در پی درگذشت مشفق کاشانی، جمعی از اهل شعر و ادبیات از این شاعر فقید گفتند.
به گزارش خبرنگار ادبیات خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، پیش از مرور گفتههای شاعران، نگاهی داریم به بیانات مقام معظم رهبری درباره مشفق کاشانی.
مقام معظم رهبری غزل مشفق کاشانی را غزل پخته و مضموندار و خوشاسلوبی توصیف میکنند و میفرمایند: یکی از غزلسرایان برجسته زمان ما جناب آقای مشفق هستند.
متن بیانات حضرت آیتالله خامنهای که 21 مردادماه سال 92 در همایش نکوداشت استاد مشفق کاشانی که به تازگی از دنیا رفته است، خوانده شد به شرح زیر است:
«بسم الله الرحمن الرحیم
اولاً بسیار کار بجا و درستی انجام دادید که برای جناب آقای مشفق - شاعر عزیزمان - بزرگداشت گرفتید، نکوداشت گرفتید. یقیناً تقدیر و برجستهسازی شخصیّت و خصوصیّات برجستگان ما، کمک میکند به اینکه جوانان ما، کسانی که استعداد دارند و ظرفیّت دارند، بتوانند حرکت کنند و پیش بروند. وقتی از شاعر تمجید میشود، نفس این شاعرپرور است. شما میبینید، در دورانهای گذشته شعرای بزرگی که مورد تشویق و تمجید حکّام وقت قرار گرفتند، موجب شده که در همان مجموعه کسان زیادی شاعر و نکتهپرداز و مضمونساز به وجود بیاید؛ این چیز اساسیای است. بنابراین تشویق شاعران بزرگ و برجسته کردن شخصیّت آنها کمک میکند به پیشرفت ادبیّات و شعر.
جناب آقای مشفق هم از شعرای خوب زمان ما هستند. بنده البتّه از قدیم با بعضی از اشعار ایشان - در مطبوعات و اینها - آشنا بودم و شخص ایشان را هم که از اوائل انقلاب به اتّفاق آقای حمید و مرحوم شاهرخی و اینها، مکرّر آقایان را زیارت میکردیم؛ از شعرهایشان میشنیدیم، استفاده میکردیم. و غزل ایشان، غزل پخته و مضموندار و خوشاسلوبی است؛ یعنی یکی از غزلسرایان برجسته زمان ما جناب آقای مشفق هستند؛ بیشتر سبک عراقی - و در عین حال دارای مضمون، دارای الفاظ شستهرفته و پخته - غزل ایشان را تشکیل میدهد. حالا البتّه ایشان در فنون دیگر هم شعر میگویند، قصیده هم میگویند، قطعه هم میگویند، لکن غزل ایشان یک برجستگی ویژهای دارد. در جلسات شعریای که بنده در آنجاها حضور داشتهام و توانستهام بشنوم از شعرها، شعر ایشان همیشه یک شیرینی و برجستگی و زیبایی خاصّی داشته. جا دارد که از ایشان حقیقتا تشویق بشود.
علاوه بر جنبه شعری محض، دو خصوصیّت دیگر هم در آقای مشفق هست که قابل توجّه است: یکی اینکه شعر ایشان در خدمت هدفها قرار میگیرد؛ در خدمت هدفهای دینی و هدفهای انقلابی. از اوّل انقلاب - از قبل انقلاب هم شاید همینجور بوده؛ امّا آنچه من اطّلاع دارم در دوران انقلاب (است) - شعر ایشان، چه شعر مذهبی و به اصطلاح شعر آئینیای که ایشان گفتند در مدایح و در موضوعات مربوط به ائمّه (علیهم السلام) و چه شعرهایی که درباره مسائل انقلاب گفتند، همه اینها شعرهای مفید و اثرگذاری است. آن بیت اوّل همین غزلی که الان ایشان گفتند، به نظر من میارزد به خیلی از شعرها و گفتهها و نوشتهها؛ در وقتی که دشمن و بعضی از دوستهای نادان سعی میکنند فضاها را تیره و تار جلوه بدهند، میگویند اگر هوش و گوشی وجود دارد، اینجا پنجرهها باز است. اینها خیلی نکات مهمّی است. در غزل ایشان همیشه در طول این زمانها آدم مشاهده میکند.
نکته دوّم شخصیّت خود ایشان است؛ ایشان یک انسان محترم و آراسته به اخلاق خوب، به رفتار خوب محسوب میشوند و ما در طول این حدود سی و چند سال که با ایشان آشنا هستیم و مرتبطیم و از ایشان شنیدیم و گاهی با ایشان نشست و برخاست کردیم، همیشه این رفتار را از ایشان ملاحظه کردیم.
امیدواریم انشاءالله خداوند به ایشان سالهای طولانی عمر بدهد؛ ایشان را، آقای حمید را - این پیشکسوتهای شعر معاصر را - بایستی ارجمند داشت و عزیز داشت؛ انشاءالله آینده ادب و شعر فارسی هم به همین مناسبت و به همین میزان پیشرفت داشته باشد.
والسّلام علیکم و رحمة الله»
***
حمید سبزواری در متن کوتاهی نوشت: «ارتحال استاد بزرگوار و یار و همراه دیرین و عزیزم مشفق کاشانی افتخار شعر و ادب ایران را با ناباوری شنیدم. پشتم شکست. این حادثه مولمه بر همگان تسلیت باد»
***
محمدعلی بهمنی از مشفق کاشانی به عنوان یک استثنا در اخلاق شعر یاد کرد.
