«افشین والینژاد» تنها رسانهنگاری است که بعد از رفتن همه خبرنگاران به خاطر خطر نشت تاسیسات هستهای، همچنان در کار فاجعهزدگان سونامی ژاپن ماند و 400 هزار تصویر ماندگار را ثبت کرد؛ والینژاد با حضور در ایسنا و نقل خاطره از سونامی و روزهایی که آن جا سپری کرده، تجربیاتش را به عنوان یک خبرنگار عکاس بحران روایت کرد.
او که 20 سال سابقه خبر در حوزههای داخلی و بینالمللی دارد، اکنون برای هیچ رسانهای کار نمیکند و با وجود بیماری، همچنان در جستوجوی هیجان و خبر است؛ او بعد از آماده کردن فتوکلیپ «تهران طهرون»، سفر به دور ایران را آغاز کرده است تا بار دیگر فیلم و عکس بگیرد.
والینژاد در آستانهی 50 سالگی از مبارزهی 9 ساله با «پارکینسون» دست نکشیده و با افتخار میگوید «وقتی بیماری یک سیلی به من میزند، من حتما به آن مشت میزنم!»
وی سابقه کار در بزرگترین رسانههای جهان از جمله "آسوشیتدپرس" و "ان. اچ . کی" را دارد و دههی هفتاد در ایران خبرنگار روزنامههای «جامعه» و «توس» بوده است. او 18 سال در ژاپن اقامت داشته و در بخش رادیو "NHK WORLD" گوینده خبر هم بوده است. تجربیات او از خبرنگاری و عکاسی در زلزلههای متعدد ایران و بحرانهایی مانند بم و جنگ افغانستان، کمکش کرد تا در فاجعه سونامی ژاپن، پرمخاطبترین عکسهای جهان را بگیرد. برای این کار، بارها از او تقدیر شده و نمایشگاه عکسهایش ماهها در توکیو مخاطبان خود را داشته است.
به طور اتفاقی عکاس شدم
افشین والینژاد پیش از آغاز خاطراتش تاکید کرد: من خودم را برتر از هیچ کس نمیدانم و اگر هم از خودم میگویم، به خاطر تجربیاتی است که داشتهام. اگر از سونامی ژاپن یا بحران افغانستان میگویم، به خاطر این است که آن جا بودم و از نزدیک دیدم، خودبزرگبینی ندارم. من عکاس نبودم و نیستم، اگر یک دوربین دست من بدهید یک عکس "منوآل" نمیتوانم بیندازم. سایه، سرعت، نور و تنظیمات، شاید خجالتآور بشود. اما به ثبت وقایع معتقدم و به همین خاطر 400 هزار عکس دارم و چیزی حدود 8گیگابایت متریال، ولی همه آن را عشقی انداختهام. در هر صورت نمایشگاه مهمی در جاهای مهم جهان گذاشتم که بیشتر آن در ژاپن بوده اما همه جا گفتهام که به طور اتفاقی عکاس شدم ولی تنها اعتباری که برای خودم قائل هستم این است که از آن اتفاق که برایم افتاد استقبال کردم.
لجستیک این عکس خیلی مهم است
والینژاد در ادامه به اهمیت بسیار بالای عکس معروف عکاس ایرانی «محمد صیاد» از جنازه آمریکاییها در طبس در قضیه معروف مربوط به این ماجرا اشاره کرد که شهرت جهانی پیدا کرده و یادآور شد: «محمد صیاد» عکاس قدیمی ایرانی است که عکس معروفش از جنازه آمریکاییها در طبس در همه جای جهان چاپ شد. این عکس بدون تردید صفحه اول تمام مجلات و روزنامههای جهان چاپ شده بود. آن موقع که یک جنازه آمریکایی کنار هلیکوپتر متلاشی شده سوخته بود.
