جمال میرصادقی از تجربههای داستاننویسیاش گفت و داستان را نجاتدهنده توصیف کرد.
به گزارش ایسنا، کتابفروشی آینده با همکاری مجله بخارا در بیست و هفتمین نشست خود میزبان جمال میرصادقی، داستاننویس و داستانپژوه، بود. علی دهباشی با مقدمهای کوتاه در تقدیر از جمال میرصادقی و آثارش جلسه را آغاز کرد.
بر اساس گزارش رسیده، سردبیر مجله بخارا در سخنانی گفت: امروز میزبان جمال میرصادقی ، نویسنده توانمند زبان فارسی هستیم ؛ نویسنده ای که در طول شش دهه از عمر گرانمایه اش ، با به کارگیری صناعت داستان نویسی به جایگاه خاصی در تاریخ رمان و داستان کوتاه ایران دست یافته است . از چاپ اولین داستان ها در مجله " سخن " به سردبیری زنده یاد دکتر پرویز ناتل خانلری تا کنون راه درازی پیموده شده است ؛ این پیشرفت ، توانایی و اعتلا در داستان نویسی را می توان در صفحه به صفحه مجموعه داستان ها ، رمان ها و داستان پژوهی های ایشان دید .
او افزود: در طی سال های متمادی ، چاپ های مکرر از آثار استاد میرصادقی ، گواه این است که ایشان مخاطبان خود را در میان نسل جوان علاقهمند به ادبیات حفظ کرده اند . ایشان نه تنها نویسنده زبان فارسی است ، که علاوه بر استادی در رمان و داستان کوتاه ، متجاوز از 15 جلد کتاب در زمینه هنر داستان نویسی در ابعاد کلی و جزیی آن ، ترجمه و یا تألیف کردهاند ، چه در حوزه معرفی نویسندگان برجسته و مهم ادبیات جهان و چه در معرفی ، نقد و بررسی آثار داستانی نویسندگان زبان فارسی از جمالزاده ، هدایت ، علوی ، آل احمد ، ساعدی ، دانشور و ... تا نسل جوانتر . این زمینه از آثار جمال میرصادقی حائز اهمیت است و بسیار برای نسل جوان نویسنده ما ، راهگشا و آموزنده بوده و هست . امروز کمتر نویسنده ای را می توان یافت که از مراجعه به این بخش از تألیفات و ترجمه های استاد میرصادقی بی نیاز باشد .
در ادامه نشست میرصادقی به پرسشهای دهباشی در زمینههای مختلف پاسخ داد که در پی میآید.
*دلیل نویسنده شدن: برای من هرگز روشن نیست که چطور و چگونه نویسنده شدم ، شاید نویسنده شدن برای من یک حادثه بود ، از آن دست حادثه هایی که مسیر زندگی انسان را می سازند . وقتی به گذشته بر می گردم ، می بینم هرگز به آن فکر نکرده بودم ؛ اگرچه شاید آرزویش را داشتم ، اما آن را پایگاه باشکوهی می دیدم که دست نیافتنی و رویایی می نمود . نویسندگی مثل چراغی بود که از پشت مهی انبوه ، کم کم و به تدریج به من نزدیک شد و همه ذهن و فکر جان مرا در خود گرفت.