این شاعر در پی درگذشت مشفق کاشانی در گفتوگو با ایسنا اظهار کرد: جدا از تعارفهایی که بعد از فقدان هر کسی انجام میشود، باید بگویم این واقعا تعارف نیست که بگویم مشفق کاشانی در زمینه اخلاق یک استثنا بود و برخورد بااحترامی با دیگران داشت. همین شنبه مثل همیشه زودتر از همه به شورای شعر و ترانه آمده بود؛ همیشه زودتر میآمد که وقتی دیگران وارد میشوند، بلند شود و خوشامد بگوید.
بهمنی در ادامه افزود: این با وجود درد عجیبی بود که مدتها در وجودش داشت؛ ولی همیشه دوست داشت بلند شود و این کارش به دیگران انرژی مثبتی میداد.
این شاعر درباره شعر مشفق کاشانی نیز بیان کرد: در این مجال کوتاه نمیشود از شعر ایشان صحبت کرد؛ مهم این است که او انسان بزرگی بود. در زمینه شعر نیز در نسل خودش، شعرش شعر پیشرفتهای بود و این خیلی اهمیت دارد؛ چرا که شاعران بسیاری را داریم که از نسل خودشان عقبترند.
***
علی موسوی گرمارودی مشفق کاشانی را جزو استادان پیشکسوت و چهره مهمی در غزل میداند و در عین حال از او بهعنوان جوان یاد میکند.
این شاعر درباره مشفق کاشانی میگوید: مشفق کاشانی جزو غزلسرایان نئوکلاسیک و در زمره شاعرانی چون عماد خراسانی، نوذر پرنگ، یدالله بهزاد کرمانشانی و دیگران است.
او اظهار میکند: از آغاز تا امروز به لحاظ مضمون و محتوا غزل دارای مراتبی بوده و هفت و هشت جامه دربر کرده است؛ غزل عاشقانه، غزل عارفانه، غزل قلندرانه، غزل اجتماعی و... ، و غزل نئوکلاسیک که استاد مشفق یکی از استادان همین نوع اخیر است. استاد مشفق با گامی استوار از پیوندگان این راه است. در شعر او نه در قافیه، ایطاء و شایگانی به چشم میخورد، نه در وزن انحرافی است. زبان او در کمال استواری و سبک او عراقی است با گوشهچشمی گاه گاه به هندی.
گرمارودی با جوان خواندن مشفق کاشانی گفته است: این شاعر در آغاز دهه نهم خود عمر خود غزلهایی میگوید که خون جوان در آن جاری است.
***
فاطمه راکعی گفت: استاد مشفق تا آخرین لحظه زندگیاش هوش و ذکاوت شاعرانه خود را حفظ کرده بود.
این شاعر و مدیرعامل انجمن شاعران اظهار کرد: استاد مشفق از بنیانگذاران انجمن شاعران ایران بودند. در تمام مدت آشنایی با تفکرات و تواناییهای شعری ایشان رفتار بزرگمنشانه و انسانی از ایشان دیده بودیم، به طوری که دوست و دشمن با هر گرایش و سلیقه شعری به او ارادت داشتند. این موضوع به خاطر رفتار بزرگمنشانه او بود.
راکعی در ادامه گفت: هرگاه شاعران جوانتر مشکلی داشتند استاد هیچگاه دریغ نمیکرد و گاه با نوشتن نامهای سعی در حل مشکلات آنان داشت. فکر میکنم بخشی از شاعران خاطراتی از این دست از ایشان داشته باشند.
او افزود: استاد مشفق سالها رییس هیأت مدیره انجمن شاعران بود و بنده مدیرعامل انجمن بودم. ایشان به لحاظ هوش و ذکاوت اداری و مالی بسیار دقیق بود و به مسائل اشراف داشت و در امور اداری و تصمیمگیریها فعالانه شرکت میکرد. با وجود اینکه به علت کهولت سن کسالتهایی داشت اما هیچگاه احساس خستگی نمیکرد.
این شاعر در ادامه گفت: مرحوم قیصر امینپور، مرحوم منوچهر آتشی و استاد مشفق سه شخصیت شعر ایران بودند که من هرگز ندیدم از ضعف جسمی و فیزیکی خود سخنی بگویند. این سه شخصیت از این نظر دارای ویژگی بودند. همیشه خیلی زنده و بانشاط و سرحال در جلسات حضور پیدا میکردند و تا آخرین لحظه هوش و ذکاوت شاعرانه خود را حفظ کرده بودند و کوچکترین نشانی از ضعف ذهنی در این بزرگواران وجود نداشت.
راکعی همچنین گفت: استاد مشفق کاشانی شب گذشته (دوشنبه، 28 دیماه) نیز با حال ضعیف به انجمن آمده و در حال خواندن شعر جدیدی بود که برای سهیل محمودی گفته بود، اما در حال شعرخوانی نفسشان از ادامه شعرخوانی بازماند. به عنوان همکار ایشان کوچکترین رفتاری غیر از تواضع و مهربانی، انسانیت و دستگیری از او ندیده بودم. او دستگیر و مددکار شاعران از هر فکر و سلیقه شعری بود. شاعران بویژه شاعران انقلاب خود را قدردان وجود این بزرگمرد و رادمرد میدانند.
***
عبدالجبار کاکایی در پی درگذشت مشفق کاشانی نوشت:
«بر این کبود پرندینه زیستم چون ابر
تمام هستی خود را گریستم چون ابر
عباس کیمنش با نام آشناتر مشفق کاشانی از شاعران غزلگو در دوران گذار غزل از گذشته به امروز، شاعری تغزلی، میانهرو، محافظهکار و جوانمرد بود. بخش خلاق زندگی شاعرانه او تا آستانه پنجاهسالگی در پیش از انقلاب سپری شد و چون بسیاری دیگر از «پنجاهسالهها» نخواست در فرم و شکل شعر خود با توجه به ظهور «طرزهای تازه» تحولی ایجاد کند. سیلاب موضوعات اجتماعی و متداول و روزمره، مثل جنگ و انقلاب و هوس همراهی با آنها هم اجازه نداد تا به غنای دستاوردهای گذشته خود بپردازد، اما در همین مرحله هم محل اعتبار و مورد اعتنای همه نامآوران عرصه غزل میانه بود، بویژه سیمین بهبهانی که با احترام خاص از ایشان یاد میکرد.
