چرا آینده ما به بقای کتابخانهها، کتابخوانی و رویاپردازی وابسته است؟ این سوالی است که «نیل گیمن»، از سرشناسترین نویسندههای ادبیات کودک و نوجوان در سخنرانی خود به آن پاسخ داده است.
به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، نویسندگی یعنی رویا داشتن، یعنی دغدغه داشتن و تصور آیندهای ایدهآل. این نقش زمانی رنگ و لعاب بیشتری به خود میگیرد که روبهروی یک نویسنده ادبیات کودک نشسته باشی. «نیل گیمن» از آن نامهایی است که در ادبیات ژانر علمی - تخیلی در جهان جایگاه ویژهای دارد. او سه سال پیش در بحبوحه تعطیل شدن کتابخانههای انگلیس به بهانه صرفهجویی در بودجه دولتی، یک سخنرانی پرشور و نسبتا طولانی در اینباره ایراد کرد و در آن به موضاعاتی جهانی پرداخت که شامل مرور زمان نمیشوند و برای هر نسل بشر ارزشمند هستند.
نویسنده «کتاب گورستان»، «و خوشبختانه شیر» و «گَرد ستاره» بخش ابتدایی سخنانش را اینگونه شروع کرد: مهم است که مردم به شما بگویند کدام طرفی هستند و آیا متعصب هستند یا نه. این شبیه یک جور بیانیه درباره چیزهای مورد علاقه اعضای یک حزب است. امروز من میخواهم درباره مطالعه با شما صحبت کنم. میخواهم بگویم که کتابخانهها مهم هستند. بگویم مطالعه ادبیات داستانی و خواندن برای لذت، از مهمترین کارهایی است که هر کس میتواند انجام دهد. میخواهم درخواستی پرشور از مردم داشته باشم تا بدانند کتابخانهها و کتابخانهدارها چه هستند و چطور میشود از هر دو آنها محافظت کرد.
و من به وضوح و شدیدا در اینباره تعصب دارم. من یک نویسندهام و بیشتر ادبیات داستانی مینویسم. برای کوکان و بزرگسالان مینویسم و مدت 30 سال زندگیام را با کلمات و اکثرا با سرهم کردن داستانها و نوشتن آنها میچرخاندم. واضح است که علاقه من، مطالعه مردم است. این که آنها ادبیات داستانی بخوانند، کتابخانهها و کتابخانهدارها به کارشان ادامه دهند و به عشق به مطالعه و مکانهایی که در آن کتابخوانی اتفاق میافتد، اضافه کنند. بنابراین من به عنوان یک نویسنده متعصب هستم. اما بیشتر و بیشتر به عنوان یک خواننده تعصب دارم و حتی تعصب بیشتری به عنوان یک شهروند انگلیسی دارم.
یکبار در نیویورک بودم و به یک سخنرانی درباره ساختن زندانهای خصوصی گوش میدادم که صنعتی با گستردگی عظیم در آمریکاست. صنعت زندان باید رشد آیندهاش را برنامهریزی کند: چه تعداد سلول مورد نیاز است؟ چه تعداد زندانی قرار است تا 15 سال آینده در آنجا باشند؟ آنها فهمیدند پیشبینی این مسئله با استفاده از یک الگوریتم بسیار ساده براساس این پرسش که چند درصد افراد 10 و 11 ساله سواد خواندن ندارند، چقدر ساده است. این مسئله 100 درصدی نیست. شما نمیتوانید بگویید که یک جامعه باسواد هیچ جرم و جنایتی ندارد اما راههای ارتباطی واقعی زیادی در این زمینه وجود دارد و من فکر میکنم بعضی از این ارتباطها در واقع سادهترین آنها، از چیزی خیلی ساده برمیآید. افراد باسواد ادبیات داستانی میخوانند.