وی در همین زمینه با اشاره به اهمیت ثبت وقایع و تصمیمگیریهای درست و زحماتی که یک عکاس یا خبرنگار میکشد، افزود: در یک میهمانی با جمع دوستان ایرانی شرکت کرده بودیم. یک نفر گفت این عکس جنازه آمریکاییها در طبس که ارزش ندارد، به نظرم خیلی ناخوشایند و زشت است. اگر مادر من هم بود آن عکس را میانداخت، چاپ میشد، خبرش مهم است و عکس آن مهم نیست. من هم در جواب گفتم بله اگر مادر شما هم آن عکس را میگرفت چاپ میشد، اما به شرط این که سال 59 شمسی با پیکان قراضه از گشت پلیس، سپاه، کمیته و ارتش رد میشد و خودش را به جنازهها میرساند، میآورد، اسکن میکرد و میفرستاد، عکس شما هم چاپ میشد؛ در واقع لجستیک این عکس خیلی مهم است.
وقتی ژاپن خالی شد من در اوج بحران بودم
والینژاد درباره عکسهایی که از سونامی 2011 ژاپن گرفته است نیز گفت: عکسهایی که از سونامی گرفتم واقعا شاید خیلی حرفهای نباشد و هرکس نگاه کند به جهت حرفهای هزار ایراد از آن دربیاورد و واقعا همین طور است؛ اما خب در موقعیتهایی بودم که هیچ کس در آن جا نبود و همه فرار میکردند و من تصمیم به ثبت وقایع گرفتم و از این فرصت استفاده کردم. این واقعیت است و خودخواهی نیست، افتخار هم نیست. فقط یک واقعیت است. وقتی همگام سونامی همه جهان فرار میکردند و ژاپن خالی میشد از خارجیها و ایرانیها، من در اوج بحران بودم. میخواهم بگویم از موقعیتی که برای من پیش آمد، استقبال کردم و هیچ جنبه دیگری برای خود اعتبار قائل نیستم.
این رسانهنگار که در شرایط سخت و یخبندان زمستان ، تنها و بارها جادهها را سپری کرده، به گفته خودش از پول گذشته و برای دلش و خشنودکردن حس انسانیتش در فوکوشیما و مناطق سونامیزده حاضر شده و بدون این که عکسی برای فروش بگیرد، صادقانه به مردم ژاپن کمک کرده است.
+
یک تجربه دوستانه
والینژاد که در جمع خبرنگاران و عکاسان ایسنا سخن میگفت با ذکر یک تجربه دوستانه، یادآور شد: وقتی که از خارج به ایران میآیم، قدر خبرنگاران این جا را میدانم. من از سال 1993 میلادی به عنوان خبرنگار برای ژاپن کار کردم. سال 1995 آسوشیتدپرس به دنبال خبرنگار ایرانی میگشت و من را انتخاب کردند. حال اگر از بخت بدشان من را انتخاب کردند. من از اوایل سال 1996 خبرنگار AP در ایران بعد از انقلاب شدم. از آن روز تا سال 2002 من به مدت 7 سال خبرنگارAP بودم. آن موقع اینترنت خیلی قوی نبود سال 1996 من تازه ایمیل باز کردم و وضعیت سختی بود. از سال 2002 تا 2010 ژاپن رفتم؛ بنابراین اگر اینترنت را جستوجو کنید، من بین این سالها گم هستم و هیچ نشانی از من نیست. البته اسمم در ژاپن بزرگ بود اما هیچ کس من را تحویل نگرفت. به دلیل این که اسمم جایی ثبت نشد. چون ژاپن جای خبر نبود، اما بعد از این که سونامی اتفاق افتاد اسمم مطرح شد. ولی قبل از آن در ایران روزی یک خبر به اسم من مطرح بود، و من به عنوان خبرنگارAP رکورددار بودم، من از خودم حرف نمیزنم، بلکه از یک خبرنگار در ایران حرف میزنم. من در طول سال از 365 روز بیشتر اسم داشتم؛ یعنی خبرهایم آن قدر ارزش داشت که اسمم را بالای آن مینوشتند.