متاسفانه رسانههای رسمی و دولتی و مبلغ، تنها شاعر را در جهت «ماموریتهای ویژه» خود عرضه میکنند و رسانه مستقلی نبود تا آنچه را دوستان «حلقه مشفق» از فکر و ذهن و خلاقیت و خاطرات و حافظه ایشان درمییافتند منعکس کند و اساسا نه علاقهای و نه بودجهای در این زمینه وجود دارد و نه همتی و ارادهای، اما مصاحبت با مشفق که آیینه تاریخ ادبی حوزه کلاسیک غزل فارسی معاصر بود، وقت دوستان نزدیکش را بسیار خوش میکرد.
زبان نرم و پرندینه، لحن مغازلهای و تجانس و تقارن واژهها و هوشیاری در مراعات النظیرها و موازنهها و ترصیعها غزل مشفق را حتی در بین فارسیزبانان خارج از ایران بهویژه شبه قاره، دارای جایگاه خاص کرده بود. مشفق کاشانی غزل را در کنار شاعرانی چون ابتهاج و نوذر پرنگ و نیستانی و بهبهانی و منزوی و اوستا و شهریار تجربه کرد و مصاحبت با سهراب سپهری و علاقه به عالم موسیقی از او چهرهای وجیه المله ساخت. روح جوانمردی و تواضع او در استاد خواندن شاگردانش پدیدار بود.
بدون شک اگر رسانه مستقلی تنها برای عرضه تواناییهای شعر شاعران معاصر وجود داشت در بین صداهای موجود، صدای غزلسرای پیر روزگار ما از صداهای مورد اعتنای حتی نسل جوان بود، اما در روزگاری که بزرگداشتها و یادمانها در زمان حیات شاعران جز به منظور بهرهبرداری سیاسی رسانهها صورت نمیگیرد، حتی خبر مرگ شاعر نیز در بین تیترهای پرشمار خبرگزاریهای سیاسی به سوژهای برای صفبندی جناحها تبدیل میشود و تابوت شاعران را از دو سو به سمت ساختمانهای نمادین برای تشییع میکشند و خانوادهها معمولا در محاصره مصلحتاندیشان و سیاستبازان قرار میگیرند و اتفاقی که برای پیکر پاک شاعرانی چون آتشی و قیصر و... افتاد و ظاهرا هنوز بناست بیفتد.
مشفق عزیز بود و دوران ما که بگذرد و غبار خاطرات ما فرو بنشیند عزیزتر خواهد شد.»
***
علیرضا قزوه با بیان اینکه مرحوم مشفق کاشانی بهحق پیر شاعران انقلاب بود، گفت: مشفق کاشانی شاعر ملی، انقلابی و اسلامی بود و تمام نسلهای شاعران انقلاب او را به استادی قبول داشتند.
این شاعر و مدیر مرکز آفرینشهای ادبی حوزه هنری اظهار کرد: در بین شاعران پیشکسوت انقلاب اسلامی یک استاد مشفق کاشانی داشتیم و یک حمید سبزواری داریم که هر دو هم متولد 1304 هستند. حمید سبزواری شاعر بزرگ شعر و ترانه انقلاب است و استاد مشفق کاشانی نیز با موضوعات مختلف انقلاب اسلامی شعر دارند.
وی ادامه داد: هر وقت میخواستم با موضوعات انقلاب از 15 خرداد گرفته تا پیروزی آن و رحلت امام (ره) و دفاع مقدس شعری انتخاب کنم به سراغ کتاب «آذرخش» ایشان میرفتم. چرا که استاد مشفق کاشانی در تمام مسائل انقلاب ورود کرده بود و شعر داشت.
قزوه خاطرنشان کرد: همیشه در دیدار با مقام معظم رهبری، شعرخوانی شاعران با ایشان یا استاد حمید سبزواری شروع میشد و این موضوع به دلیل بزرگی و اهمیت این شاعران بوده است.
مدیر مرکز آفرینشهای ادبی حوزه هنری با بیان این که استاد مشفق کاشانی وظیفه خود را به عنوان یک شاعر ملی، انقلابی و مسلمان به خوبی انجام داد، عنوان کرد: ایشان در روزهای آخر عمر خود نیز با عصا و شرایط سخت جسمانی که داشتند در شورای شعر و جلسات شعر شرکت میکردند.
او افزود: مقام معظم رهبری نیز چندین بار درباره ایشان صحبت کردهاند و فردا برای مراسم تشیعشان پیام خواهند داد. همه شاعران انقلاب کشور خود را شاگرد مشفق کاشانی میدانند.
***
خسرو احتشامی گفت: مشفق کاشانی در غزل و قصیده استاد بود و در هر دو قالب توانست تأثیر بسیاری از خود بر جای گذارد. او نماینده شعر فاخر ایرانی بود و به زودی کسی جای او را نمیگیرد.
این شاعر اظهار کرد: تسلیت ویژه به جامعه ادبی امروز و هنرمندان بعد از انقلاب میگویم، چراکه استاد مشفق کاشانی نسبت به همه حق استادی دارد.
او افزود: مشفق کاشانی علاوه بر حق استادی بر همه شاعران، حتی بر من که سالهای بسیاری از زندگیام میگذرد، حق پدری نیز بر همه شاعران بعد از انقلاب دارد.
