به گزارش ایسنا، علت اصلی استقبال از این ویدیوی احساسی اما، حضور بدون هماهنگی زوج هنری و دوست قدیمیاش روی صندلی دوم و در نتیجه رد و بدل شدن نگاههای پرمعنا و سرازیر شدن اشکهای دو هنرمند بود.
«مارینا آبراموویچ» - هنرمند صربستانی - «پرفورمنس آرت»، کتاب زندگینامهاش را که «عبور از دیوارها» نام دارد، با کمک «جیمز کاپلان» نویسنده به چاپ رسانده و در آن با صداقتی مثالزدنی زندگی و فعالیتهای هنری خود را روایت کرده است.
«گاردین» در یکی از جدیدترین گزارشهایش، بخشهایی از این کتاب زندگینامهای و نقدی بر آن را منتشر کرده که آن را با هم میخوانیم:
وقتی «مارینا آبراموویچ» ۱۴ ساله بود، پدرش او را پیش «فیلو فیلیپوویچ» هنرمندی صربستانی برد تا نقاشی آموزش بینند. اما این یک دیدار معمولی نبود. «فیلیپوویچ» بوم نقاشی را کف اتاقی که استودیوی هنریاش بود، قرار داد و روی آن با چسب، ماسه و رنگهای قرمز، زرد و سیاه پوشاند. «فیلیپوویچ» سپس روی آن بنزین ریخت، یک کبریت زد! و ایستاد و نتیجه را مشاهده کرد. او سپس به دخترک گفت: «این یک غروب است.» و سریع اتاق را ترک کرد.
این تجربه روی «آبراموویچ» تأثیر عمیقی گذاشت. او در کتاب زندگینامهای خود که صمیمانه و کمی عجیب به نگارش درآمده، نوشت: «این اتفاق به من یاد داد، فرآیند مهمتر از نتیجه است. هنر ممکن است از هر یا هیچ چیزی ساخته شود.» او مدتی نقاشی را ادامه داد اما خیلی طول نکشید که فهمید مدیوم حقیقی او چیست.
در سال ۱۹۷۳ که اواسط دهه سوم زندگیاش بود، او پروژه هنری به نام «ریتم ۱۰» را در جشنواره ادینبورگ اجرا کرد که در آن ۱۰ چاقو را به سرعت هر چه تمامتر بین انگشتانش فرو میکرد. او کارش را تمام کرد، کاغذی که دستش را روی آن گذاشته بود، پوشیده از خون شده بود. بدنش میلرزید، اما نه از درد، بلکه انگار برق او را گرفته بود. برای او آن لحظه، لحظه دگردیسی بود؛ «مخاطب و من یکی شده بودیم. یک ترکیب واحد... من تبدیل به مارینایی شدم که تا آن زمان نمیشناختم.»
از آن زمان چهار دهه گذشته و حالا «آبراموویچ» که مشهورترین هنرمند هنر اجرایی جهان است، «مارینا» را به خوبی میشناسد. اما او کیست؟ «جیمز کاپلان» نویسندهای که کتاب زندگینامه این هنرمند را به نگارش درآورده، مینویسد: سه «مارینا» وجود دارد: «اولی، یک جنگجوست؛ شجاع، مصمم و از لحاظ فیزیکی قوی. دومی زنی معنوی است که مردهها را میبیند، به روزه گرفتن و سکوت اعتقاد دارد و دوست دارد با شَمَنها مشورت کند. سومی هم مارینا کوچولویی است که فکر میکند همه کارهایش غلط است، مارینایی که چاق، زشت و دوستنداشتنی است.»
او در زندگی سعی میکند این «مارینا» را از دید مردم دور کند؛ جمعیت مشتاق و مطیعی که جمع میشوند تا انگیختگی او را ببینند. اما در «عبور از دیوارها» او به خودش اجازه میدهد که آهسته جلوتر بیاید. تأثیر این کار کاملا مشهود است. در این کتاب، عقلگرایی او به خودشیفتگیاش غلبه میکند و پشتش را به خاک میمالد. ناگهان تردیدهایش نسبت به این کار از بین میرود.