ایران پر از خبر است،جدی بگیرید!
این خبرنگار در ادامه سخنانش به این نکته تاکید کرد که ایران پر از خبر است و توصیهاش به خبرنگاران این است واقعا این ظرفیت را جدی بگیرند.
والینژاد ادامه داد: اگر اطرافتان را نگاه کنید پر از بحران است، افغانستان، پاکستان، ترکیه، سوریه، یمن، حتی ترکیه، عربستان، کویت و بحرین، همه بالقوه برای یک خبرنگار پر از خبر است. اینها کشورهایی هستند که اطراف ما را گرفتهاند؛ بنابراین خبرنگار موفق بودن در ایران سخت نیست؛ البته میدانم شرایط دشواری وجود دارد و محدودیت هم هست اما به هر صورت همیشه نباید دنبال خبر بود. خبر هست؛ اما میخواهم در مقایسه بگویم؛ در حالی که در ژاپن باشی باید دنبال خبر بگردی در ایران خبر ریخته است.
ماجرای 11 سپتامبر و جنگ در افغانستان
والینژاد که سال 2001 که 11 سپتامبر به وقوع پیوست خبرنگارAP در ایران درباره چگونگی ورودش به افغانستان برای پوشش اخبار پس از حمله آمریکا گفت: این واقعه طبیعتا خیلی مهم بود؛ حتی احتمال جنگ جهانی بود. شاید این حرفی که میگویم خندهدار باشد ولی آن لحظهای که از دوبی و دفتر مرکزی با من تماس گرفتند، خبرنگار ما که در آن جا سردبیر بود، گفت، افشین افشین آمریکا در حال منفجر شدن است! هواپیمای دوم به برج خورد و من گفتم خب چیه؟ او گفت آمریکا در حال منفجر شدن است و لحن کلامش به من این بود خب واقعا بحران جدیست. بعد از آن هم که به افغانستان حمله شد، یادم است چندین بار به مرز افغانستان رفتم، هم مرز «دوغارون» در خراسان و هم مرز «دوست محمد» در زابل هیچ کدام به ما اجازه نمیدادند وارد افغانستان شویم . اما با تلاشهای بسیار ما دومین گروهی بودیم که وارد افغانستان شدیم و از مشهد توسط کنسولگری افغانستان ویزا گرفتیم و وارد این کشور شدیم.
وی سپس به برخی لحظاتی که خبرنگاران و عکاسان مجبور به انتخاب میشوند اشاره کرد و افزود: خاطرهای که میخواهم تعریف کنم خاطره تلخی است؛ نه افتخار دارد و نه خوشحالی و من هر دفعه که تعریف میکنم دگرگون میشوم، اما سعی میکنم خودم را کنترل کنم . واقعا در عالم خبرنگاری این خیلی مهم است و البته سوال بیجوابی است که همیشه برای همه مطرح بوده که اگر شما یک نفر را میبینید که در حال غرق شدن است باید کمکش کنید یا از او عکس بهتر بگیرید؟!. این سوال است که به هر صورت باید همه به آن جواب بدهند اما سوالی است که جواب شخصی دارد. البته ما در شرایطی که نمیتوانستیم هیچ کمکی به افراد بیمار کنیم و فقط روایتگر مرگ آنها بودیم اینگونه برای خود توجیه میکردیم که با مخابره این اخبار سیل کمکهای جهانی برای نجات بقیه میآید اما به هر حال تصمیم تلخی است که خاطرهاش هیچگاه از ذهن پاک نمیشود.