احتشامی ادامه داد: مشفق کاشانی ویژگیهای بسیار خوبی از نظر اخلاقی، اعتقاد و تعهد داشت و شعرش نیز دارای زیبایی و استحکام و فاخر از ایام جوانی بود. در غزل و قصیده استاد بود و در هر دو قالب توانست تأثیر بسیاری از خود بر جای گذارد. او نماینده شعر فاخر ایرانی بود و به زودی کسی جای او را نمیگیرد.
او با اشاره به تأثیرگذاری مشفق کاشانی بر شاعران معاصران، اضافه کرد: افرادی همچون مرحوم اوستا و حسن حسینی از ایشان تأثیر پذیرفتند. مشفق کاشانی نه تنها در سبک شعری تأثیرگذار بود بلکه در اعتقاد نیز راسخ بود و قبل و بعد از انقلاب با یک عقیده شعر میسرود و میجنگید.
این شاعر به آشنایی خود با مشفق کاشانی اشاره کرد و گفت: من سالهای سال با ایشان آشنایی داشتم و نامههای بسیاری بین من و ایشان رد و بدل شد و توانستم نکات بسیاری از ایشان بیاموزم.
او افزود: چیزی که بسیاری از افراد در مورد مشفق کاشانی نمیدانند این بود که ایشان در شعر طنز نیز دستی داشت و اشعار طنز ادبی و فاخر نیز سروده که بخشی از آنها نیز چاپ شده است، اما بیشتر آنها را در محافل و مجالس میخواند. امیدوارم همه این اشعار در سالهای آینده چاپ شود.
***
افشین علاء از آخرین لحظههای زندگی مشفق کاشانی گفت.
این شاعر و قائممقام انجمن شاعران ایران در یادداشتی که در اختیار ایسنا گذاشته، نوشته است:
«اگر نبودم و به چشم نمیدیدم، هرگز باور نمیکردم که مرگ میتواند چنین باشکوه و زیبا باشد! شب عجیبی بود. کیک خریده بودیم، شام مختصری هم تهیه دیده بودیم با پول استاد و پول خودمان. نمیخواستیم فردا پچ پچ موذیانه موریانههای درخت شعر این روزگار را بشنویم که مثلا: «در انجمن شاعران با پول بیتالمال برای خودشان جشن تولد میگیرند!» هرچند که بهانه این جشن، سالروز تولد شاعری چون سهیل محمودی باشد. شاعری که باید سالنی با ظرفیت چندهزار نفر برای بزرگداشتش اجاره میکردیم تا جا برای همه دوستدارانش فراهم شود. اما نه سهیل نیاز به این کارها داشت و نه ما توان برگزاری مراسمی در شأن او را داشتیم. هرچه بود بهانهای بود برای دور هم جمع شدن، آن هم به شوق دیدار سیدمحمد خاتمی که بیش از هر کسی قدردان استاد مشفقها و سهیل محمودیهاست. جمع سی چهل نفره کوچکی بودیم. اعلام هم نکرده بودیم که ازدحام نشود. هرچند میدانم خیلی از دوستداران سهیل گله خواهند کرد که چرا ما را نگفتید، اما چاره چه بود؟ انجمن در پرداخت حقوق اعضای اندکش هم مانده است. سالنی هم که نداریم. پس بهترین کار همین بود که خصوصی و با خرج خودمان مراسم کوچکی برگزار کنیم، مراسم کوچکی که البته با نام سهیل بزرگ بود و با حضور استاد مشفق و جناب آقای خاتمی. از چهرههای دوستداشتنی دیگر: ساعد باقری، فاطمه راکعی، خانم الهی قمشهای، صادق خرازی، اسرافیل شیرچی، سیدمحمود دعایی، احمد مسجدجامعی، بیوک ملکی، مصطفی رحماندوست، خانواده سیدحسن حسینی و قیصر امینپور، خانم کاظمی و همسرشان مهندس حساس، طاهره ایبد و... .
استاد سالم و سرحال با عصای دوستداشتنیاش از راه رسید. سهیل را در آغوش کشید و تولدش را تبریک گفت. بدیهی است که جایی در صدر، نزدیک خاتمی عزیز بر صندلی نشست. از همیشه خوشحالتر بود. با آنکه دخترش گفته بود شب پیش استاد از حال رفته است، از بستر بلند شده بود و آمده بود. مگر میشود تولد سهیل باشد و استاد مشق نیاید؟ هیچوقت توقع نداشتیم، حتی برای شرکت در جلسات هفتگی هیات مدیره. آخر استاد در آستانه نودسالگی بود. دلمان میلرزید از تصور اینکه اتفاقی بیفتد. ولی مشفق جوانمردتر از این حرفها بود. میآمد، با عشق هم میآمد. انجمن شاعران ایران خانه دومش بود. مگر نه اینکه همه ما به این موضوع افتخار میکردیم؟ مگر نه اینکه همه ما زیر عکس استاد که رییس هیاتمدیره انجمن بود، دور هم جمع میشدیم؟ او هم هوای تک تک ما را داشت. به احترام کوچکترینمان هم - که من باشم - از جا بلند میشد. هر مراسمی هم که داشتیم با همان عصا خودش را میرساند؛ عصایی که برای آن شعر گفتهام! انجمن برایش میعادگاه بود. انگار آنجا عطر نفسهای استاد شاهرخی، سید و قیصر را میشنید. اصلا خودش پایهگذار انجمن بود. اصلا اساسنامه اولیه انجمن در خانه خودش نوشته شده بود؛ خانهای در خیابان ظفر که حالا هرگوشه آن استن حنانهای شده است. خانهای که در آن به روی همه شاعران باز بود، با بانویی که در عظمت روح، کفو استاد بود و دختری که شبانهروز خود را وقف مادر و پدری کرده بود که اصالت و بزرگی و شرف از سر و رویشان میبارید. خدا به افسون خانم عزیز صبر بدهد، به استن حنانه پدر، که بهراستی تکیهگاه استاد بود.