***
ادبیات داستانی دو کاربرد دارد: اول این که یک راه ورود به دنیای کتابخوانی است. این محرک که بدانیم چه اتفاقی قرار است بیفتد. این که بخواهیم صفحه را برگردانیم، نیاز به جلو رفتن با وجود تمام سختیها به خاطر اینکه یک نفر به دردسر افتاده و تو میخواهی بدانی که این جریان چطور تمام میشود... این یک محرک خیلی واقعی است و این تو را مجبور میکند که کلمات جدید یاد بگیری، به افکار جدید بپردازی و به کارت ادامه دهی. کشف چنین خوانشی خیلی لذتبخش است. وقتی این را میفهمی در مسیر خواندن همه چیز قرار میگیری و خواندن کلید اصلی است.
چند سال پیش صحبتهای مختصری درباره این ایده که ما در جهان پساباسوادی زندگی میکنیم صورت گرفت؛ جهانی که در آن توانایی درک کلمات نوشتاری به گونهای حشو و زاید بود. اما آن روزها رفتهاند. واژهها مهمتر از همیشه هستند. ما جهان را با کلمات سیر میکنیم و همانطور که دنیا درون یک شبکه فروافتاده است، باید به دنبالش برویم تا ارتباط داشته باشیم و بفهمیم که چه میخوانیم. مردمی که همدیگر را نمیفهمند نمیتوانند با هم تبادل نظر کنند، نمیتوانند با هم ارتباط بگیرند و برنامههای ترجمه تنها تا همین حد جلو رفتهاند.
راحتترین راه برای اطمینان حاصل کردن از این که ما کودکانی اهل مطالعه تربیت میکنیم، این است که به آنها یاد بدهیم بخوانند و به آنها نشان دهیم که مطالعه فعالیتی لذتبخش است و این به معنای پیدا کردن کتابهای مورد علاقه آنها، در اختیار قرار دادن این آثار و اجازه مطالعه دادن به آنهاست. من فکر نمیکنم هیچ کتاب بدی برای بچهها وجود داشته باشد.
هرازگاهی بین بزرگسالان مد میشود که یکسری از کتابها یک ژانر یا شاید یک نویسنده را به عنوان کتابهای بد بشناسند، کتابهایی که نباید به کودکان اجازه مطالعه آنها را بدهند. من بارها شاهد چنین اتفاقی بودهام. زمانی «انید بلایتون» به عنوان یک نویسنده بد مطرح شد. همینطور هم «آر.ال. استاین» و چندین نویسنده دیگر. آثار کمیک به عنوان ترویجدهندگان بیسوادی مطرح شدند.
این حرف مفت است. این خودسری و حماقت است. هیچ نویسنده بدی برای کودکان وجود ندارد. بچهها دوست دارند و میخواهند کتاب بخواهند، چون هر کودک روحیه متفاوتی دارد. آنها میتوانند داستانهایی را که به آن نیاز دارند، پیدا کنند و خودشان را وارد این داستانها کنند. یک ایده پوسیده و کهنه از نظر بچهها، پوسیده و کهنه نیست. این اولینبار است که یک کودک با آن آشنا میشود. چون شما احساس میکنید بچهها کتاب غلطی به دست گرفتهاند، آنها را از خواندن دلزده نکنید. داستانی که شما دوست ندارید، مسیری است برای رسیدن به کتابهایی که شاید به آنها علاقهمند شوید. سلیقه همه هم مثل شما نیست.
بزرگسالان خوشنیت به راحتی میتوانند عشق یک کودک به مطالعه را از بین ببرند، باعث شوند آنها از خواندن آنچه لذت میبرند، دست بکشند یا کتابهای ارزشمند اما بیمزهای را که خودشان دوست دارند به آنها بدهند، کتابهایی که معادل قرن بیستویکمی ادبیات در حال رشد دوره ویکتوریایی هستند. در نتیجه شما نسلی را پرورش میدهید که متقاعد شده مطالعه بیمزه و حتی بدتر از آن ناخوشایند است.
ما کودکانی میخواهیم که از نردبان مطالعه بالا بروند. هر چیزی که آنها از خواندنش لذت میبرند، آنها را بالا میبرد: پله به پله به سمت باسوادی.