اولین گروهی بودیم که خبر آزادی هرات را گزارش دادیم
وی در ادامه خاطراتش از جنگ افغانستان گفت: بعد از عکاسان خودمان در AP ،اولین گروهی بودیم که خبر آزادی هرات را گزارش کردیم. اردوگاهی بود به نام مسلخ، موقعی که ما آن جا رفتیم بین 40 تا 50 هزار نفر پناهندههای افغانستان در آن جا بودند و سازمان ملل به آنها غذا میداد؛ چون آن جا خشکسالی بود و شمال افغانستان آب و غذا نبود. من اولین خبرنگاری بودم که گزارش کردم روزی 10 تا 20 نفر از گرسنگی میمیرند و این خبر خیلی تکاندهنده بود و سر و صدا کرد. این خبر خیلی مهم بود و البته با خبری که ما دادیم سیل مختلف کمکها از طرفNGO ها آمد و این اتفاق خوب بود. اما هیچ چیز درست نشده بود و تعداد پناهندهها از 40 هزار نفر به 150 هزار نفر رسیده بود.
خاطره تلخ از گزارش جان دادن یک انسان
او در عین حال گفت: وحشتناک است کسی را پیدا کنی که در حال جان دادن است و بروی از او گزارش تهیه کنی. خواستهای که سردبیرم از من داشت. نمیخواهم بگویم شرم دارم، ولی واقعا خجالت میکشم تعریف کنم اگرچه من نه دکتر بودم نه دارو داشتم نه غذا که کمکی کنم و آن فرد هم در حال مرگ بود. ولی به هر صورت این را توجیه نمیکند که منتظر باشم یک نفر بمیرد و بروم و گزارش کنم. رانندهای داشتم که روزی 50 دلار به او میدادم و خیلی باهوش بود. از او پرسیدم کسی را میتوانی پیدا کنی که در حال مردن است؟ او فردی را معرفی کرد که سل داشت. ما به شکلی احمقانه بدون ماسک پیش او با شرمناکی رفتیم. آن آقا هم بعد از دو ساعت فوت کرد و بعد او را شستند و دفن کردند و تمام شد. بعدازظهر که برگشتیم خبر را بنویسیم با خودم گفتم واقعا ما چه کار کردیم؟ منتظر شدیم یک نفر بمیرد و از او گزارش بگیریم؟ خیلی اتفاق سختی است! در آن شرایط وقتی آدم قرار میگیرد از انسانیت خودش شرم سار میشود. ولی در عین حال ما گناهی انجام نداده بودیم و توجیه ما این بود که با خبرهای ما سیل کمکها سرازیر شد. ولی هنوز هم که هنوز است هیچ موقع افتخار نمیکنم و عرق شرم روی سرم مینشیند. خب کار این است، اگر این کار را انتخاب کردهاید با این شرایط مواجه میشوید.
کارم همیشه فروش واقعیت بوده
وی در بخش دیگری از سخنان خود بار دیگر از حرفهاش گفت که خشن بوده اما چیزی از احساساتش کم نکرده است.
والینژاد گفت: من آدمی احساسی هستم اگر چه کارم خشن بوده، اما کارم همیشه فروش واقعیت بوده، فروش واقعیتهای تلخ و چون تنها خبرنگار مسئول دفتر بودم در بحرانها بودم. اما همیشه عاشق شعر بودم و همیشه سعی کردم با شعر انسانیتم را نگه دارم. در زلزله قائن که رفتیم، دیدم پدرهایی را که جنازههای بچههایشان را میشستند. آن موقع دخترم یک سال داشت، واقعا وحشتناک بود. اما خب کار ما این بود و من انتخاب کرده بودم و اگر بخواهم انتخاب کنم دوباره این کار را انتخاب میکنم. بحث افتخار نیست ولی خب به عنوان تجربه این را میگویم. من همیشه با شعر فارسی که به نظرم اقیانوس عظیم و بیپایانی است خودم را پالایش کردهام تا انسانیتم زیر سوال نرود.
زلزله بم
این خبرنگار عکاس همچنین به زلزله سهمگین بم اشاره کرد و گفت: بعضی وقتها آنقدر بحران دیدم که ذهنم را آشفته و قاطی کرده است. به ویژه در زلزله بم که جنازهها را از خاک در میآوردند، آن قدر ذهنم قاطی بود که جنازهها را میدیدم، گریه و ضجه و... وقتی شب میآمدم دو ساعت استراحت کنم مغزم متلاشی بود. خب همه ما باید این صحنهها را ببینیم چون در کار ما وجود دارد.