بگذریم... اگر نبودم و به چشم نمیدیدم، شاید الان امشب، شبی که استاد استادانم را از دست دادهام، نمیتوانستم همین چند خط مغشوش را هم بنویسم. خدا را شکر که بودم و دیدم نه مرگ را، که تولد استاد را! بهدرستی که همه چیز بوی تولد میداد. شعر آخر استاد هم با مضمون تولد بود؛ میلاد آفتاب، که آن را به سهیل عزیز تقدیم کرده بود.
آقای موسوی بلده آیههای شگفتی را برای شروع مراسم انتخاب کرد. از همان ابتدای برنامه انگار قصه آغاز شده بود؛ قصه بدرقه استاد! معنویت تلاوت آن شب بینظیر بود. هیچکس نمیخواست صوت آسمانی استاد موسوی تمام بشود. اما تولد بود و باید دوستان و دوستداران سهیل سخن میگفتند. چند نفری صحبت کردند. حاج آقا دعایی عزیز که با دو دسته گل از دیار کرمان آمده بود. خانم الهی قمشهای که مثل همیشه با کلام شیرینش، انواری از قرآن و ادبیات فارسی را در محفل جاری کرد و ساعد عزیز که بین خاتمی و مشفق نشسته بود... شب عجیبی بود. از من قبول نمیکنید از آنهایی که بودند بپرسید. نوبت به استاد مشفق که رسید، طبیعی بود که به عنوان مجری برنامه به ایشان ادای احترام کنم. دلم نمیخواست ابراز عشق و ارادتم به استاد مشفق را خلاصه کنم. آخر واقعا دوستش داشتم. کسی که مشفق را بشناسد میداند چه میگویم. من نمیتوانم توضیح بدهم که محبت مشفق با دل من چهها میکرد. باز هم مثل همیشه با شیوه منحصر به فرد خودش تواضع کرد، ابرو بالا انداخت، سر خم میکرد و متواضعانه لبخند میزد. ای خدا! آن پیر بیبدیل از من که شاگرد شاگردانش بودم هم خجالت میکشید. مگر تعریفهای من تعارف بود؟ آخ که هیچوقت نتوانستم آنطور که میخواستم به او بگویم که دوستش دارم. اگرچه بارها این جمله را گفتم. همه گفتیم. هیچ جلسهای نبود که من و استادانم ساعد، سهیل و خانم راکعی به استاد نگوییم که چقدر دوستش داریم. نگوییم که سایه سر ماست. نگوییم که چشم و چراغ انجمن ماست. نگوییم که جانمان به جان او بسته است. نگوییم که مواظب سلامتیاش باشد. شرمگینانه نگوییم که: استاد بهخدا لازم نیست تشریف بیاورید، تلفنی هم امر کنید روی چشم میگذاریم... میگفتیم. همه اینها را بارها گفتهایم. اما بهخدا سبک نشدیم. باز هم حرف داریم، باز هم عقده در گلو داریم. هیچوقت نتوانستهایم تمام حسمان را به او بگوییم. بگذریم....
شب عجیبی بود. استاد، سر حالتر از همیشه صحبت کرد. شگفتا که از سید و قیصر عزیزش گفت، و از آشناییاش با آنها و ساعد و سهیل و ... که پارههای جگرش بودند. با اشتیاق وصفناشدنی از آقای خاتمی و حاج آقا دعایی تشکر کرد که آمده بودند تولد سهیل. از بزرگواریهایشان گفت. از لطفی که آقای خاتمی به ایشان داشت و پیامی که چندی پیش برای بزرگداشت استاد فرستاده بود، و شعر خواند. آخرین شعرش را که همان روز گفته بود. برای تولد سهیل. راستی خوش به حال سهیل! آخرین شعر مشفق برای سهیل بود. سهیل آخرین مضمون شاعرانهای بود که به ذهن پیر و قافلهسالار شاعران جوانمرد خطور کرده بود. حقش هم همین بود...
برخیز ز جا نه وقت خواب است ای دوست / بنشین که شب شعر و شراب است ای دوست
در بزم سهیل، زهره با چنگ نواخت/ میلاد بلند آفتاب است ای دوست...