*کودکی و آشنایی با دنیای کتاب : وقتی بچه بودم ، دوست داشتم به قصه های مادرم و مادربزرگم گوش بدهم و اغلب شب ها با قصه های آنها به خواب بروم . روزی را به یاد می آورم که غم زده و سرگشته توی حیاط خانه مان می گشتم ، بعد از ظهر تابستانی بود و آفتاب داغ داغ . عمه و مادربزرگم توی اتاق خواب بودند و همه جا ساکت و خاموش بود . می خواستم از خانه بیرون بروم که دیدم در را قفل کرده اند . مادرم به علت دعوا و مرافعه ای که با مادربزرگم کرده بود ، به قهر از خانه رفته بود . غیبت او ، که شب ها و ظهرها با قصه ای خوابم می کرد ، غصه ای سنگین بر دلم گذاشته بود . انباری در حیاطمان بود که پر بود از خرت و پرت و اثاثه های اسقاط و فکسنی . به انبار رفتم و از سر کنجکاوی صندوقی را که ته انباری بود خالی کردم ، چشمم به کتابی افتاد با جلد مقوایی و ورق های زرد شده ؛ کتاب پر بود از تصاویر سنگی و اسمش " کتاب مستطاب امیر ارسلان " بود . قبلاً اسم او را از مادربزرگم شنیده بودم که می گفت هر که آن را خوانده ، آواره کوه و بیابان شده .به زیر سایه کاج برگشتم و نقاشی های کتاب را تماشا کردم و جمله های زیرشان را خواندم ، بعد از اول کتاب شروع کردم به خواندن . من تازه کلاس چهارم ابتدایی را قبول شده بودم و به کلاس پنجم می رفتم ، کتاب پر بود از لغاتی که معنیشان را نمی دانستم و فقط از آنها رد می شدم ، چند صفحه ای که جلو رفتم ، موضوع دستم آمد و چنان سرگرمم کرد که نفهمیدم کی غروب شد . خواندن کتاب چنان کیفی به من داد غم دوری مادرم را فراموش کردم ، پیش خودم فکر کردم چه خوب است که کتاب فروش بشوم و غم مردم را از بین ببرم ؛ کم کم این اشتیاق تبدیل شد به قصه هایی که برای همکلاسی هایم می گفتم و سرگرمشان می کردم . من قصه های زیادی از مادرم به یاد داشتم ، گاهی هم دستی در آن ها می بردم ، حتی یک بار ناظم مدرسه به من گفت که قصه هایت را به من بده تا برایت چاپ کنم .
*اولین گام به دنیای نویسندگی : زمان گذشت و شبی با بیژن مفید که خیلی به او وابسته بودم و مادرش مرا پسر دوم خودش می دانست و یکی دیگر از دوست هایم که الان در چابهار استاد ادبیات است ، نشسته بودیم و از داستان نویس ها و شاعرهای معاصر و بعضی آدم هایی که خودشان را داستان نویس جا زده بودند ، صحبت می کردیم . دوستی که بزرگ تر و درس خوانده تر بود ، گفت که دو هفته دیگر که دور هم جمع می شویم هر کدام داستانی بنویسیم و برای مجله ها بفرستیم تا روی این عوضی ها را کم کنیم . هیجان زده و نا آرام از آنها جدا شدم ، در طول دو هفته بعد کاملاً آشفته بودم که چه بنویسم ، هرگز فکر نمی کردم نوشتن یک صفحه توصیف مکان و گفت و گوی دو نفر با هم آن قدر دشوار باشد ، در نهایت داستانی نوشتم از روزنامه نگار افشاگری که تهدید شده بود و چون نمی توانست از نوشتن مقاله هایش بگذرد و نمی خواست بدنامی فراهم بیاورد ، خود را در دریا غرق می کند. بهرحال ، دو هفته بعد که دور هم جمع شدیم ، من داستانی داشتم ، بیژن مفید شعری و آنکه پیشنهاد نوشتن داستان را داده بود ، خودش موضوع را به کلی از یاد برده بود .همین باعث شد من داستانی را که نوشته بودم ، سر کلاس بخوانم و مورد تشویق و توجه قرار بگیرم ؛ این مسیر من در داستان نویسی ادامه پیدا کرد ، در ابتدای راه هیچ کس به من کمک نکرد ولی بعدها از حضور دوستانی مثل مهرداد بهار ، حمید محامدی ، ناصر پاکدامن و ... بهره بردم .
*نخستین داستانی که از من چاپ شد : اولین داستانم بر می گردد به زمانی که دانشجوی دانشکده ادبیات بودم ، در آن زمان مجله ادبی سخن یک مسابقه داستان نویسی گذاشته بود و به داستان هایی که در مسابقه برنده می شدند ، جایزه می داد و آنها را در مجله چاپ می کرد . من هم داستان " برف ها ، سگ ها ، کلاغ ها " را برای مجله فرستادم که چاپ شد . دکتر خانلری سردبیر سخن استاد ما بود ، روزی به ایشان گفتم که این داستانی را که چاپ کرده اید من نوشته ام ، ایشان تحسینم کردند و گفتند که ما چهارشنبه ها جلسات ادبی با دوستان داریم و اگر دوست دارید شما هم می توانید تشریف بیاورید ، برخورد فروتنانه و دعوت ایشان برای من بسیار با ارزش بود . در جلسات چهارشنبه ها مشاهیر ادبیات مانند احسان یارشاطر ، سیروس پرهام ، ابوالحسن نجفی ، رضا سیدحسینی و ... حضور داشتند .