والینژاد گفت: من سونامی دیدم، جنازه دیدم، زلزله قائن را دیدم، زلزله بم را دیدم، زلزله ورزقان را دیدم، زلزله بوئین زهرا را دیدم، زلزله رودبار نبودم اما سیل گلستان را دیدم که واقعا وحشتناک بود. در جاده هراز بهمن دیدم که کشته داده، تظاهرات دیدم، جنگ دیدم اینها همه بحرانهایی است که انسان اگر نخواهد مواظب نباشد، از انسانیت خارج میشود، حفظ تعادل بین انسانیت و آن شغل، کلید موفقیت هم در آن شغل است، هم انسانیت آن فرد.
والینژاد چگونه عکاس شد؟
او در خبرگزاری دانشجویان ایران از تجربه عکاس شدنش گفت، اینکه چگونه شروع به گرفتن عکس کرد و بعد از آن عکسهایش بیشتر از خبرهایش مطرح شد.
والینژاد گفت:عکاس شدن من به حادثه سونامی و ژاپن برمیگردد. این تجربه مهمی بود به دلیل اینکه تنها اعتباری که برای خودم قائلم به دلیل شرایطی بود که برایم پیش آمد و من به طور ناخواسته در آن شرایط قرار گرفتم. سونامی نوار ساحلیای به طول 400 کیلومتر را نابود کرد. آن لحظه من در توکیو و خبرنگار آزاد بودم .قبلا گوینده و کارشناس رادیو ژاپن بودم اما آن موقع خبرنگار آزاد بودم که از رادیو و تلویزیون هلند برای همکاری با من تماس گرفتند و من پذیرفتم. زلزله ساعت 2 و 46 دقیقه روز جمعه اتفاق افتاد. چیزی که به نظر من مهم است این است که نسل ما با نسل شما جوانترها فرق میکند. آن موقع که ما کار میکردیم دوربین دیجیتال نبود اما الان شما با موبایلتان میتوانید عکس دیجیتال بگیرید که در روزنامه هم چاپ شود ولی ما این شانس را نداشتیم.
وی در ادامه با تاکید بر اهمیت ثبت وقایع حتی ساده افزود: من آن لحظه تصمیم گرفتم از هر چیزی که میتوانم عکس بگیرم بنابراین با یک دوربین D90 نیکون و به صورت غیرحرفهای شروع به عکاسی از توکیو و حال و هوای شهر و مردم کردم . سپس مجوز گرفتم و با خبرنگاران هلندی توانستیم وارد بزرگراهی شویم که اکنون خیلی مهم شده به دلیل تصاویری که گرفتم. روز دوم و سوم بود که وارد شهر شدیم و شرایط شهر را عکسبرداری کردم و حدود 500-600 عکس داشتم.
از خودتان عکس بگیرید
او به این نکته اشاره کرد که عکس گرفتن خبرنگار از خود در منطقه خبر، برای آینده خیلی لازم میشود و افزود: به نظرم خبرنگار یا عکاس در هر شرایطی که هست وقتی 50 عکس از آن شرایط میگیرد 5 تا عکس هم از خودش بگیرد چون بعدها لازمش میشود. پس از خودتان عکس بگیرید.
او در عین حال به لحظههای تنهاییاش پس از آنکه خبرنگاران هلندی و بعد از آنها انگلیسی به دلیل شرایط بحرانی منطقه، برای فرار از ژاپن او را ترک کردند اشاره کرد و گفت: در آن جا بود که زندگی من تغییر کرد، تنها شدم و برای اولین بار در عمرم که همیشه بین احساسم و منطقم و وظیفه کاریام درگیری بود، وظیفه کاری نداشتم؛ یعنی تنها چیزی که بود این بود که خواستم از پول بگذرم چون خبرنگاری بودم که موبایل داشتم کامپیوتر داشتم دوربین داشتم و در بهترین جای جهان خبرنگار بودم اما از پول گذشتم.