عجیب نیست؟ خواندن این شعر درست دم مرگ؟ البته این آخرین کلمههای استاد نبود. در برابر تشویق حاضران، باز هم متواضعانه خندید. آخرین جملهاش را ساعد به یادم آورد. ساعت سه صبح که زنگ زدم جویای حال و وضعش باشم در این مصیبت طاقتسوز. آخرین کلام استاد این بود: دیگه چی بگم؟ ... با لبخند شرمسارانه همیشگیاش و سیدمحمد خاتمی گفته بود: بیشتر از این استاد را اذیت نکنیم! و استاد در جواب با علاقهای وصفنشدنی به چهره خاتمی نگاه کرد و گفت: قربان شما... و سرش به زیر افتاد! باور کنید درست همینطور بود که گفتم. آخرین مخاطب استاد، خاتمی بود و بعد، سر استاد به پایین افتاد، همانطور نشسته. درست شبیه خواب ناگهانی و چرتی سبک! سکوت بود و سکوت. همه با حیرت به استاد خیره شده بودند. پس چرا ادامه نمیداد؟ حتی من گفتم: استاد! ادامه شعرتان.. شعر بخوانید... اما استاد به خواب رفته بود. تنفس مصنوعی و شوک هم فایدهای نداشت. نبض اندکی میزد، اما پیدا بود که مشفق از این عالم رخت بربسته است. تا اورژانس برسد مردیم و زنده شدیم. خانم راکعی به صورتش میکوبید و بیصدا گریه میکرد. ساعد بیهدف قدم میزد. حال غریبی داشت. همه از خود بیخود شده بودیم. باز هم آقای خاتمی که حواسش به ساعد بود! با صدای بلند گفت مواظب ساعد باشید. سیدمحسن خاتمی شاعر جوانی که مدتهاست فی سبیلالله بیشتر بار انجمن را به دوش میکشد با پیکر استاد روانه بیمارستان شد و ما حیران و سرگردان ماندیم. سهیل با چشمان قرمز از اشک، بهتزده درجا میخکوب شده بود. حتی فرصت نکرده بود در جواب شعر استاد و محبت بیدریغش، صحبتی بکند! یعنی مرگ اینجوری هم میآید؟ شاعر حرف بزند، شعر بخواند، لبخند بزند و ناگهان سرش بیفتد پایین؟ پیرمردی نودساله با آن همه ضعف و ناخوشی خودش را به مراسم تولد فرزند شاعرش برساند و با تقدیم هدیهای ماندگار به او، جان به جانآفرین تسلیم کند؟ آن هم با این همه متانت و زیبایی؟
بهراستی خدا دیگر با چه زبانی فصیحتر از این با ما حرف بزند؟ دیگر چگونه واضحتر از این بگوید که عاش سعیدا و مات سعیدا... جز این است که خدا نمیخواست مردی به صلابت مشفق در بستر بمیرد؟ جز این است که از جا بلندش کرد و سوار بر بال فرشتهها به محفلی رساند که سادات بزرگواری چون خاتمی و دعایی و الهی قمشهای، در آخرین لحظات عمر نورانیاش، بدرقهاش کنند؟
...خوش به حالت استاد! برای مواجهه با مرگ، حتی به طرفی خم نشدی! حتی عصایت را هم نخواستی، به عصایت هم تکیه ندادی. نشسته از جمع ما رفتی، اما به واقع، ایستاده رفتی. آخرین شعرت را خواندی و در آغوش فرزندان معنویات، شاگردانت، همنفسان سالیان درازت، و در میعادگاه مالوفت، در قلب انجمن شاعران ایران، به رفیق اعلی پیوستی...
ما ناباورانه در انتظار خبر بهبودیات بودیم، یعنی چیزی شبیه به معجزه! اما بهبودی تو در آغوش مهربان خداوند بود. خبر قطعی که رسید، خاتمی دعا میخواند و تسلی میداد. عجب شبی بود دیشب!
ممنونم آقای دعایی که آمدید. ممنونم خانم الهی که گفتید توان نداشتم اما آمدم. ممنونم آقای موسوی که آن آیههای دلکش را موسیقی متن خواب ابدی استادم کردی! ممنونم خانم راکعی که با گلهای مریم به تولد سهیل آمدی و استادمان را با استشمام رایحه خوش آن، بدرقه کردی! ممنونم ساعد عزیز که در چنین شبی هستی! هستی که شانهای برای گریههایمان باشی، هستی که تکیهگاهمان باشی وقتی که قرار است هر روز صندلی خالی استاد را ببینیم. ممنونم سیدمحسن خاتمی و جواد زهتاب عزیز، که مراسم رؤیایی تولد سهیل و میلاد حقیقی استاد مشفق را تهیه و تدارک دیدید. ممنونم صادق خرازی عزیز که با آن همه ضعف و بیماری، به کمک ما شتافتی و در دادن تنفس مصنوعی لحظهای درنگ نکردی. ممنونم هادی گرجی که با آن دستهای زحمتکشت، به سینه دریایی استادمان شوک وارد میکردی و میدانم خدا را به سیادت مادرت قسم میدادی که استادمان چشم باز کند. ممنونم از همه آنها که بودند و استادمان را تا دروازه ملکوت بدرقه کردند. تا آغوش گرم قیصر و سید! تا آرامش لبخندهای آسمانی شاهرخی! و ممنونم سهیل عزیز که امشب شب تولدت بود. بهانهای بود برای آمدن آن همه جان پاک که باز هم به انجمن شاعران ایران بیایند. هرچند برای بدرقه ابدی استاد مشفق کاشانی. به قول استاد مشفق: دیگه چی بگم؟... خستهام. از همین حالا دلم برای استاد تنگ شده.
یاد فردا و فرداها که میافتم، پشتم میلرزد. یعنی واقعا معلم عشق و شاعری، استادمان مشفق کاشانی رفت؟»
***
ساعد باقری در پی درگذشت مشفق کاشانی، روایت خود از شب درگذشت او را به همراه خاطراتی از این شاعر بیان کرد.
این شاعر که در شب درگذشت مشفق کاشانی به همراه او در خانه شاعران حضور داشت در گفتوگویی با ایسنا اظهار کرد: در متون کهن فارسی درباره مرگ بزرگی چنین نقل شده: میرفت، سر فراکرد، گفت: لبیک. سرنهاد.
او سپس افزود: شاید مرگی به این شکوهمندی و زیبایی آرزوی همه باشد. در فضایی سرشار از محبت دیدن، محبت کردن. احترام دیدن، احترام گذاشتن. غرقه در صدق و صفا. امواج معنوی در فضا منتشر بود. حال همه خوش بود و از همه خوشتر استاد مشفق کاشانی که من درست در صندلی کناری او پهلوی سید بزرگوار سیدمحمد خاتمی نشسته بودم.
باقری ادامه داد: یک لحظه به استاد گفتم الآن احساس واقع شدن در بینالحرمین را دارم. خانم مهدیه الهی قمشهای، حجتالاسلام دعایی و افشین علاء عزیز که برنامه با پیشنهاد خود او شکل گرفته بود حرف زده بودند. من هم حرف زدم و بعد میکروفن را جلو استاد قرار دادم. دور میز گرد نشسته بودیم.