*کار در قصابی و ترک تحصیل موقتی : پدر من قصاب بود ، پنج کلاس بیشتر درس نخوانده بود . در دوران دبیرستان یک بار من به دلایلی پنجشنبه عصر به مدرسه نرفتم ، آن زمان ما ناظم بدخلقی داشتیم که وقتی کسی غیبت می کرد با ترکه او را حسابی تنبیه می کرد ، شنبه بعد من جرئت نداشتم به مدرسه بروم ، پدرم پرسید که چه شده است ؟ من ماجرا را تعریف کردم و او به من گفت اشکالی ندارد بیا با هم برویم قصابی . از آن روز به بعد من برای مدتی مجبور بودم در قصابی با پدرم کار کنم ، کم کم از غصه مریض شدم ، مادربزرگم که زن خوبی بود ، وقتی حال بد مرا دید مقابلم پدرم ایستاد و دوباره مرا راهی مدرسه کرد .
*داستان می تواند ناجی شما باشد : داستان نجات دهنده است ، سخت به دست می آید ، اما وقتی به دست آمد در زندگی کمکتان می کند .
*مایه داستان حادثه است : هر کسی در زندگیاش حادثه ای داشته است. داستان حادثه پردازانه خصوصیتش این است که برای بار اول خیلی ها را جذب می کند ، ولی وقتی برای بار دوم خوانده می شود شبیه به لطیفه ای است که قبلاً شنیده اید و دیگر برایتان جذابیت نخواهد داشت . به طور کل ما دو نوع داستان داریم ؛ یکی داستان های تجارتی و دیگری داستان های هنری ؛ چخوف از سرآمدان داستان هنری است ، او داستان و حادثه هایش را از زندگی می گیرد، چخوف نگرشش به حادثه را تغییر داد و بیشتر بر بازتاب حادثه ( بازتاب عاطفی ، خیالی ،...) تمرکز کرد و به بیان آن پرداخت .
*حاصل 60 سال عمر ادبی : بیش از 60 سال است که داستان می نویسم و کتاب آخر من با عنوان " چگونه می توان داستان نویس شده ؟ " حاصل عمر من است ، منابع این کتاب ، به طور کلی آثار پژوهشی من است که به طور پراکنده در کتاب های پیش از این آمده است . اما اساساً این کتاب حاصل تجربه ها و خوانده های من در طول سال های نویسندگی من است و با اینکه از کتاب های دیگرم استفاده کرده ام ، کتاب کنونی پژوهشی کاملاً مستقل و تازه است . اختلافی که این کتاب با کتاب های پژوهشی دیگرم دارد ، خصوصیت علمی آن است ؛ اغلب داستان هایی که در این مجموعه آورده ام هنوز چاپ نشده اند و همگی بر اساس تجربه اند . من در این کتاب می خواهم بگویم داستان نوشتن بسیار آسان است و هرکس در ذات خود بالقوه نویسنده است ، فقط باید حادثه های زندگی اش را به قالب داستان در آورد .
*از تجریبات و مشاهدات : زیربنای داستان نویسی سه عامل است ؛ یکی تجربه ، یکی مشاهده و دیگری بینش انسان ؛ این ها جمع می شوند بر اساس تخیل و خلاقیت داستان را به وجود می آورند ، بنابراین سعی کنید بیشتر از تجربه و مشاهده استفاده کنید ، وقتی شما خودتان مسائل را تجربه کرده باشید ، می توانید جزء به جزء پیش بروید و فضا را به شکل باورپذیری برای خواننده توصیف کنید . من بارها گفته ام که داستان نبافید ، داستان بافتن یعنی اینکه آدم موضوع جالبی پیدا کند و تنها بر اساس تخیل داستان بنویسد ولی تا انسان شناخت نداشته باشد نمی تواند درست بیان کند و تخیل تنها باید عنصری باشد که تجربیات و مشاهدات را به شکل هنرمندانه بیان کند نه اساس و بنای داستان . درست است که اساس داستان دروغ است ولی دروغی است که از حقیقتی پرده بر می دارد و پیکاسوی نقاش هم به این نکته اشاره کرده است . هر کسی میتواند در زندگیاش حداقل یک رمان بنویسد و آن هم رمان زندگی خودش است ، فقط باید شناخت داشته باشد .
