نقاشی که رشتهاش را به عشق نویسندگی رها کرده و حالا سرش را بالا میگیرد و خود را «کارمند» میداند!
«اورهان پاموک» سرشناسترین رماننویس امروز ترکیه است که داستانهای زیاد و جذابی درباره نویسنده شدن و سبک کاریاش در چنته دارد.
به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، «آنجل گورا کویینتانا» روزنامهنگار، تاریخدان و مترجم زبانهای اسپانیولی و پرتغالی است که گفتوگویی را در سال 2004 یعنی دو سال پیش از اعطای نوبل ادبیات به پاموک، با این نویسنده انجام داده است. کارهای کویینتانا در نشریاتی چون «فایننشال تایمز»، «آبزرور»، «گاردین» و «پاریس ریویو» منتشر میشود. او که اکنون در دانشگاه کمبریج مشغول به کار است در مقدمه گفتوگوی اختصاصیاش درباره پاموک مینویسد:
«اورهان پاموک» در سال 1952 در استانبول متولد شد، شهری که هنوز هم در آن زندگی میکند. خانواده او در جریان راهاندازی راهآهن در اولین روزهای تشکیل جمهوری ترکیه به مال و منالی رسیدند و پاموک را به کالج «رابرت» فرستادند، دانشگاهی که فرزندان طبقه روشنفکر جامعه در سیستمی به سبک غربی آموزش میدیدند. این نویسنده برنده نوبل به دلیل علاقهای که از کودکی به هنرهای تجسمی داشت، در رشته معماری ثبت نام کرد، اما پس از رفتن به کالج تصمیم گرفت نویسندگی را دنبال کند. او اکنون خالق محبوبترین کتابهای کشورش است.
پاموک اولین رمانش «جودت بیک و پسرانش» را در سال 1982 به چاپ رساند و یک سال پس از آن «خانه خاموش» را منتشر کرد. «قصر سفید»، «کتاب سیاه» و «زندگی دیگر» کتابهای بعدی او بودند. پاموک در سال 2003 جایزه «ایمپک دوبلین» را برای «نام من سرخ» دریافت کرد؛ رمانی پُررمز و راز درباره جنایتی در استانبول قرن شانزدهم که توسط راویان مختلف روایت میشود.
«برف» کتاب دیگری از پاموک است که به دلیل موضوع سیاسی و مذهبیاش، واکنشهای تند و متفاوتی در داخل و خارج ترکیه برانگیخت. «استانبول: خاطرات و شهر» که پرترهای ادبی از کودکی و جوانی نویسنده را نمایان میکند و «موزه معصومیت» که همزمان با آن موزهای به همین نام با هدف روایت روزمره تاریخ استانبول راهاندازی شد، دو اثر دیگر از اورهان پاموک هستند.
«کویینتانا» که این مصاحبه را در لندن انجام داده، درباره ملاقات کاریاش مینویسد: برای این ملاقات اتاقی ویژه را در هتل رزرو کرده بودیم. پاموک که کت مخمل مشکی با لباسی آبیرنگ پوشیده بود، از راه رسید و اولین جملهای که به زبان آورد این بود: ممکن است ما اینجا بمیریم و هیچکس خبردار نشود.
به گوشه خلوتی از لابی هتل رفتیم و طی گفتوگوی سهساعتهمان تنها برای نوشیدن سه فنجان قهوه و خوردن یک ساندویچ مرغ مکث کردیم. پاموک در آوریل 2005 برای انتشار کتاب «استانبول» باز هم به لندن آمد و ما در همان گوشه هتل به مدت دو ساعت با هم به گفتوگو پرداختیم.
بخش نخست گفتوگوی این خبرنگار باسابقه با نویسنده «استانبول» در پی میآید.
- نسبت به مصاحبه کردن چه حسی دارید؟
- بعضیوقتها عصبی میشوم چون جوابهای احمقانهای به سوالات بیمورد میدهم. این در زبان ترکی و انگلیسی به یک اندازه رخ میدهد. من ترکی را خیلی بد حرف میزنم و جملات احمقانهای را اشتباه میگویم. در ترکیه بیشتر به خاطر مصاحبههایم به من توجه میکنند، تا کتابهایم. آدمهای اهل سیاست و روزنامهنگاران آنجا رمان نمیخوانند.