او افزود: پیشتر استاد مشفق بعد از مراسم بزرگداشتی که مردادماه برایش برگزار کرده بودیم پیشنهاد تجدید برنامهای به همین شکل را برای استاد سبزواری، خانم راکعی و سهیل محمودی مطرح کرد. سهیل و راکعی همانطور که انتظار میرفت درباره خودشان تحاشی کردند اما همه همزبان شدیم که مراسمی درخور برای بزرگداشت حمید سبزواری در انجمن شاعران برگزار کنیم. چند وقت پیش افشین علاء نه در جلسه هیات مدیره، بلکه در گفتوگو با تک تکمان دور از چشم سهیل پیشنهاد جشن تولدی جمع و جور و غیررسمی برای سهیل عزیز را مطرح کرد. راست میگفت، اگر میخواستیم برنامه رسمی برگزار کنیم، انبوه بیشمار علاقهمندان سهیل ایجاب میکرد که برنامه در سالنی چندهزار نفری برگزار شود، این مطلب را افشین در مقدمه این جشن تولد خصوصی یادآوری کرد.
این شاعر گفت: به پیشنهاد افشین قرار شده بود هزینه همان برنامه خصوصی را بچهها خود شریک شوند. استاد مشفق هم یکی از شرکا بود. استاد مثل همیشه در سرآغاز صحبت همه دوستانش را شرمنده بزرگواریها و کرامتش کرد. ابتدا در جایگاه بزرگ ما و رییس انجمن، از لطف حاج آقا دعایی و بزرگواری و عنایت سید بزرگوار خاتمی تشکر کرد. سپس از خاطرات آشنایی اولیه گفت در حدود سالهای 61 و 62 با ما سه نفری که نویسنده برنامه «در انتهای شب» بودیم. محمدرضا محمدی نیکو که سردبیرمان بود و من و سهیل. همچنین به یاد داشت که در آن برنامه گاه گاه از مطالب سیدحسن حسینی و قیصر امینپور و سلمان هراتی نیز استفاده میشد. بزرگواریها و لطفها کرد. از مهرداد اوستا و محمود شاهرخی یاد کرد و حرف همیشگی خود را دوباره تکرار کرد؛ شکر خداوند به خاطر دوستان خوبش.
او سپس به نخستین مواجهه خود با مشفق کاشانی اشاره کرد و گفت: در سالهای اولیه که وارد رادیو شده بودم، استاد مشفق، استاد محمود شاهرخی، استاد گلشن کردستانی و استاد میرزنجانی تحت ریاست استاد سیدابراهیم ستوده در واحد ویرایش رادیو مستقر بودند. روزی ما نویسندههای جوان برنامه «در انتهای شب» را به اتاق خود دعوت کردند. حرفهای دیشب استاد برایم شیرینی آن اولین مصاحبت را تجدید کرد. از وزانت برنامه گفتند و از اینکه در میان نوشته برنامههایی که به دستشان میرسد و پر است از خطاهای زبانی، وقتی با نوشته برنامه «در انتهای شب» روبهرو میشوند، خستگیشان درمیرود.
باقری گفت: دیشب (یکشنبه، 28 دی) هم همین کرامتها و لطفها را تجدید کردند و صحبتی به طور خاص درباره سهیل عزیز. با مهربانی هرچه تمامتر شعر خواندند و حرف زدند. ابتدای سخنشان قطعهای خواندند که بارها در برنامههای مختلف از ایشان شنیده بودیم. متضمن یادروز دیدار حق که به این بیت منتهی میشد: نمیدانم چه باید کرد با دل / نمیدانم چه باید گفت با دوست...
این شاعر ادامه داد: اواخر صحبتها نگاهی به کاغذهای پیش رو انداختند و بعد ناگهان مثل کسی که تمرکزش را در تدوین مطالب از دست داده باشد، گفتند، دیگه چی بگم... در این هنگام جناب سیدمحمد خاتمی گفتند استاد را زیاد اذیت نکنیم و من از میان لبهای مشفق به آرامی این یک دو کلمه را به نجوا شنیدم: نه، قربان شما... و سر به پیش افتاد.
او افزود: احساس کردم فشارشان افتاده، دستم را زیر چانه استاد بردم و چند بار صدایشان کردم، ظرف دو ثانیه عمق فاجعه خود را نشان داد. آن سر سرفراز پر از عشق و مهربانی ناگهان سنگین شده بود و روی گردن قرار نمیگرفت. بچهها کمک کردند او را به اتاق عقبی منتقل کردند و به حالت درازکش خواباندند. برادر عزیزمان سیدصادق فرازی که به احترام سهیل آمده بود، با مهارتی که آشکارا حاکی از آشنایی و تسلط او در اینگونه موارد بود بیآنکه دست و پایش را گم کند شروع کرد به شوک دادن به استاد، دستهایش را وسط جناق سینه قرار داده بود. نگران مریضاحوالی خود خرازی بودیم که مداوم و پرانرژی کارش را ادامه میداد، نبض رفته یکباره برگشت و استاد یک نفس بلند کشید. بچهها اورژانس را در همان دقیقه اول خبر کرده بودند که وقتی سررسید، از کارهای انجامشده ابراز رضایت کردند و بعد از آقای مسجدجامعی شنیدم که دکترهای بیمارستان ایرانمهر گفته بودند اگر آنکار به همان شکل مشخص انجام نمیشد، ایشان به بیمارستان نمیرسید. اما چه فایده که در اورژانس بیمارستان عملیات احیا مؤثر نیفتاد و ما استاد را از دست دادیم.
این شاعر در ادامه به خاطرهای از حضور مشفق کاشانی در یک باغ اشاره و بیان کرد: حدود سه چهار ماه پیش که دوست شاعرمان مهیار کاوه (حجتالله صیدی) به انجمن آمده بود، شاهد بودم که استاد با خنده گفت مهیار ما و بچهها را به باغت دعوت نمیکنی صبح تا شبی با هم باشیم؟ شنیده بود که قبلا بعضی از ما با خانوادههایمان و به همراه خانواده سید و قیصر به باغ مهیار کاوه در شهریار رفتهایم و هر یک نهالی در آنجا کاشتهایم. آیه و راحیل افزون برخودشان برای پدرشان هم نهالی کاشتند، خلاصه نهالستانی شده بود باغ کاوه.