او سپس با نشان دادن عکسهایش از سونامی این نکته را یادآور شد که عکسهایش یکی در میان، خوب و بد است یعنی مثلا اگر یک عکس بحران گذاشته ، عکس بعدی گل و رنگ است.
والینژاد در این زمینه تاکید کرد: سعی میکنم ذهنم فقط متوجه چیزهای بد نشود. البته سعی میکنم.
در بم چیزی نبود
این خبرنگار درباره زلزلهی بم هم گفت : زمانی که زلزله بم به وقوع پیوست در ژاپن زندگی و کار میکردم و به طور اتفاقی و برای مرخصی به ایران آمده بودم. صبح زود از رادیو تلویزیون ژاپن با من تماس گرفتند و خواهش کردند که کارم را ول کنم و چند خبرنگار را که از ژاپن، تایلند و جاهای دیگر میآمدند به محل زلزله ببرم و اختیار همه چیز را به من سپردند. شما اگر در آن شرایط باشید چه میکنید؟ من هم با وجه به شناختی که از مناطق بحرانزده و کار در این شرایط داشتم یک اتوبوس مجهز اجاره کردم و به منطقه زلزلهزده رفتیم. شرایط وحشتناکی بود حتی دیوار سالمی در بم باقی نمانده بود اگر هم بود قابل اعتماد نبود که زیر آن بروی و بخوابی، واقعا دردناک بود... سروسامان دادن به آنها کار سادهای نبود، اما چون تدارک لازم را از نظر غذا و لباس دیده بودم 10 شب بدون هیچ مشکلی ماندیم در اتوبوس بزرگ.
والینژاد گفت: در بم چیزی نبود مثل اینکه زیر شهر، بمب ترکیده بود.
شانس!
وی در ادامه در پاسخ به این پرسش که چه قدر بین موقعیت کاری خودتان و خبرنگارانی که در داخل کار میکردند تفاوت دیدید؟ گفت: من با خبرنگاران داخلی رابطه خیلی خوبی داشتم اولا که آنها را از خودم برتر و آگاهتر میدانستم و فقط این را شانس خودم میدانستم که با خارجیها کار میکنم و دلار میگیریم و آن موقع هم که دلار میگرفتم و حقوقم خیلی خوب بود، این را برتری نمیدانستم و فکر میکردم که شانس آوردهام وگرنه من هیچ برتریای ندارم. ولی خبرنگاران داخلی فرقشان با من این بود که محدود بودند به وظایفی که برایشان تعیین میکردند و این کار را برایشان سخت میکرد. در مجموع به نظرم خبرگزاری و خبرنگار باید آزادی عمل داشته باشد البته درست هدایت شود و درست تشخیص دهد، زیرا اولا شناختن خبر خیلی مهم است و بعد پوشش آن یک اهمیت خاص دارد و همیشه شرایط برای خبرنگار فراهم نمیشود و آدم باید خودش شرایط را مهیا کند.
او گفت: در دادگاه کرباسچی اسم من خیلی مطرح بود چون خیلی خاص بر روی آن کار کردم و چون خیلی مهم بود و این تشخیص را دادیم که دادگاه شهردار تهران یک خبر جهانی است . اما در کل باید بگویم رابطه برقرار کردن با روابط عمومیها،استانداریها، شهرها و حتی مردم عادی خیلی مهم است. یک خبرنگار باید با روابط عمومیها رابطه برقرار کند تا در مواقع لزوم از این ارتباطات استفاده کند . رابطه برقرار کردن با انسانها رمز موفقیت من بود و ابتکاری است که هرخبرنگاری باید داشته باشد.
دستگیری در منطقه قاچاقچیها
این عکاس همچنین از خاطرات عکاسی از جزیره خصب و دستگیریاش گفت و اینکه هیچ کسی جز او از آن منطقه عکس ندارد.