*باید جسارت نوشتن داشته باشید : خود من داستان هایی نوشته ام که خوب نبوده اند . من داستان هایم را در مجله " سخن " چاپ می کردم . خانلری داستان هایی را که خوشش نمی آمد با آن ادب فوق العاده اش در یک سینی روی میزش قرار می داد و هیچ وقت نمی گفت که این داستان بد است ، فقط با این روش به طور غیر مستقیم می فهماند که از داستان خوشش نیامده است و من هم خیلی از داستان هایم عاقبتشان به آن سینی ختم شدم .
*شاهزاده خانم سبز چشم : اولین مجموعه من که به اسم " شاهزاده خانم سبز چشم " منتشر شد و داستانش مربوط به دوران داننشجویی من است که عاشق دختری با چشم های سبز شده بودم ، از آن دست دختر هایی که بدشان نمی آید ذخیره عشقی برای خودشان جمع کنند و این عشق من را بیچاره کرد ، اولین مجموعه داستانم را به او تقدیم کردم . از این کتاب با همین عنوان پانصد نسخه چاپ شد ، اما کتاب فروش ها به من گفتند که مردم معمولاً این کتاب را با کتاب کودکان اشتباه می گیرند و من در چاپ بعدی عنوان این کتاب را به " مسافرهای شب " تغییر دادم .
*معضل نقد در ایران : ما در دوره های مختلف به ندرت منتقد واقعی داشته ایم و معمولاً افرادی بودهاند که تخریب و یا تمجید می کنند و کمترین شناختی از اصول نقد ندارند . وقتی مجموعه داستان شاهزاده خانم سبز چشم منتشر شد ، برخی افراد شروع کردند به بد و بیراه گفتن و تخریب ، و من هم کمی ناامید شده بودم . بعدها از آن مجموعه که 12 داستان داشت ، 10 داستان به چندین زبان ترجمه شد . در جوانی من و بهرام صادقی و عده ای جوان دیگر ، چهارشنبه ها به خانه سیاوش کسرایی می رفتیم ، در آن جلسات نقدهایی می شد که من همه را می نوشتم ، بررسی می کردم و آنهایی را که بجا بودند می پذیرفتم .
*اندر حکایت کلاس های نویسندگی : نوشتن هم مکافاتی دارد بخصوص در ایران که نویسنده حرفه ای نداریم . در برخی کشورها کلاس هایی برگزار می شود و حتی مدرک داستان نویسی هم به متقاضیان داده می شود . در دانشگاه شیکاگو ، آخر هفته ها برای کسانی که دانشجو نیستند کلاس هایی برگزار می شود که متقاضیان از پنج شنبه تا عصر شنبه در آنجا به یادگیری می پردازند و بسیاری از داستان نویس های بزرگ دنیا از آنجا آمده اند . سلینجر که نویسنده بزرگی است و همه میزان های داستان نویسی را شکسته است ، شاگرد یک استاد معمولی بوده است که به هیچ عنوان قدرت و شهرت سلینجر را نداشت، بنابراین تا جایی که می توانید کلاس های مربوط به داستان نویسی و نویسندگی را بروید و تصور نکنید در این کلاس ها چیزی به شما یاد نمی دهند و یا این تصور غلط که شاگردها به سبک استادشان خواهند نوشت. من خودم کتاب هایی با عنوان داستانهای یکشنبه و پنج شنبه از مجموعه داستان های کلاس هایم چاپ کرده ام و داستان هایی هم از خودم هست و شما به وضوح می توانید ببینید که با هم متفاوت هستند .