باقری ادامه داد: از این درخواست استاد مشفق شاید کمی تعجب کرده بودم، چون پیش از آن ندیده بودم که استاد با آن همه مناعت طبع و عزت نفس چنین خواستهای را از کسی مطرح کند. روزی هم که مهیار به منزل استاد تلفن زد تا او را برای جمعهای از صبح تا شب به باغش دعوت کند، افسون خانم دختر استاد گفته بودند که کمی کسالت دارند فکر نمیکنم بتوانند بیایند و بعد از خود استاد پرسیده بودند و با خنده گفته بودند، میگویند با کمال میل، حتما خواهم آمد.
او اظهار کرد: من و سهیل و وحید امیری، بیوک ملکی، فاطمه راکعی و چند نفر دیگر با خانوادههایمان در باغ بودیم که استاد رسید. مهیار بامعرفت، راننده به دنبال استاد فرستاده بود تا استاد را بیاورد. بعد از یک ساعتی وقتی همه در تراس باصفایی دور هم جمع بودیم استاد شعری را که گفته بود برای همه ما خواند؛ شعری که شاید نظیر آن را به لحاظ مضمون تا به امروز نشنیده بودم. ابتدا وصف زیبایِهای باغ و عظمت طبیعت مخلوق خداوند و بیهوده نبودن خلقت که ناگهان به یاد یاران گذشته پیوند میخورد و آن شادمانی ابتدایی شعر ناگهان رنگ غم به خود میگرفت. نامهایی از رفقای درگذشته از پیر و جوان مهرداد و جذبه و سلمان و سید و قیصر و مثل همیشه اظهار لطفی به دوستان حاضرش.
باقری گفت: مضمونی در اواخر شعر بود که باعث دلگرفتگی ما شد. چرا سید و قیصر و سلمان باید رفته باشند و از این مواهب چشم پوشیده باشند و من پیر هنوز زنده مانده باشم. یکصدا گفتیم تو را به خدا نگویید، زنده باشید و سایهتان بر سرمان مستدام. اما دیشب نمیدانم چه محفلی بود شب جایی که من بودم، مدتها باید بگذرد تا با این مصیبت کنار بیاییم. سایه پدر از سر ما رفت. دیشب وقتی افشین متن تسلیت را با امضا و نام افراد هیات مدیره انجمن برایم به صورت پیامک فرستاد و نظر خواست، یک لحظه فکر کردم چرا چهار نفر، حتما یکی جا افتاده. وای ما وای روزهای بعد...
***
در پی درگذشت مشفق کاشانی، علی لاریجانی؛ رییس مجلس شورای اسلامی، علی جنتی؛ وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، سیدعباس صالحی؛ معاون فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، علی مرادخانی؛ معاون هنری وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، فرهنگستان هنر جمهوری اسلامی ایران، مرکز موسیقی و سرود صداوسیما، علیرضا مختارپور؛ دبیرکل نهاد کتابخانههای عمومی، محسن مؤمنی شریف؛ رییس حوزه هنری، انجمن شاعران ایران و مهدی قزلی؛ مدیرعامل بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرنیان با انتشار پیام تسلیت درگذشت این شاعر پیشکسوت را تسلیت گفتند.
***
به گزارش ایسنا، عباس کیمنش معروف به مشفق کاشانی که شامگاه 28 دیماه در سن 89 سالگی از دنیا رفت متولد سال 1304 شمسی در شهر کاشان بود. او تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در کاشان و تحصیلات عالی را تا درجه فوق لیسانس در تهران به پایان برد و سالها در آموزش و پرورش بهکار مشغول بود.
افشین علاء درباره چگونگی درگذشت مشفق کاشانی به خبرنگار ایسنا میگوید: یکشنبه شب (28 دیماه) جمعی از شاعران به همراه سیدمحمد خاتمی، رییسجمهور اسبق کشورمان، جشنی به مناسبت تولد سهیل محمودی در انجمن شاعران ایران برگزار کردیم که طی آن شاعران به شعرخوانی پرداختند. از جمله این شاعران مشفق کاشانی بود که متاسفانه هنگام خواندن شعر ناگهان دچار عارضه ایست قلبی شد و بلافاصله به بیمارستان ایرانمهر تهران منتقل شد، اما تلاش پزشکان بینتیجه بود و این شاعر گرانقدر از دنیا رفت.
برخی آثار بهجامانده از مشفق کاشانی این عنوانها هستند: «صلای غم» تضمین ۱۲ بند محتشم کاشانی، «خاطرات» (سال ۱۳۲۴)، «سرود زندگی» (سال ۱۳۴۲)، «شراب آفتاب» (سال ۱۳۴۲)، «آذرخش» (گزینه اشعار)، «آینه خیال» (سال ۱۳۷۲)، «بهار سرخ سرود» (سال ۱۳۷۳)، «هفت بند التهاب» (سال ۱۳۷۵)، «نقشبندان غزل» (سال ۱۳۶۵)، «انوار ۱۵خرداد» (سال ۱۳۶۵)، «خلوت انس» (سال ۱۳۶۸)، تصحیح «دیوان حاج سلیمان صباحی بیدگلی» با همکاری پرتو بیضایی (سال ۱۳۴۰)، «مجموعه شعر جنگ»، «تذکره شاعران معاصر» و «راز مستان».
ریاست شورای شعر و ترانه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و ریاست هیأت مدیره انجمن شاعران ایران نیز از جمله فعالیتهای مشفق کاشانی در دوران زندگیاش بود.
انتهای پیام
نظرات