او یادآور شد: «خصب» یک منطقه قاچاق کالا و لباس در عمان است که به جرات میگویم هیچ کسی جز من از آن منطقه عکس ندارد و هر کسی که آن جا رفته دستگیر شده است. حتی من هم دستگیر شدم اما بخشی از عکسهایم را داخل جورابم قایم کرده بودم. بسیاری از عکسهام را در آن جا پاک کردند و بعد آزاد شدم. اما نکتهای که اهمیت دارد این است که زمان حضور در بحران و مناطق خاص ، تجربهای وجود ندارد و تجربه دیگران چندان به کار نمیآید. بنابراین خودمان هستیم که این را تجربه میکنیم؛ چنانکه در خصب با ارتباط با یک جوان ایرانی توانستم از اسکلهها عکس بگیرم. میخواهم بگویم بحران را باید خودتان تجربه کنید. برای ساخت این تجربه باید آماده باشید. بحران فقط قرار گرفتن در جنگ و حادثه نیست، حتی وقتی کسی مانع شما برای کارتان شود و در شرایط بدی باشید هم در بحران قرار دارید. در اینجا دیگر این شما هستید که بر اساس شناخت از موقعیتی که در آن هستید باید در کسری از ثانیه تصمیم درست را بگیرید. مثلا یک راه این است که به اصطلاح تابلو نباشید، نشان ندهید که خبرنگارید و میخواهید عکاسی کنید. برای این که بتوانید در بحران از موانع بگذرید خودتان را احمق جلوه دهید و طوری نشان دهید که از چیزی خبر ندارید. اما راه دوم این است که به قدری قوی و قاطع باشید که کسی قدرت مخالفت با شما را نداشته باشد و نتوانند با شما مقابله کنند. با بعضیها باید محکم و مصمم از بالا حرف بزنید. اول باید خودتان خودتان را باور داشته باشید. اما اینکه بین این دو روش کدام را در کدام موقعیت برگزینید به تجربه و شناخت شما برمیگردد.
او با بیان این که گاهی تنها کسی بوده که در برخی جاها مجوز عبور از برخی از مناطق را داشته و مجوز او در ژاپن به مجوز جادویی معروف شده است گفت: توصیه من به شما این است که اگر به مناطق بحرانی میروید از قبل فکر کنید، طرح و نقشه داشته باشید که اگر مثلا پلیس شما را گرفت چه کنید که برایتان بد نشود. برای هر اتفاقی آماده باشید و طرح و نقشه بریزید.
او با اشاره به تکنولوژی ارسال اخبار و عکس در ادامه گفت: الان نسل تغییر کرده است، زمان ما اگر کسی عکاس بود باید عکاس میبود اما الان عکاس هم خبرنگاری میکند و خبرنگار هم عکاسی. چهارسال گذشته چندهزار کیلومتر در مناطق بحرانی ژاپن رانندگی کردهام و عکسهای زیادی از سونامی دارم و همه با این نگاه بوده که از چیزهای ساده نگذرم.
با جسارت تمام میگویم که در ابتدا ناآگاه بودم و بعد فهیمدم که خودم را باید برای شناخت و تطبیق با محیط بالا ببرم. در نتیجه زمانی که به ژاپن رفتم کمی آگاهی داشتم اما به طور کلی راجع به افغانستان، ترکیه، پاکستان و ...اطلاعات داشته باشید؛ چون آدم اگر خیلی ناآگاه باشد، خیلی بد است.