*بیان ساده را انتخاب کنید : هنر مدرن اساسش بر ابهام است ، نثر کافکا یک نثر ساده ژورنالیستی است ، اما وقتی آن را می خوانیم به درک عمیق و مغز متفکر نویسنده پی می بریم . خیلی ها دوست دارند این ابهام را ایجاد کنند ، ولی ذهنیت ابهام انگیز و عمیق ندارند ، با تغییر ساختار جمله یک ابهام نسبی ایجاد می کند ، که خواننده وقتی بار اول می خواند هیچ نمی فهمد ، ولی برای بار دوم و سوم که می خواند متوجه می شود که پشت این ابهام ظاهری هیچ موضوع پیچیده ای نیست . من همیشه اعتقاد دارم باید ساده ترین روش را برای نوشتن انتخاب کنیم و همانطور که حرف می زنیم بنویسیم نه با املای شکسته . اوج این ساده گفتن آل احمد است که اگر روزی بخواهم از او تمجید کنم به خاطر نثر اوست نه داستان هایش و دیگری احمد محمود است که در اوج سادگی زیبا می نویسد . بعضی هم تصور می کنند اگر نثرشان را با کلمات شاعرانه پر کنند به آن روح شاعرانه داده اند ، شعر اساسش کلمات زیباست ولی در داستان مفهوم شاعرانه مطرح است نه زبان شاعرانه ، مثلاً شما بوف کور هدایت را در نظر بگیرید که در آن یک کلمه شاعرانه نیست ولی کل اثر شعر نابی است ، در واقع روح شاعرانه دارد . بعضی نیز با همین کلمات شاعرانه ، قطعات اصطلاحاً ادبی می نویسند که من اسم آنها را گذاشته ام نثر مجعول ، گلستان سعدی نمونه درخشان نثر ادبی است که با هوش فراوان سعدی در بیان از کهنگی به دور مانده است ؛ به آذین هم کاری مشابه سعدی کرده است ولی نثر او کهنه است .
*داستان نویسی مدرن : داستان نویسی مدرن به سمت سبک نگارشی چخوف رفته است ، چخوف حادثه را به گونه ای بیان و توصیف می کند که خود حادثه به چشم نمی آید و تنها بازتاب ذهنی و خیالی آن لمس می شود . نسل سوم نویسندگان آمریکایی حادثه را کنار گذاشته اند و به جای اینکه دنبال موضوع و پیرنگ بسته باشند به بازتاب ها می پردازند . ما در ادبیات فارسی داش آکل را داریم که داستان فوق العاده ای بوده و هست ، ولی ویژگی آن که پیرنگ بسته است ، امروزه خاص رمان است . دنبال موضوع رفتن دیگر در دایره رمان جای دارد .داستان های کوتاه بیشتر برای داستان های برشی است ؛ داستان های شاهزاده خانم سبزچشم همگی پیرنگ بسته است و امروز دیگر این نوع داستان ها مطرح نیستند .
*پیرنگ ، چونی و چرایی حوادث : پیرنگ را جای واژه انگلیسی پلات گذاشتم ؛ در واقع نقشه ، طرح یا الگوی حوادث است و چونی و چرایی حوادث را در داستان نشان می دهد . به عبارت دیگر ، پیرنگ حوادث را در داستان چنان تنظیم و ترکیب می کند که در نظر خواننده منطقی جلوه کند ؛ از این نظر ، پیرنگ فقط ترتیب و توالی حوادث نیست ، بلکه مجموعه سازمان یافته حوادث یا وقایع است.
***
سپس حاضران در جلسه به طرح پرسشهایی از جمال میرصادقی پرداختند:
*شما از معدود کسانی هستید که بعد از داستان نویسی ، خود را بی نیاز از خواندن داستان های جدید ندانستید و همیشه در آثارتان از جدید ترین کارهایی که چاپ شده است ، چه ترجمه و چه داستان های جدید استفاده کرده اید . خواندن داستان های جدید را چقدر برای کسانی که به داستان نویسی علاقه دارند مفید می دانید ؟
جان آپدایک می گوید که هر نویسنده در ابتدا تحت تأثیر یک نویسنده دیگر است ، من هم در ابتدا سخت تحت تأثیر ویلیام فاکنر بودم ولی کم کم سعی کردم این تأثیر را نادیده بگیرم و به سبک خودم بنویسم . تا قبل از نویسنده های آمریکایی بیشتر نثرها توصیفی بود . نویسنده های آمریکایی داستان را به زندگی نزدیک کردند ، در زندگی واقعی وقتی کسی عصبانی می شود این عصبانیت با سرخ شدن، تغییر لحن و علائم ظاهری نمود پیدا می کند ، نه اینکه فرد و یا اطرافیان بگویند اوعصبانی شده و خونش به جوش آمده است . نویسنده های آمریکایی با این طرز بیان انقلابی در داستان نویسی ایجاد کردند . مارکز می گوید دو نویسنده هستند که بر تمام نویسندگان دنیا اثر گذاشته اند ؛ یکی فاکنر و دیگری همینگوی ، که همینگوی به خاطر نوع ارائه ، استفاده از کلمات ساده و جملات کوتاه برای انتقال تجربه ، سبقت دارد و فاکنر هم در توصیف غیر مستقیم موقعیت ها ، افراد و رویداد ها .