***
دومین کاری که ادبیات داستانی انجام میدهد، ایجاد حس همدردی است. وقتی شما تلویزیون و یا یک فیلم تماشا میکنید، دارید اتفاقاتی را میبینید که برای دیگری رخ داده است. نثر داستانی چیزی است که شما با 26 حرف الفبا و یک مشت علائم نشانهگذاری میسازید. تو تنها از تخیلاتت استفاده میکنی، دنیایی خلق میکنی، در آن آدمهایی را میگذاری و از چشم آنها به بیرون نگاه میکنی. شروع میکنی به احساس کردن، دیدن مکانها و دنیاهایی که هرگز نمیشناختی. تو یک فرد دیگر میشوی و وقتی به دنیای خودت برمیگردی، کمی تغییر کردهای.
همدردی وسیلهای است برای قرار دادن انسانها در گروهها، برای اینکه خودمان را در نقشهایی بیشتر از فردیت متعصبانه خودمان قرار دهیم. تو با مطالعه به چیزی حیاتی و مهم در مسیر ورودت به دنیا دست پیدا میکنی. دنیا نباید اینطور باشد. میشود چیزها جور دیگری باشند.
***
سال 2007 در اولین همایش ادبیات علمی - تخیلی و فانتزی چین شرکت کردم. یک جا یکی از مقامات بلندپایه چینی را کنار کشیدم و از او پرسیدم: چرا ادبیات علمی – تخیلی؟ این ژانر مدتهاست جایگاهش را از دست داده است؟ چه چیزی تغییر کرده؟ او به من گفت: خیلی ساده است. چینیها در ساختن ابزار باهوش هستند، اگر دیگران برنامه را به آنها بدهند. اما خلاقیت و ابداع ندارند. آنها نمیتوانستند تخیل کنند. بنابراین هیأتی را به آمریکا به کمپانیهای «اپل»، «مایکروسافت» و «گوگل» فرستادند و از افرادی که آنجا درباره آینده ایدههای خلاقانه داشتند، سوال کردند. آنها متوجه شدند که تمام این افراد در کودکی ادبیات علمی - تخیلی میخواندند.
ادبیات داستانی دنیایی متفاوت را به شما نشان میدهد. میتواند شما را به جایی ببرد که هرگز نبودهاید. وقتی جهانهایی دیگر را تجربه میکنید، دیگر هرگز نمیتوانید به دنیایی که در آن بزرگ شدهاید، قانع باشید. قانع نبودن چیز خوبی است. افراد ناراضی میتوانند دنیایشان را تغییر و توسعه دهند و آن را بهتر و متفاوتتر ترک کنند.
حالا که درباره این موضوع صحبت میکنیم، میخواهم چند کلمه درباره فرار از واقعیت صحبت کنم. شنیدهام که این کلمه به معنای بدی تلقی میشود. مثل این که ادبیات فرارگرایانه مخدری سطحی است که توسط احمقها و فریبخوردگان مورد استفاده قرار گرفته است و تنها گونه ادبیات داستانی که برای بزرگسالان و کودکان ارزشمند است، داستانهای تقلیدی است که بدترین دنیایی را که خواننده میتواند خود را در آن تصور کند، منعکس میکند.
اگر شما در یک موقعیت محال گیر افتاده باشید، در مکانی ناخوشایند با افرادی که باعث آزارتان میشوند و یک نفر به شما یک راه فرار موقت بدهد، چرا نباید آن را بپذیرید؟ ادبیات فرارگرایانه دقیقا همین است؛ داستانی که یک در را باز میکند و نور خورشید را به شما نشان میدهد. وقتی که تحت کنترل هستید، جایی برای رفتن را به شما معرفی میکند، جایی که در آن با افرادی هستید که میخواهید و کتابها و مکانها واقعی هستند. در اینباره اصلا اشتباه نکنید و مهمتر از این، در طول فرار کتابها میتوانند دانشی را درباره جهان، معضلات و سلاحها به شما بدهند و شما را مجهز کنند. شما میتوانید با خود چیزهای واقعی به درون زندان ببرید؛ مهارت و دانش و ابزاری که با آنها بتوانید فرار کنید.