ضعف بزرگ خبرنگاران ایرانی
والینژاد در ادامه در پاسخ به این پرسش که توانمندیهایی که یک خبرنگار عکاس بالقوه باید داشته باشند تا به خبرنگاران در سطح بینالمللی تبدیل شود، چیست؟ اظهار کرد: نکتهای که همیشه به آن توجه داشتم آموزش زبان انگلیسی بود، متاسفانه عدم آشنایی خبرنگاران ایرانی با زبان یکی از ضعفهای بزرگ آنهاست و دیگری جوگیر نشدن. جوگیر نشدن در شرایط خیلی مهم است، من خودم فردی احساساتی هستم اما یاد گرفتم که تامل داشته باشم و بتوانم تصمیم درست بگیرم. هشت سال خبرنگارAP در ایران بودم بعد ژاپن رفتم هشت سال گوینده رادیویی ژاپن شدم و بعد بیکار شدم و اکنون کارهای خاص دارم. هفته آینده هم در تلویزیون مصاحبه خواهم داشت و اعلام میکنم که میخواهم بروم و کل ایران را بگردم و فیلم و عکس بگیرم.
وی همچنین به خبرنگاران به ویژه کسانی در مناطقی که احتمال بحران در آنها بالاست زندگی میکنند توصیه کرد همیشه یک کولهپشتی آماده از وسایل شخصی، کنسرو و غذاهای سالم و کمی داروهای معمول آماده داشته باشند تا در مواقع لازم بدون فوت وقت به ماموریت بروند.
او در ادامه یاداور شد: اگر زندگی من را دنبال کرده باشید، متوجه میشوید که همه زندگیام را روی فوکوشیما گذاشتهام. سونامی آمد و شهرها را نابود کرد اما بحران هستهای فوکوشیما هنوز ادامه دارد و تمام نشده و نمیشود. به نظرم به لحاظ خبری این خیلی خیلی مهم است. من گذشتهام آنجاست و هر کسی هم بپرسد چرا؟ دلیلش را نمیدانم.
تجربه کنید
او در پاسخ به این پرسش که آیا در زندگی و کار حرفهای هدفی را متصور شده است؟ گفت: من صد درصد از حرفهای که در آن فعالیت کردم راضیام و یکی از دلایل آن این است که هدف نداشتم. هیچ وقت در زندگی هدف نداشتم و ندارم من شعار نمیدهم. من به عنوان کسی که به ثبت وقایع و تصاویر علاقه دارد خجالت میکشم کار با دوربینی را که دست گرفتهام بلد نیستم اما شاید 30 بار ورکشاپ و 20 نمایشگاه در جاهای مختلف دنیا گذاشتم در حالی که هنوز جز کار با اتومات دوربین را بلد نیستم، پس نشان میدهد اگر لزوما به عنوان یک عکاس هدف تعیین میکردم دستاوردم خیلی کمتر از این بود. میخواهم بگویم مهم تجربهکردن است. چیزی در انتظارم بود که نمیدانستم چیست. من خوشبختی را در طول مسیر جستوجو میکنم نه در هدف. البته نه این که عشقی زندگی میکنم، نه! با یک هدف والا زندگی میکنم که شاید در سه شعری که به آنها علاقه دارم مستتر است. یکی شعر «عقاب» دکتر پرویز ناتل خانلری، یکی شعر «راهی پر از بلاست ولی عشق پیشوازست» از دیوان شمس، همچنین این شعر از مولانا که میگوید «چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون، دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون.» من در برابر عکاسان جهان که چه عرض کنم در برابر عکاسان ایران هم هیچ حرفی برای گفتن ندارم. اگر موفقیتی بوده شانس من بود که جایی کار کردم که استعدادش را داشتم ولی کاری که کردم به خاطر شخص خودم است ؛ یعنی اگر نمایشگاه عکسی گذاشتم از سونامی است و سونامی ربطی به AP ندارد وگرنه از سوی رادیو ژاپن طرد شدم به دلیل این که پیامهای وحشتناکی برایشان نوشتم که به همکاران سابق من در ژاپن دروغ میگویند.
افشین والینژاد در پایان تصاویری از بحرانیترین مناطق دنیا از مناطق قاچاق در خصب تا سونامی ژاپن که در آن جا حضور داشته نشان داد.
انتهای پیام
نظرات