*به نظر می رسد که شخصیت اصلی داستان " دندان گرگ " مهرداد بهار است ، آیا این حدس درست است ؟ و همچنین اگر ممکن هست در مورد زاویه دید در این داستان مختصری توضیح دهید.
یکی از افرادی که بسیار به من نزدیک بود و رفتنش به من ضربه بزرگی زد ، مهرداد بهار بود ، او مرد دانشمند ، فاضل و بسیار شریفی بود و همواره مسائل و مشکلاتی بسیاری را که برایش پیش می آمد برای من تعریف می کرد . من سالیان سال سعی کردم درباره او داستانی بنویسم ،ولی نمی توانستم حس او را منتقل کنم ، در کتاب دو چراغ آبی روشن زاویه دیدی را انتخاب کردم که کاملاً جدید بود . به طور کل زاویه دید اول شخص دو دسته است ؛ یکی راوی قهرمان و یکی راوی ناظر . راوی قهرمان برای حالتی است که ماجراها برای خود راوی اتفاق می افتد و او تعریف می کند ، راوی ناظر هم ماجراهایی را که برای شخص دیگری اتفاق افتاده تعریف می کند ، من توانستم با ترکیب این دو زاویه دید شیوه جدیدی را برای انتقال حس ایجاد کنم ، که او به عنوان راوی قهرمان ماجرا را تعریف می کند و بعد من به عنوان راوی ناظر ادامه می دهم و در تمام طول داستان این دو زاویه دید پا به پای هم پیش می روند .
*پشت جلد رمان صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز جمله ای از ناتالی گینزبورگ نقل شده است که : اگر بپذیریم رمان مرده است برخیزیم و به این آخرین رمان احترام بگذاریم ؛ با توجه به دنیای دیجیتالی امروز ، رمان های مینیمالیستی ، داستان کوتاه و ... آیا به نظر شما هم رمان مرده است ؟
در دوره ای به این نتیجه رسیدند که رمان مرده است ، همانطور که حماسه و تراژدی جای خود را به رمان دادند چون کارایی خودشان را از دست داده بودند و جنبه آرمان گرایی و مطلق پنداری رنگ باخته بود و مخاطب به دنبال زندگی واقعی بود و رمان این نزدیک شدن به زندگی را رقم زد ، برخی به این نتیجه رسیدند که چون رمان هم شاهکارهایش به وجود آمده است پس دیگر به پایان رسیده و کسی نمی تواند اثری بالاتر و بهتر از شاهکار های پیشین خلق کند . در این بین عده ای آمدند تمام موازین رمان را کنار زدند ، در حالی که اساس رمان و به طور کل داستان بر سرگرمی است ، آنها کسالت را به رمان آوردند و ادعا کردند که ما فقط برای نخبگان رمان می نویسیم و مردم عادی همان رمان های عامه پسند را بخوانند که این شیوه هم برای مدت کوتاهی اثر گذار بود ولی به مکتب و جریانی ختم نشد و بعد از مدتی مردم و حتی نخبگان از این سبک خسته شدند و رمان به درونمایه سرگرم کننده خودش بازگشت . البته رمانی هم که فقط سرگرم کننده باشد ، رمان عامه پسندی خواهد بود و باقی نمی ماند ؛ آن چیزی که رمان را جاودانه می کند علاوه بر سرگرمی و داستان ، تکنیک و اطلاعات دهندگی است که افق فکری خواننده را بالا ببرد .