- شما در آمریکا و اروپا واکنشهای مثبتی را به خود جذب کردهاید، در ترکیه چطور بوده است؟
- سالهای خوب دیگر تمام شدهاند. وقتی من کتابهای اولم را منتشر میکردم، نسل قبلی نویسندگان کمرنگ شده بودند، بنابراین مرا به عنوان نویسندهای جدید میپذیرفتند.
- وقتی از نسل پیشین حرف میزنید، منظورتان چه کسانی است؟
- نویسندههایی که احساس میکردند مسوولیتی اجتماعی بر دوش دارند، آنها که فکر میکردند ادبیات در خدمت اخلاق و سیاست است. آنها واقعگرایانی سطحی بودند، نه تجربهگرا. آنها هم مثل نویسندگان بسیاری از کشورهای فقیر، استعدادشان را برای خدمت به ملتشان هدر میدادند.
نمیخواستم مثل آنها باشم چون حتی در جوانی از کارهای «فاکنر»، «ویرجینیا وولف» و «پروست» لذت میبردم و هرگز علاقهای به مدل اجتماعی واقعگرایانه «اشتاینبک» و «گورکی» نداشتم. ادبیات دهه 60 و 70 داشت از مد میافتاد، بنابراین به من به عنوان نویسندهای از نسل جدید خوشآمد میگفتند.
پس از سالهای میانه دهه 90 که کتابهایم فروشی غیرقابل تصور در ترکیه داشت، سالهای طلایی من با نشریات و روشنفکران ترک به پایان رسید. از آن به بعد منتقدان بیشتر به محبوبیت و فروش کتابهایم واکنش نشان میدادند، نه محتوای آنها. حالا متأسفانه من به خاطر اظهارات سیاسیام بدنام شدهام، که بیشترشان از مصاحبههای بینالمللی من برداشته شده و با بیشرمی تمام توسط برخی روزنامهنگاران ملیگرای ترکیه دستکاری شده تا مرا بیشتر از آنچه واقعا هستم، افراطگرا و به طرز احمقانهای سیاسی جلوه دهند.
- پس واکنش خصمانهای نسبت به محبوبیت شما وجود دارد؟
- من شدیدا عقیده دارم این نوعی انتقام از رقم فروش کتابها و نظرات سیاسیام است. اما نمیخواهم به گفتن این حرف ادامه دهم چون آنوقت به نظر میرسد حالت تدافعی به خود گرفتهام. ممکن است کل تصویر را غلط نشان دهم.
- کجا مینویسید؟
- همیشه بر این باور بودهام که جای خواب و جایی که با همسرتان مشترکا استفاده میکنید، باید از مکانی که در آن مینویسید جدا باشد. مناسبات و جزییات روزمره و خانگی تخیل را میکُشد. آنها شیطان درون مرا میکشند. اتفاقات روتین و خانگی باعث میشوند آرزوی دنیایی دیگر که برای خلق شدنش تخیل لازم است، از بین برود. بنابراین سالها اداره یا مکانی کوچک بیرون خانه برای کار کردن داشتم. من همیشه آپارتمانهایی مجزا برای زندگی و کار داشتهام.
اما یکبار نیمسالی تحصیلی را در آمریکا با همسر سابقم که دوره دکترایش را در دانشگاه کلمبیا میگذراند، سپری کردم. ما در آپارتمانی ویژه دانشجویان متأهل زندگی میکردیم و فضای دیگری نداشتیم. بنابراین اجبارا جای خواب و کار من یکی بود. نشانههای زندگی خانوادگی همه جا بودند و این مرا ناراحت میکرد.
صبحها مثل کسی که سر کار میرود، با همسرم خداحافظی میکردم. خانه را ترک میکردم، چند ساختمان جلوتر میرفتم و مثل کسی که به ادارهاش میرود، به خانه برمیگشتم. 10 سال پیش واحدی پیدا کردم که به تنگه «بوسفور» مشرف بود و منظرهای از منطقه قدیمی شهر را داشت. شاید یکی از بهترین مناظر استانبول بود. این ساختمان پیاده 25 دقیقه با خانهای که الان در آن سکونت دارم، فاصله دارد. پر از کتاب است و میزم رو به همان منظره قرار دارد. من هر روز به طور میانگین حدود 10 ساعت را در آنجا میگذرانم.