همانطور که «جی.آر.آر تالکین» به ما گفت: فقط افرادی که با فرار مخالفاند، زندانیاند.
***
راه دیگری که میشود عشق یک کودک به مطالعه را به طور حتم از بین برد، این است که مطمئن شوید هیچ کتابی از هیچ نوعی در دسترس او نیست و اینکه به آنها، جای خاصی برای خواندن آن کتابها ندهید. من خوششانس بودم. در یک کتابخانه محلی فوقالعاده بزرگ شدم. پدر و مادر مهربانی داشتم که راغب بودند سر راهِ رفتن به محل کار، در تعطیلات تابستانی مرا در کتابخانه بگذارند و کتابخانهدارهای مهربانی که اذیت نمیشدند اگر پسرکی تنها و بیکس هر روز صبح به کتابخانه کودک میآمد و سراغ کاتالوگ کارتها میرفت، به دنبال کتابهایی درباره ارواح، جادو یا موشک میگشت، به دنبال خونآشامها، کارآگاهان و چیزهای عجیب بود. وقتی خواندن کتابهای بخش کودکان را تمام کردم، به سراغ کتابهای بزرگسالان رفتم.
***
کتابخانهها هممعنی آزادی هستند؛ آزادی برای مطالعه، آزادی ایدهها و ارتباطات. کتابخانهها به معنای آموزش (فرایندی که روز بعد از ترک مدرسه یا دانشگاه تمام نمیشود)، به معنای سرگرمی، داشتن فضای شخصی و دسترسی به اطلاعات هستند.
من نگرانم مردم قرن بیستویکم درباره معنای کتابخانهها و هدف از ایجاد آنها دچار سوءتفاهم شده باشند. اگر شما یک کتابخانه را به عنوان قفسه کتابها بدانید، ممکن است تفکری قدیمی و منسوخ در دنیایی به نظر برسد که اکثر کتابهای چاپی در قالب دیجیتالی هم موجود هستند. اما اصولا همین به معنای درک نکردن مسئله اصلی است.
به نظر من، این به طبیعت اطلاعات ربط دارد و اطلاعات درست، ارزش فراوانی دارند. به این خاطر که در تمام تاریخ بشریت ما در دوران نایابیِ اطلاعات به سر میبردیم و کسب اطلاعات مورد نیاز همیشه مهم بوده است. همیشه ارزشمند بوده که بدانیم کی دانهها را بکاریم، کجا میشود بعضی چیزها را پیدا کرد. اطلاعات چیز ارزشمندی بوده و افرادی که آن را داشتند یا میتوانستند آن را به دست بیاورند، از این طریق کسب درآمد میکردند.
طی سالهای اخیر ما از اقتصاد نایابی اطلاعات به سوی انبوهی اطلاعات سوق داده شدهایم. براساس گفته «اریک اشمیت» از «گوگل»، این روزها نسل بشر هر دو روز اطلاعاتی را به اندازه زمان شکلگیری تمدن انسانی تا سال 2013 خلق میکند. این به معنای پنج اگزابایت در هر روز است.
کتابخانهها مکانهایی هستند که مردم برای دستیابی به اطلاعات به آنجا میروند. کتابها تنها نوک کوه یخی اطلاعات هستند. آنها آنجا هستند و کتابخانهها میتوانند کتابها را آزادانه و قانونی برای شما فراهم کنند. کودکان بیشتری نسبت به گذشته از کتابخانهها کتاب قرض میگیرند؛ کتابهایی از هر نوع چاپی، دیجیتالی و صوتی.
من باور ندارم که تمام کتابها باید دیجیتالی بشوند. همانطور که «داگلاس آدامز» یک بار بیش از 20 سال پیش از به بازار آمدن «کیندل»، به من گفت: کتاب فیزیکی مثل یک کوسه است، کوسهها قدیمی هستند. پیش از دایناسورها هم کوسهها در اقیانوس وجود داشتند و دلیل این که هنوز هم هستند، این است که آنها در کوسه بودن، بهتر از همه چیزهای دیگر هستند.