از طرفی میلان کوندرا نوعی داستان های چند آوایی به وجود آورد ، در " بار هستی " می بینیم یک صحنه داستان است ، یک صحنه خاطرات ، یک صحنه بازتاب خاطرات و نوع تازه ای از داستان های چند آوایی به وجود آورد که داستایوفسکی پیش تر این را به کار برده بود ، اما این ها همگی به شکست برخوردند ، عده ای معتقد بودند باید سبک جدیدی در رمان ایجاد کنیم و عده ای معتقد بودند که باید به روال گذشته رمان نوشت تا اینکه رئالیسم جادویی با صد سال تنهایی وارد عرصه شد ، و به تمام نظریات پشت پا زد و از خود واقع گرایی یک نوع داستان پسا مدرن ایجاد کرد ، یعنی واقع گرایانه است چون تمام چیزهایی را که در آن هست می توان باور کرد ، مثلاً فرض کنید در مورد عشق ، عاشق را طوری توصیف می کند که پروانه های طلایی به دور سر او می گردند و این رنگ طلایی در واقع بازتابی از نور خورشید است و خورشید هم نماد حیات . و می خواهد بگوید که فقط عشق است که زندگی را معنا می بخشد .
*شما فرمودید که در بعضی موارد خوب است که داستان نویس از تجربه های شخصی و احساسات درونیاش برای بیان و توصیف استفاده کند ، ما داستان نویس های نسل جدید ، بخصوص رمان نویس ها به خاطر شباهت تجربیات یک نسل ، وقتی می نویسیم مقداری داستان ها شبیه هم می شود و جذابیتش را از دست می دهد ، شاید به دلیل اینکه همه ما زندگی نزیسته داریم و یا شاید به خاطر بینش درونی . در مقابل عده ای دیگر از هم نسلان من برای جبران این کمبود به سراغ یکسری تجربیات عجیب غریب می روند تا بتوانند بینش متفاوتی نسبت به بقیه داشته باشند ، راهکار شما برای این مشکل چیست ؟
از نظر معنا این نکته ای که شما فرمودید نکته بسیار اساسی و معضل امروز ماست ، ما سه نسل نویسنده داریم ؛ نسل اول از 1300 و جمالزاده شروع می شود تا کودتای 28 مرداد 1332 ، نسل دوم تا سال 1357 و نسل سوم هم که از بعد انقلاب تاکنون ادامه دارد ، دو نسل اول وجه اشتراکی دارند ، که آرمان خواهی است و خیلی کم نویسندگانی پیدا می شدند که اینگونه نباشند ، مثلاً ابراهیم گلستان که در بیشتر نوشته هایش بی اعتنا به مردم بود ، البته او هم در نهایت برای خلق شاهکارش " اسرار گنج دره جنی " به این آرمان خواهی رسید ، و تقریباً 90 درصد نویسندگان برای تغییر و اصلاح جامعه نوشتند . در سالهای بعد از انقلاب، هم در ایران و هم در غرب نویسندگان از آرمان خواهی نا امید شدند و به خویش بازگشتند و از موضوعاتی که مربوط به خودشان بود گفتند ، این موضوعات شخصی تنوع داشت ، برای اینکه به تعداد آدم ها موضوعات مختلف وجود داشت ولی دیگر تجربیات جنبه عام نداشت و چون شخصی بودند تاریخ ساز نشدند . شاید در کشورهای دیگر به خاطر رفاهی که در جامعه وجود دارد این بازگشت به خود به طور طبیعی در آثارشان وجود داشته باشد ، ولی در ایران مردم گرفتاری زندگی دارند و نویسنده باید تعهدی نسبت به جامعه داشته باشد . سه گروه در نسل سوم ایجاد شدند ؛ اول گروهی که به اسرار شهود و الهام بازگشت کردند . اساس داستان بر تجربه است ولی این گروه می گفتند چون تجربه های ما تجربه مادی است نباید ملاک برداشت ما از مسائل باشند ، اینها با شکست مواجه شدند . گروه دوم بدون اینکه از ادبیات مدرن غربی شناختی داشته باشند ، همان ها را پیاده کردند و ممکن است از نظر مکانیکی شناخت داشته باشند ولی احساسی پشت آثار آنها نیست و خیال کردند با عجیب غریب نوشتن می توانند شاهکار خلق کنند . داستان عجیب غریبی شاهکار است که باور پذیر هم باشد ، وقتی در صد سال تنهایی پسری کشته می شود و خون آن جریان پیدا می کند و به خانه می رسد و... این خرق عادت است ، ولی قابل پذیرش است برای اینکه بارها ثابت شده است که مادری که فرزندش می میرد درد و غم به او الهام می شود . گروه سوم گروهی هستند که هنوز تابع آرمان خواهی هستند و سعی می کنند تعهدی در کارشان داشته باشند و مسائلی با جنبه عام بگویند .
انتهای پیام
نظرات