- روزانه 10 ساعت؟
بله، من آدم پرکاری هستم و از آن لذت میبرم. مردم میگویند من جاهطلبم و شاید تاحدی حقیقت داشته باشد. اما من عاشق کارم هستم. مثل بچهای که با اسباببازیهایش بازی میکند، از نشستن پشت آن میز لذت میبرم. در اصل کار است، اما در عین حال تفریح و بازی هم هست.
- «اورهان»، راوی «برف» که همنام شما هم هست، خودش را کارمندی معرفی میکند که هر روز در یک ساعت مشخص مینشیند و کار میکند. شما هم چنین قانونی برای نوشتن دارید؟
- من طبیعت کارمندی نویسندگی را در مخالفت با شاعران که سنتی جاافتاده در ترکیه دارند، پررنگ میکردم. شاعر بودن جایگاهی محبوب و قابل احترام است. بسیاری از سلاطین و حاکمان عثمانی، شاعر بودهاند اما نه به این معنا که ما امروز میدانیم. قرنها بود که شاعری راهی برای مطرح کردن خود به عنوان یک اندیشمند محسوب میشد. اکثر این افراد سرودههایشان را در دفترهایی به نام دیوان گردآوری میکردند. در واقع، شعر درباری دوره عثمانی، شعر دیوانی خوانده میشود. نیمی از مقامات عثمانی دیوان داشتند. شعر راهی اشرافی و فرهیختهوار برای نوشتن بود که اصول و سنتهای بسیاری داشت؛ خیلی قراردادی و تکراری. بعد از ورود تفکرات غربی به ترکیه، این میراث با تصور رمانتیک و مدرن از شاعر به عنوان کسی که برای رسیدن به حقیقت میسوزد، آمیخته شد. این هم به پرستیژ شاعران اضافه کرد. در حالی که یک رماننویس در اصل فردی است که با صبوری و مثل یک مورچه فاصلهها را پر میکند. رماننویس نه با تصورات رمانتیک و شیطانی، بلکه با صبوریاش ما را تحت تأثیر قرار میدهد.
- تا حالا شعر گفتهاید؟
- اغلب این سوال را از من میپرسند. وقتی 18 ساله بودم شعر میگفتم و برخی از آنها را در ترکیه چاپ کردم، اما بعدها رهایش کردم. توضیح این است که فکر میکنم شاعر کسی است که خدا از طریق او سخن میگوید. تو باید موهبت شاعرانگی را در درونت داشته باشی. من شعر را امتحان کردم و پس از مدتی فهمیدم که خدا با من حرف نمیزند. از این بابت متأسف شدم و بعد سعی کردم تصور کنم اگر خدا از طریق من حرف میزد، چه میگفت؟ شروع کردم با دقت و آرامش نوشتن تا به جواب این سوال برسم. این نثر است، ادبیات داستانی است. بنابراین من مثل یک کارمند کار میکنم. بعضی از نویسندهها این حرف را کمی توهینآمیز میدانند اما من قبولش کردهام؛ من مثل یک کارمند کار میکنم.
- میتوانید بگویید با گذر زمان نوشتن نثر برایتان آسانتر شده؟
- متأسفانه نه. گاهیوقتها شخصیتم باید وارد یک اتاق شود و من هنوز نمیدانم چطور او را وارد کنم. میشد اعتمادبهنفس بیشتری داشته باشم که این هم بعضی اوقات نمیتواند کمکی کند، چون آنوقت تو دیگر تجربه نمیکنی و هر چه به قلمت میرسد مینویسی. من 30 سال گذشته را به نوشتن داستان گذراندهام. بنابراین باید فکر کنم کمی پیشرفت کردهام. اما هنوز بعضیوقتها جایی به یک بنبست میرسم که فکرش را هم نمیکردم. شخصیتم نمیتواند وارد اتاق شود و من نمیدانم چه کار کنم. هنوز! بعد از 30 سال.