کتابهای چاپی پوستکلفت هستند و از بین بردنشان سخت است. ضدآبند، مثل انرژی خورشیدی عمل میکنند. به دست گرفتن آنها حس خوبی به آدم میدهد. آنها کتاب بودن را خوب بلدند و همین باعث میشود همیشه جایگاه خودشان را حفظ کنند. کتابها متعلق به کتابخانهها هستند. کتابخانهها مکانی شدهاند برای این که شما بتوانید به کتابهای دیجیتالی، صوتی، دیویدیها و مطالب اینترنتی دسترسی داشته باشید.
کتابخانه صندوقچهای از اطلاعات است که به هر شهروند حق دسترسی برابر به درونمایهاش را میدهد. سواد خواندن در دنیای پیامک و ایمیل و اطلاعات نوشتاری، بیش از همیشه اهمیت پیدا کرده. ما نیاز داریم بخوانیم و بنویسیم، ما به شهروندان جهانی نیاز داریم که به راحتی بتوانند بخوانند، بفهمند که چرا میخوانند، نکات باریک را درک کنند و بتوانند منظورشان را به دیگران بفهمانند.
کتابخانهها واقعا دروازههای آینده هستند. بنابراین خیلی تأسفبرانگیز است که در سراسر جهان مشاهده میکنیم که مقامات محلی بستن کتابخانه را به عنوان راه آسانی برای صرفهجویی در منابع مالی به کار گرفتهاند، بدون اینکه متوجه باشند دارند از آینده میدزدند تا برای امروز خرج کنند. آنها درهایی را میبندند که باید باز باشند.
کتابها راهی هستند که ما از طریق آن میتوانیم با مردهها در ارتباط باشیم. راهی که میتوانیم درسهایی را از افرادی که دیگر با ما نیستند، یاد بگیریم؛ راهی که بشریت ساخته، گسترش داده و دانش را به امری قابل توسعه بدل کرده، به جای چیزی که نیاز باشد بارها و بارها مورد یادگیری قرار گیرد. قصههایی وجود دارند که از عمر بیشتر کشورها قدیمیترند، داستانهایی که عمرشان از فرهنگها و ساختمانهایی که اولین بار در آنها گفته شدند، بیشتر است.
***
به نظر من، ما در قبال آینده مسئولیم، مسئولیتها و بایدهایی داریم در قبال کودکان، در قبال بزرگسالانی که این بچهها خواهند شد و در قبال دنیایی که آنها در آن زندگی خواهند کرد. تمام ما به عنوان خواننده، نویسنده و شهروند بایدها و نبایدهایی داریم. من اعتقاد دارم که ما باید در فضاهای خصوصی و عمومی برای لذت بردن کتاب بخوانیم. اگر ما برای لذت بردن مطالعه کنیم و دیگران ما را در این حال ببینند، میفهمیم که داریم تخیلاتمان را تمرین میکنیم و به دیگران نشان میدهیم که مطالعه چیز خوبی است.
ما باید از کتابخانهها حمایت کنیم. از آنها استفاده کنیم و دیگران را برای استفاده از آنها تشویق کنیم تا به بسته شدن کتابخانهها اعتراض کنند. اگر برای کتابخانهها ارزش قائل نباشید ارزشی برای اطلاعات، فرهنگ یا خرد قائل نشدهاید. شما دارید صداهایی از گذشته را به سکوت وامیدارید و به آینده آسیب میزنید. ما باید بلند بلند برای کودکانمان کتاب بخوانیم. باید چیزهایی برایشان بخوانیم که از آنها لذت ببرند، داستانهایی برایشان بخوانیم که خودمان از آنها خسته شدهایم. صدایمان را تغییر دهیم تا برایشان جذاب باشد و تنها به خاطر این که یاد بگیرند خودشان کتاب بخوانند، از کتاب خواندن برایشان دست نکشیم.
ما نویسندهها و بویژه نویسندگان ادبیات کودک، تکلیفی در قبال خوانندگانمان داریم. ما باید چیزهای درست بنویسیم و این بویژه زمانی مهم میشود که ما در حال خلق داستانهایی از آدمهایی هستیم که هیچوقت در مکانهایی که هرگز نبودهایم، وجود نداشتهاند. این که بفهمیم حقیقت در آنچه اتفاق میافتد نیست؛ بلکه چیزی است که به ما میگوید ما که هستیم.