«آبراموویچ» در بلگراد و در آپارتمانی بزرگ و مملو از کتاب بزرگ شده. خانه به قدر کافی بزرگ بود که استودیوی او را در خود جای دهد. برعکس بسیاری از خانوادهها، خانواده او از محرومیت دوران حکومت یوگوسلاوهای کمونیست رنج نبردند، والدین او با پارتیزانهای تیتو جنگیدند و وقتی جنگ تمام شد، شغلهای مهمی در حزب به آنها داده شد.
اما با وجود این که آنها امتیازات بخصوصی داشتند، به شدت ناشاد بودند. آنها از هم متنفر بودند و مادرش «دانیکا» آدم خشن و کنترلگری بود. «مارینا» حتی در سن ۲۴ سالگی هم باید قبل از ساعت ۱۰ خانه میبود. فرار برای او، در کلاسهای هنری و ازدواج نمود پیدا کرد. او در آکادمی هنرهای زیبای بلگراد آموزش میدید و با «نیسو پاریپوویچ» همکلاسیاش، ازدواج کرد. اما چنگال «دانیکا» سستناشدنی بود. در نتیجه، طغیانهای «آبراموویچ» شکل افراطیتری به خود گرفت؛ او یک بار محتوای ۳۰۰ قوطی واکس قهوهای کفش را روی دیوارها و پنجرههای اتاق خواب و استودیویش مالید. مادرش در را باز کرد، جیغ کشید و دیگر پایش را به آنجا نگذاشت.
با این حال در سال ۱۹۷۵ وقتی «مارینا» با «فرانک اووِه لایزیپن» آشنا شد، همه چیز تغییر کرد. این هنرمند آلمانیتبار که «اولای» صدایش میکنند، ۱۲ سال با «آبراموویچ» همکاری کرد. رابطه آنها موثر و تنگاتنگ بود، اما برخی مسائل اخلاقی باعث شد «آبراموویچ» به این نتیجه برسد که دیگر نمیتواند با «اولای» ادامه دهد. همکاری این دو در سال ۱۹۸۸ با پروژه «عشاق» به پایان رسید؛ هر دو از دو سوی دیوار چین به سمت هم حرکت کردند و وقتی به هم رسیدند، خداحافظی کردند.
«آبراموویچ» که به تازگی مستقل شده بود، شکوفا شد. او در دوسالانه ونیز در سال ۱۹۹۷ جایزه شیر طلا را برای اجرای «Balkan Baroque» دریافت کرد. او در این کار در حالی که شعرهای فولکلور یوگوسلاو میخواند، استخوانهای گاو را تمیز میکرد.
گاردین افزوده است: وقتی از فقری که «مارینا» در دوران فعالیت هنریاش تجربه کرده، مطلع میشوید، افراط و تفریطهای کنونی او را میتوانید ببخشید؛ او در خانه ستارهشکلی زندگی میکند که یک اتاق، تنها به نوشیدن آب اختصاص دارد. او برای جشن تولد ۶۰ سالگیاش کوکتلهایی سرو میکرد که قطرات اشک خود را در آن گنجانده بود.
این گزارش تاکید دارد: نحوه زندگی که او دارد، هم یک انتخاب است هم ضرورت. او سال ۲۰۱۰ در پروژه «هنرمند حاضر است» به مدت ۷۳۶ ساعت در موزه هنرهای مدرن نیویورک تنها بود. تنهایی برای او مثل هوا ضروری است. زنی که حال بیش از ۶۰ سال سن دارد، با تنهایی به نوعی متفاوتتر از ۴۰ سالگی روبهرو میشود.
او میگوید: «کار یک برده است، اما حتی هنر هم نمیتواند آب رفتن دائمی آینده را دفع کند.»
انتهای پیام
نظرات