تقسیم یک کتاب به فصل در طرز تفکر من نقش مهمی دارد. وقتی در حال نگارش یک رمان هستم، اگر کل خط داستانی را پیشاپیش بدانم که اکثر اوقات میدانم کتاب را به فصلهای متعدد تقسیم میکنم و بعد به جزییات آنچه قرار است در هر یک اتفاق بیفتد، فکر میکنم. من لزوما با فصل اول شروع نمیکنم تا به ترتیب به سراغ بعدیها بروم. وقتی گیر میکنم که خیلی هم برایم مهم نیست هرچه به ذهنم میرسد، مینویسم. ممکن است فصل یک تا پنج را بنویسم، بعد ببینم که از آن لذت نمیبرم و بروم به فصل پانزدهم و از آنجا ادامه دهم.
- منظورتان این است که نقشه کل کتاب را از پیش در ذهن دارید؟
- همهاش را. مثلا «نام من سرخ» شخصیتهای زیادی دارد و من به هر کدام یک فصل اختصاص دادم. گاهی موقع نوشتن دوست داشتم «بودن» در نقش یکی از شخصیتها ادامه پیدا کند. بنابراین وقتی نوشتن یکی از فصلهای «شکوره» (شاید فصل هفتم) را تمام کردم، پریدم به فصل 11 که باز هم درباره او بود. «شکوره بودن» را دوست داشتم.
اما همیشه فصل پایانی را آخر مینویسم. این حتمی است. دوست دارم خودم را آزار دهم و از خودم بپرسم آخرش چه میشود. فقط یکبار میتوانم پایان داستان را بنویسم. تا رسیدن به آخر کار، پیش از اتمام آن، دست نگه میدارم و بیشتر فصلهای قبلی را دوبارهنویسی میکنم.
- تا حالا همزمان با نگارش کتاب، کسی بوده که آن را بخواند؟
- من همیشه کارم را برای کسی که با او زندگی میکنم، میخوانم. همیشه از اینکه آن فرد بگوید بهم نشان بده یا ببینم امروز چه کار کردهای، خوشحال و ممنون میشوم. نه تنها این یک فشار ضروری به من وارد میکند، بلکه مثل این است که پدر یا مادری پشتت میزند و میگوید: آفرین! گاهی پیش میآید که یکی از این افراد میگوید: متأسفم من این کتاب را نمیخرم، که این هم خوب است. من این رسم را دوست دارم. همیشه یاد «توماس مان» میافتم که یکی از الگوهایم است. او عادت داشت کل خانواده شش فرزند و همسرش را دور خود جمع میکرد و اثرش را برایشان میخواند. این را دوست دارم. بابای قصهگو.
- وقتی جوان بودید میخواستید نقاش شوید. کِی عشق به نقاشی به سمت عشق به نویسندگی سوق پیدا کرد؟
- در سن 22 سالگی. من از هفتسالگی دلم میخواست نقاش شوم و خانوادهام هم این را پذیرفته بودند. همهشان فکر میکردند من یک نقاش مشهور میشوم. اما بعدها چیزی در کلهام اتفاق افتاد. فهمیدم که یک پیچ شل شده و نقاشی را کنار گذاشتم و بلافاصله نوشتن اولین رمانم را شروع کردم.
- یک پیچ شل شده بود؟
- نمیتوانم بگویم دلیلم برای این کار چه بود. اخیرا کتابی به نام «استانبول» منتشر کردهام. نیمی از آن، زندگینامه من تا آن لحظه است و نصف دیگرش مقالهای درباره استانبول است. دقیقتر بگویم، تصور یک کودک از استانبول. این اثر ترکیبی از افکار درباره تصویرها و مناظر، و آمیزهای از یک شهر، برداشت یک بچه از آن و زندگینامه خودنوشت اوست. آخرین جمله کتاب میگوید: نمیخواهم هنرمند شوم. من گفتم: میخواهم نویسنده شوم و توضیحی در اینباره داده نشده، گرچه خواندن کل کتاب ممکن است چیزهایی را روشن کند.
انتهای پیام
نظرات