رضا بردستانی، نویسنده و پژوهشگر و مسئول سابق بنیاد مهدی آذریزدی با نگارش یادداشتی از مرحوم باستانی پاریزی گفت.
به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) در متن این یادداشت آمده است:
«وصال عاشق و معشوق در سایهی فراق ...
باستانی پاریزی، هوشنگ مرادی کرمانی و من
رضا بردستانی
پنجم فروردین 1393 حوالیِ نیم چاشت دوستی قدیمی زنگ میزند پس از مدت هایی مدید بی مقدمه میگوید دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی به رحمت حق پیوسته است و ...از همان لحظه مرور خیلی از خاطرات شروع میشود.
این اعتقادِی است عمیق؛
نوستالوژی میراثی است که باید در حافظه ی جهانی به نام ما ایرانی ها ثبت شود. برای این مدعا دلایلی دارم؛ یکی این که هیچ ملتی در هیچ ناحیتِ دنیا تا این اندازه که ایرانی های خونگرم و مهربان به نوستالوژی وابستگی و پیوستگی دارند را نخواهید یافت این را با هزار و یک دلیل و مصداق می توان ثابت کرد. از همان لحظه ی تماس گویی در تونلِ زمان که نه اما در منشورِ نوستالوژی گرفتار می آیم و دلم می خواهد برای باستانی پاریزی بنویسم کسی که تاریخ را رنگ و جلایی نو بخشید و خیلی ها را با کتاب آشتی داد. آشتی دادن با کتاب هنری بس عظیم است که خیلی ها این مهم را به انجام رسانیدند مثلاً ذبیح الله منصوری و نیز مهدی آذر یزدی و صد البته ایرج افشار و شاید خیلی های دیگر ... .
یاد حرف های استاد علی باقرزاده(بقا) میافتم. از خاطراتش از یادکردهای او، از جلساتی که فقید سعید، ایرج افشار تحت عنوان ایرانشناسی و هر سال در شهری و دیاری برگزار می کرد. یاد خوش.
مشربی های استاد پاریزی و علاقه مندی ایشان به برخی از بزرگان یزد به گونه ای که در جای جای کتاب های او می توان به نام هایی چون: ایرج افشار، علی باقر زاده، اسلامی ندوشن، حبیب یغمایی، عسکری کامران و خیلی های دیگر اشاره کرد و چه بسیار نویسندگانی برخاسته از یزد که بارها از باستانی پاریزی و نوشته هایش نام ها که نبرده اند و یادها که نکرده اند. از علاقه مندیِ مثال زدنی اش به کرمان، به سیرجان، به پاریز، به کویر، به بیابان های کویر، به شب های پرستاره ماهان و به دورنمای رؤیاییِ کویر.
و من چشم می دوزم به کتاب هایم. به انبوهی از کتابهایی که یک وجه مشترک دارند:
دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی،
تقریبا تمامی کتاب هایش را دارم دو قفسه یا بیشتر. این دو قفسه یا بیشتر فقط به کتاب هایی اختصاص دارد که او طی سالیان دراز در پس هر تحقیق و پژوهش و تجربه و سفر و حضر نگاشته است.
کتاب هایی که بیشتر آن ها را خوانده ام. کتاب هایی که به نحوی از انحاء از هرکجا که شروع شود به کویر ختم می شود و به هر کجا که ختم شود از کویر سر بر می دارد و این دلبستگی مثال زدنی است. شاید سالیانی طولانی سپری شود و تازه بفهمیم امثال باستانی پاریزی چه خدمت ها به کرمان و کویر که عرضه نداشتند.
رابطهی خوبی با اصحاب جرایدِ سابق یزد، نویسندگانِ پا به سن گذاشته ی یزد و فرهنگ دوستانِ حالا دیگر پیشکسوت یزد داشت. رابطه یعنی رفت و آمد، نامه نگاری و حتی یاد و نام هایی که از برخی از رجال یزد در جای جای آثارش می توان دید. و این، حکایت از همزاد پنداری کویرنشینانی دارد که قدر دوستی ها را گاه بیش از آب می دانند. اصلاً قدر شناسی هایشان بوی قدمت می دهد، یادآورِ روح بخشی کاریزها است این رابطه ها و گویی مثل خیلی از باور ها و حقایقِ کتمان ناپذیرِ دیگر ریشه در تاریخ دارد. کرمانی های قدیم شیخ ابوالقاسم هرندی را به خوبی می شناسند. همان قدیمی های کرمان هنوز هم حاج محمد آگاه را از یاد نبرده اند. یکی در تجارت پسته سرآمد بود و دیگری در صنعت فرش و چه نیکو انسان هایی.
حتی قرابت و نزدیکی این دو استان را می توان در تجارت، فرهنگ، زندگی و خیلی موارد دیگر یافت و همه ی این ها یعنی یزدی ها هم به اندازه ی کرمانی ها، سیرجانی ها، پاریزی ها، دانش آموختگان تاریخ در محضر استاد و همه ی دوستانِ استاد از این فقدان غمگین اند.
