۳۹ سال از فقدان دکتر «علی شریعتی» معلم انقلاب، میگذرد و پررنگ ماندن نام و یادگاریهای ارزشمندش در ذهن تاریخ و نسلهای گذشته و امروز بهترین دلیل برای پرداختن به شخصیت این روشنفکر دینی است.
«شریعتی» ناآرام بود، درد داشت، دغدغه داشت، ساکت نمینشست. سکون برایش هممعنای ننگ بود و مگر انقلابی بودن جز این است؟ آغازگر هجمهها و انتقادها هم همین روحیه عدالتخواه و بیمهابایش بود. شریعتی را بسیاری ستودهاند و بسیاری، از برخی روحانیان گرفته تا ساواک و متفکران و فلاسفه اسلامی، کوبیدهاند.
حواشی حول محور این متفکر مذهبی که کم به ضدمذهب بودن متهم نشده، پس از مرگش هم ادامه داشته است. داستان از مرگ مشکوک او در انگلیس شروع میشود. سه هفته بعد از مهاجرت اجباری به انگلیس به دلیل فشارهای ساواک و غیر قابل تحمل شدن زندگی مخفیانه در ایران، «شریعتی» در خانهای در ساوتهمپتون سکنی میگزیند.
مرگ مشکوک
شب ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ بعد از رفتن مهمانها، دکتر که تمام طول دورهمی را به سکوت و تفکر گذرانده بود، برای خواب به طبقه پایین میرود. چند بار بچهها را صدا میزند تا برایش آب و چای بیاورند، خوابش نمیبرده انگار. آن شب صبح میشود و فردا «علی شریعتی» را در حالی که به پشت روی زمین افتاده و نوک بینیاش به طرز مشکوکی سیاه شده، پیدا میکنند.
دلیل رسمی مرگ او را انسداد شرائین و نرسیدن خون به قلب اعلام میکنند اما به دلیل نداشتن سابقه بیماری قلبی، انجام نشدن کالبدشکافی و اعلام نتیجه سریع و خبر داشتن سفارت ایران در لندن از مرگ وی قبل از اعلام رسمی، این جریان در هالهای از شک و ابهام باقی میماند.
وصیتی که عملی نشد
دکتر وصیت کرده بود او را در حیاط حسینه ارشاد که اکثر سخنرانیهایش را در آن انجام داده و نامش با اسم «علی شریعتی» گره خورده، دفن کنند. اما با در نظر گرفتن وضعیت سیاسی ایران و احتمال سودجویی ساواک، این کار را به صلاح ندانستند.
در نتیجه با همکاری «امام موسی صدر» که نفوذ زیادی در سوریه داشت، جسد او را در قبرستانی در نزدیکی حرم حضرت زینب (درود خداوند بر او باد) که «شریعتی» هم علاقه خاصی به ایشان داشت، به خاک سپرده شد. «امام موسی» بر پیکر او نماز خواند و تاکید کرد با توجه به وصیت متوفی، واجب است که او در نهایت در همان محل دفن شود. تا به امروز این اتفاق نیفتاده و پیکر دکتر «شریعتی» با پرداخت هزینه از سوی خانوادهاش به صورت امانی در سوریه مدفون است.
«امام موسی صدر» برای چهلم «شریعتی» مراسم باشکوهی در بیروت با حضور شخصیتهای بزرگ سیاسی و فعالانی از لبنان، سوریه و فلسطین ترتیب داد. دکتر «سوسن شریعتی» درباره آن روز میگوید: «در مراسم چهلمی که امام «موسی صدر» برای دکتر «شریعتی» در بیروت برگزار کردند، سه کتاب از ترجمه آثار دکتر را جلوی مادرم گذاشتند. «حج»، «شهادت» و «دعا» که همان «نیایش» است. با کمک ایشان این سه کتاب ترجمه شد و داغ داغ و از تنور درآمده در روز مراسم چهلم به ما دادند و ما هنوز هم آن چاپ را داریم. من آن زمان نوجوانی ۱۶ ساله بودم و الان که به قصه نگاه میکنم، طبیعتا آن را جور دیگری میبینم.
این ترجمه در زمانی اتفاق افتاد که علیه «شریعتی» نامهها مینوشتند و برگزاری مراسم بزرگداشت او مخالفان زیادی داشت ولی با این حال امام «موسی صدر» کتابها را ترجمه کردند و در مراسم به مادرم دادند و فکر میکنم این اولین ترجمه آثار دکتر به عربی بود. و اینگونه است که ما میتوانیم شخصیت امام «موسی صدر» را الگو بدانیم که هیچ چیز او را نترساند.«
امام موسی صدر و شریعتی
دیدگاه «امام موسی» به خالق «کویر» را در نامهای که او خطاب به به حاج «سید باقر طباطبایی قمی» نوشت، میتوان دنبال کرد: «دكتر «شریعتی»، همانطور كه میدانید بر جوانان مسلمان و محصلان و حتا در بسیاری از جوانهای خوب و متدین و ارحام خودمان از كوچك و بزرگ، دختر و پسر تاثیر فراوانی گذاشته است و آنان را كه از وابستگی به كمونیستها امتناع دارند و در عین حال نمیخواهند همدست و همروش دولتها و دستراستیها باشند و تمایلات اصلاحی دارند، آنان را به اسلحه فكری مناسبی مجهز كرده است و شاید بدانید كه كتابهایش دست به دست و چاپ پشت سر چاپ و در جلسات و حوزههای جوانان مسلمان خوانده میشد».
