دیلسی است و به وسیله این دیلسی از آخرین رویدادهای خانواده کامپسون باخبر میشویم.
افشاری گفت: در رمان «شازده احتجاب» از آمیزهای از شیوههای گفتوگوی درونی مستقیم، گفتوگوی درونی غیرمستقیم، حدیث نفس و دانای کل استفاده شده است. استفاده از این شیوهها به گلشیری این امکان را میدهد که در آخرین شب زندگی شازده احتجاب با نفوذ به ذهنش کل تاریخ چهار نسل یعنی جدکبیر، پدربزرگ، پدر و خود شازده را تنها در حول و حوش صد صفحه به صورت فشرده و خلاصه برای ما نقل کند.
او گفت که هر دو رمان را میشود به نوعی رمان اجتماعی حساب کرد که مضمون اصلی آنها انحطاط و زوال یک خاندان اشرافی است. در رمان «خشم و هیاهو» با زوال خاندان اشرافی و فئودالیست کامپسونها روبهرو هستیم و در «شازده احتجاب» تباهی دودمان احتجاب را داریم.
افشاری مضامین فرعی و مشترک دو رمان را برشمرد و اظهار کرد: بیآینده بودن مضمون دیگری است که در هر دو رمان مشترک است و برای اشاره به این بیآینده بودن میتوان به عقیم بودن شخصیتهای اصلی هر دو داستان اشاره کرد. در خانواده کامپسونها بنجی اخته شده است، کوئنتین خودکشی کرده است و جیسون آخرین پسر خانواده هم با سلیطه خواندن زنها قصد ازدواج ندارد. در رمان «شازده احتجاب» هم شازده آخرین بازمانده این خاندان عقیم است. پس هر دو دودمان بدون عقبه و مقطوعالنسل هستند و این به نوعی به بیآینده بودن این دو نسل اشاره دارد. مضمون بعدی ناتوانی در سازگاری با زندگی جدید است. در «خشم و هیاهو» ناتوانی خانوادههای اشرافی جنوبی در تطبیق با زندگی و نظام جدید را داریم. مورد بعدی تنهایی انسان سده بیست است. شخصیتهای هر دو رمان تنها هستند. مورد بعدی کشمکش درونی است؛ آنقدر که کوئنتین و شازده با درون خود در کشمکش هستند با بیرون در کشاکش نیستند. مورد بعدی کاوش بیمارگونه در گذشته است؛ شخصیتهای اصلی رمانها در گذشته سرگردان هستند، و مورد آخر خودشناسی است. گفته میشود که «شازده احتجاب» داستان زندگی شازده احتجاب نیست بلکه روایت خودشناسی شازده است. او پیوسته از طریق اشیا، فخری به شکل فخرالنسا درآمده، خود فخرالنسا و حتی در آخر با مرگ میخواهد به خودشناسی برسد. از طرف دیگر فخرالنسا را داریم که با خواندن کتاب میخواهد به شناخت برسد. این بحث خودشناسی را در مورد کوئنتین در رمان «خشم و هیاهو» هم داریم.
او سپس به نقش پررنگ اشیا و تصاویر در هر دو رمان اشاره و بیان کرد: هر دو رمان پر از تصاویر، اشارات، رمزها و نمادهایی است که استفاده از آنها در هر دو رمان یک حالت شعرگونه به آنها داده است. رمانها دارای تصاویری است که این تصاویر در کل رمانها بارها تکرار میشوند و تکرار این تصاویر به انتقال مضمون رمانها کمک کرده است. مهمترین عنصری که در هر دو رمان بارها تکرار شده است و نقش نمادین دارد ساعت و مفهوم زمان است. در «خشم و هیاهو» کوئنتین ساعتی دارد که از نیاکانش به ارث رسیده است و در قسمتی از کتاب به ساعتفروشی میرود که تمام ساعتهای آن خوابیدهاند و همچنین در خانه کامپسونها ساعتی است که همیشه دو ساعت عقب است. در «شازده احتجاب» هم فخری و فخرالنسا همیشه دارند ساعتهایی را که از جد کبیر، پدربزرگ و پدر به ارث رسیدهاند کوک میکنند. این اشاره به ساعت و زمان اشارهای است به زوال این دو خاندان.
افشار به عناصری که به صورت نمادین و استعارهای در رمان «خشم و هیاهو» آمدهاند اشاره کرد و افزود: از جمله سایه، نامگذاری فصلها، آب و آتش. دو عنصر آب و آتش با مفهوم مرگ پیوند خوردهاند. آب در این داستان دو کارکرد دارد؛ آب غیر از آنکه نقش تطهیر و پاککنندگی برای بنجی دارد با مفهوم مرگ پیوند خورده است و جاهایی در داستان که مرگ را داریم عنصر آب هم حضور دارد. عنصر دیگری که با مرگ گره خورده آتش است. در این رمان ما گل یاس را داریم که با مفهموم بلوغ جنسی پیوند دارد.
او تصاویری را در رمان «شازده احتجاب» برشمرد که آنها هم با مفهوم مرگ ارتباط داشتند.در این خصوص کالسکه و صندلی چرخدار را نام برد، همچنین به آب اشاره کرد که مانند «خشم و هیاهو» دارای دو کارکرد است.
وی گفت: کارکرد اول آن همان خاصیت پاککنندگی است. بارها فخرالنسا را کنار حوض و نهر آب میبینیم و این اشاره دارد که فخرالنسا با وجود گذشته تیره و تار اجدادش دارد به رستگاری میرسد و کارکرد دیگر آب پیوند آن با مفهوم مرگ است و برای آن میتوان نگاه کردن منیره خاتون در آب دستک و دیدن تصویر مرگ خاندان احتجاب در آن را مثال آورد. همچنین میتوان به حوضی اشاره کرد که آب آن مانده و تمام ماهیهای درون آن مردهاند. مورد بعدی آن دهلیز سرد و نموری است که به سردابه زمهریر میرسد که نماد مرگ و گور است و به نوعی به جهان زیرین اشاره دارد. در این رمان باز آتش را داریم که در اینجا نماد تطهیر و پاککنندگی است. وقتی شازده دست به سوزاندن کتاب های اجدادی میزند میخواهد خود را از سرنوشت تاریک آنها پاک سازد. تصویر دیگری که در این رمان به زیبایی نشان داده شده آن علفهای هرزی است که جای درختهای کاج را گرفته است و بوی نا و این علفهای هرز جای بوی گلهای یاس و درختهای کاج را گرفتهاند و میدانیم که کاج نماد جاودانگی است.
انتهای پیام
نظرات