خیلی نگذشته است؛ همایش ملی مترجمان کرد ایرانی در سنندج که به پاسداشت مقام و مرتبه ی قاضی و یونسی برگزار شد. هوشنگ مرادی کرمانی میهمانی عزیز بود از خطه ی کرمان که به واسطه ی اندک آشنایی قبلی چه صحبت ها که نکردیم و چه حرف ها که نزدیم! از «شما که غریبه نیستید» در حضور دکتر میر منصور ثروت، تا قصه های مجید؛ از گذشته های کودکِ دیروز و نویسنده ی نامدار امروز و از جمله چه سپاسمندی ها و تشکرها که بر جای آوردیم از موضع حق مدارانه ی ایشان در گلایه از عدم برگزاری بزرگداشت استاد باستانی پاریزی که گویا قول ها داده بودند و هر بار به دلیلی نامعلوم به فراموشی سپرده شده بود. غافل از این که سالیان سال قبل قیصر ادبیات ایران صمیمانه سروده بود:
حرفهای ما هنوز ناتمام...
تا نگاه میکنی:
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر میشود
آی...
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود
دیر میشود
حالا هزار وعدهی ناآمده هم باستانی را خوشحال نخواهد کرد. باستانی بزرگداشتش را کتابهایی که گاه عدد چاپ هایش از بیست هم فراتر رفته بود گرفته بودند اما ....
کمی دورتر... خیلی ها استاد را در همان پیاده روی معروف روبروی دانشگاه تهران ایستاده و زُلزده به ویترین کتابها به یاد دارند ...
و کمی دورتر ... شاگردانش حرف های او را که از تاریخ می گفت در گوش و چه گوش نواز می شنیدند و این همان بازی عشق است که با آدمیزادگان چه طرفه کاری ها و نرد باختن هایی که ندارد. امروز و کمی زودتر از یک قرن؛ استاد باستانی پاریزی به مثابه ی عاشقی دلباخته خود را به بلندای تاریخ می رساند و تو در این فراق وصال عاشق و معشوق را به نظاره ایستاده ای گویی فراق باستانی هم باید همسان سخنان و لحن و قلم شیوا و شیرینش، زیبا و دلنشین باشد.
امسال سالی است که آمیخته ای از اقتصاد و فرهنگ قرار است بیشتر دیده شود و بد نیست اگر سیاسیون کار خویش به انجام خیر رسانند و اهل فرهنگ را وابنهند که اسبابِ امور خویش مهیا کنند و بر مملکت خویش نظارت که نه سیاسیون را هنر فرهنگ محوران باشد و نه فرهنگ اندیشان را سودای سیاست.
از همین جا و به اعتقاد «الحرف یجر الکلام»نقبی می زنیم به خطابه ی حاج میرزا یحیی دولت آبادی که بر پیشانی کتاب منشآت قائم مقام فراهانی (به سعی و اهتمام: سید بدرالدین یغمایی)نگاشته است تحتِ عنوانِ ِ«ادیبِ سیاست مدار یا سیاست مدار ادیب»:
«ادیب سیاستمداری که بخواهد با قلم کار شمشیر بکند و یا با علم، کار قدرت، هر دو ناقص می شود. بلی پیشرفت هر یک محتاج است به مساعدت دیگری. و از همین نقطه ی نظر است که ارباب فضل و ادب، غالباً مقاصد حسنه ی خود را به دست سیاستمداران اجراء می نمودند و سیاستمداران بزرگ ادباء و فضلای عالی مقام را انیس و جلیس خود می ساختند، در رتق و فتق امور از آراء بی آلایش ایشان استفاده می کردند؛ شمشیر را به دست خود می گرفتند و قلم را به دست صاحب قلم می دادند و بی رخصت قلم، شمشیر فرود نمی اوردند؛ تا از میان این دو نیرو، قوه ی سوم معتدلی هویدا گردد که به واسطه ی آن نیرو بتوان مهر و قمر را به هم آمیخت؛ مملکت دل ها را مسخر ساخت؛ پراکندگی ها را به هم پیوست و به مقاصد کامیاب گردید. ارباب فضل و ادب هم، به ملاحظه ی این امر اساسی، و دیگر برای ... از تصدی امور سیاسی دوری می جسته اند و ...»
از تمامی این حرفها بگذریم باید معترف بود بر این که:
نوشتن این تعداد کتاب، تحقیق، ترجمه، پژوهش در کمتر از یکصدسال از آن نادره کارهایی است که باید شیفته و شیدا باشی واگرنه پیمودن«پاریز تا پاریس» یک عمر زمان می برد. نگارش«سبعه ی ثمانیه» سالیان درازی به سرانجام خواهد رسید و حکایات و گرفتاری هایی که از خامه ی افسون گر او بر صفحاتی متعدد خوش نشستند به این سادگی ها قد بر نمی افراشت.
پنجم فروردین یکی دیگر از السابقون السابقون علم و اندیشه چهره در نقاب خاک کشید اما دریغ و افسوس از آن کسانی که سلیقه به خرج ندادند و یاد و نامش را در اثنای حیاتش پاس نداشتند. شاید حالا بیشتر به عمق گلایه و اعتراض خالق«قصه های مجید» پی ببریم زیرا این عزیزان پا به سن نهاده اگرچه در عزیز ماندنشان شکی نیست اما در همیشه ماندگاری اشان باید تردید کرد. باستانی پاریزی رفت و از خود آثاری بر جای نهاد که هیچگاه نمی توان او را به این آسانی ها از یاد برد.»
انتهای پیام
نظرات