او در جایی دیگر گفته است: «دلیل احترام ما به «شریعتی» اصالت فکری اوست. چون خوب به افق مینگریم میبینیم که مردی به نام دکتر «علی شریعتی» ظاهر شده است که میتواند به خوبی انقلاب اصیل، افکار اصیل و ایدئولوژی اصیل منطقه ما را توضیح دهد؛ بنابراین، او برای ما ثروتی است که با هیچ قیمتی تعویض نمیشود».
داستان نامه تند شهید مطهری و اختلاف با حسینیه ارشاد
اما پس از جریان مرگ مشکوک و به خاک سپرده شدن «معلم انقلاب» در دمشق، شاید خبرسازترین مساله درباره او اختلاف نظر با شهید دکتر «مرتضی مطهری» بود. «مطهری» که خود در این حوزه اعتبار بهسزایی دارد، سال ۵۶ پس از درگذشت «شریعتی»، نامهای به امام خمینی (ره) مینویسد که متن کامل آن در کتاب «سیری در زندگانی استاد مطهری» آمده است.
با وجود انتشار این نامه، «احسان شریعتی» در مصاحبهای که با «پیام نو» انجام داد، دلیل قطع شدن سلسله سخنرانیهای «مطهری» در حسینیه ارشاد و اختلاف بین این دو شخصیت فرهنگی و مذهبی را تنها در حد مسائل اداری مطرح کرد:
«در واقع درست این است که استاد «مطهری» پس از این اختلافنظر با مدیریت حسینیه ارشاد بر سر شروطی که ایشان توصیه میکردند، خودشان با حالت قهر از حسینیه ارشاد کناره گرفتند. این تعابیر که مطرح میشود، صحیح نیست. تحلیل من این است؛ از آنجا که به لحاظ فکری بخشی از جامعه سنتی مذهبی در مقابل حسینیه ارشاد داشت، استاد «مطهری» میخواستند میانه را بگیرند؛ بنابراین ترجیح دادند از حسینیه فاصله بگیرند. ازسوی دیگر، جو حسینیه با حضور دکتر «شریعتی» قدری به لحاظ سیاسی تند شده بود و تیپهایی مثل «سید حسین نصر» و امثال او نیز که ادعای نزدیکی به استاد را داشتند، نسبت به این موقعیت و جوّ حسینیه ارشاد احساس خطر میکردند و فشار میآوردند و هشدار آن را نیز به حکومت میدادند. اتهام آنها این بود که اینجا مکان و پاتوقی برای محافل رادیکال و انقلابی میشود.
اما از نظر ظاهری چیزی که از بیرون مشاهده میشد، اختلافات اداری بود و میگفتند که باید در اینجا امور منظمتر شود. دکتر «شریعتی» هم که معروف بود یک مقدار بینظم است و گاه در رسیدن سرموقع به سخنرانیها تا دو ساعت هم تاخیر میکرد ... با همه این تفاسیر، پس از شهادت و فوت استاد «مطهری» یادداشتهایی از ایشان توسط خانواده منتشر شد که نشان میداد ایشان درخصوص اسلامشناسی هم حواشی و ملاحظاتی انتقادی داشتهاند».
«سید حسین نصر» که پسر دکتر «شریعتی» در این گفتوگو به نامش اشارهای میکند، فیلسوفی ایرانی و استاد دانشگاه «جورج واشنگتن» است که در زمان حضورش در ایران، به حکم «محمدرضا پهلوی»، رییس دانشگاه صنعتی آریامهر (دانشگاه صنعتی شریف امروز) و سپس رییس دفتر «فرح دیبا» شد. او در همین زمان نزد استادان فلسفه اسلامی همچون «محمدکاظم عصار»، علامه «محمد حسین طباطبایی» و «ابوالحسن رفیعی قزوینی» در تهران، قم و قزوین تلمّذ میکرد.
او در کتاب «حکمت و سیاست» که مجموعه خاطرات و گفتگوهایش است، دکتر «علی شریعتی» را به همکاری با ساواک و مزدوری دولتمردان پهلوی متهم میکند.
و با این همه، شاید آنگونه که «شریعتی» خود را در وصیتنامهاش تعریف کرده، شایستهترین نوع نگاه به این چهره ماندگار باشد:
...و آخرین سخنم به آنها که به نام روشنفکری، گرایش مذهبی مرا ناشناخته و قالبی میکوبیدند، اینکه:
دین چو منی گزاف و آسان نبود
روشنتر از ایمان من ایمان نبود
در دهر چو من یکی و آن هم مؤمن
پس در همه دهر یک بیایمان نبود
ایمان در دل من، عبارت از آن سیر صعودیی است که پس از رسیدن به بام عدالت اقتصادی به معنای علمی کلمه، و آزادی انسانی به معنای غیر بوروژازی اصطلاح، در زندگی آدمی آغاز میشود.
ایسنا - مهری محمدی مقدم
انتهای پیام
نظرات