با این همه، داستان دروغی است که حقیقت را به ما میگوید. ما نباید خوانندگانمان را خسته کنیم؛ باید کاری کنیم که آنها بخواهند صفحه را برگردانند. یکی از درمانهای خوانندگان بیمیل، داستانی است که آنها نتوانند از خواندن آن دست بکشند. ما در جایگاه نویسندگان ادبیات کودک، باید بفهمیم که کار مهمی را در قبال کودکان انجام میدهیم چون اگر در این کار شکست بخوریم و کتابهای بیارزش بنویسیم، کودکان از کتاب و کتابخوانی زده میشوند. در این صورت، ما آینده خودمان و آنها را از بین بردهایم.
***
همه ما کودکان و بزرگسالان، نویسندگان و خوانندگان باید رویاپردازی کنیم. ما باید تخیل خود را به کار بیاندازیم. خیلی آسان است که وانمود کنیم هیچکس نمیتواند چیزی را تغییر دهد. اینکه ما در جهانی هستیم که جامعه عظیمی دارد و هر فرد خیلی کمتر از هیچ است؛ یک اتم، یک دانه برنج در یک مرزعه. اما حقیقت این است که افراد هستند که دنیایشان را بارها و بارها تغییر میدهند. افراد، آینده را میسازند و آنها این کار را با تخیل اینکه چیزها میتوانند متفاوت باشند، انجام میدهند.
به اطرافتان نگاه کنید. دقیقا منظورم همین است. برای چند لحظه مکث کنید و به اتاقی که در آن هستید نگاه کنید. میخواهم مسئلهای را که خیلی واضح است اما به فراموشی سپرده شده نشانتان دهم و آن این است که هر چیزی که میبینید، از جمله دیوارها، زمانی تخیل بودهاند. یک نفر با خود گفته، نشستن روی صندلی از روی زمین، راحتتر است و صندلی را تصور کرده. یک نفر تصور کرده راهی وجود دارد که من بتوانم همین الان بدون اینکه زیر باران خیس شوم، با شما در لندن صحبت کنم. این اتاق و همه چیزهایی که در آن است و همه چیزهایی که در این ساختمان و این شهر است، وجود دارد چون مردم بارها و بارها و بارها چیزهایی را تخیل کردهاند.
ما باید زیبایی را بسازیم. نباید دنیا را زشتتر از آنچه دریافت کردهایم ترک کنیم، نباید آب اقیانوسها را خشک کنیم یا مشکلاتمان را برای نسل آینده باقی بگذاریم. ما باید با حساب پاک این دنیا را ترک کنیم و نباید با کوتاهاندیشیمان دنیایی ویرانشده را برای کودکانمان به یادگار بگذاریم. ما باید به سیاستمدارانمان بگوییم که میخواهیم علیه سیاستمدارانی که از هر حزبی هستند و ارزش کتابخوانی برای پرورش شهروندان ارزشمند را نمیفهمند، رأی بدهیم. به کسانی رای بدهیم که میخواهند برای حفاظت و نگهداری از دانش و پیشبرد و گسترس سواد فعالیت کنند. این اصلا ربطی به سیاستهای حزبی ندارد. این یک مسئله عمومی جامعه بشری است.
«آلبرت اینشتین» در پاسخ به این سوال که چطور میتوانیم بچههای باهوشی داشته باشیم، خیلی ساده اما خردمندانه گفت: اگر میخواهید فرزندان باهوشی داشته باشید، قصههای جن و پری برایشان بخوانید.
او ارزش مطالعه و تخیل کردن را فهمیده بود. من امیدوارم ما به فرزندانمان جهانی بدهیم که در آن مطالعه کنند، تخیل کنند، فهمشان را بالا ببرند و برایشان کتاب بخوانند.
ترجمه: مهری محمدی مقدم، مترجم ایسنا
انتهای پیام
نظرات