سعدی گلبیانی با مروری بر نقد ادبی در ایران، میگوید، حرف منتقد امروز در غوغای رسانهیی روزنامهها و شبکههای اجتماعی گم شده است. رسانه سخن منتقدان را فرامیخواند و آن را در انبوه کارکردهایش گم میکند.
به گزارش خبرنگار ادبیات خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، این شاعر و منتقد ادبی در یادداشتی در اینباره نوشته است: من وضعیت نقد ادبی امروز را در ایران، در نسبت با تجدد ادبیمان میفهمم. یعنی به آن به منزلهی یک چیز حاضر در اکنون و اینجا نگاه نمیکنم. به عبارت دیگر نقد ادبی را یک گفتار میدانم که سابقهی تاریخی دارد و در گرو تجربهی دوران انسان معاصر ایرانی است. اگرچه شاید این نبوغ نگاه را بتوان طفره رفتن از بررسی وضعیت حاضر دانست. گمان من این است که اتفاقا ذیل این نوع نگاه، این تاریخی دیدن گفتار نقد ادبی، در زمان دیدن آن، و یافتن نسبتهای آن با ریشههایش در طلیعهی تجدد ادبی ما، بهتر میتوانیم از مکان تاریخی که امروز در آن ایستادهایم، حرف بزنیم.
گفتار نقد در یک معنای متوسع پیش از هرچیز، گفتاری است که آن نظام تکصدایی ارباب و بندهی دوران فئودالی را، دوران پیشمدرن را، به چالش میکشد. گفتار نقد محل مبارزه با مراد ساختن از منبع قدرت است. گفتار نقد محل مقاومت در برابر خوی و سبکی است که هر چیزی را از مراد، بدون شک میپذیرد. گفتار نقد با به دنیا آمدن فرد در جوامع نسبت دارد. با برداشتن معانی مختلف از یک متن اصلی نسبت دارد و بدیهی است که نقد ادبی از این تعریف کلی متنزع نیست. از نظر من نقد ادبی خصلتی سراپا سیاسی دارد، چرا که محلهای پیدا شدن ایدئولوژی را رصد و منهدم میکند. نقد ادبی محل تقاطع زیباشناسی، اخلاق و تاریخ است. نقد ادبی گفتاری است که طی آن، شما دیالوگی را با اثر، گفتوگوی انتقادی را با آثار ادبی تولید میکنید که حین آن در قواعد مرسوم و معهودی با آنها آثار تن به هژمونی ایدئولوژی مسلط دادهاند، دست میبرید. علتِ اینکه در آغاز گفتم نقد ادبی را در نسبت با تجددمان میفهمم، همین است؛ یعنی اگر به بدایتها و خاستگاههای نقد ادبیمان نزد میرزا فتحعلیخان آخوندزاده و میرزاآقاخان کرمانی برگردیم و به ضدیت و مخالفت ایشان و دیگر روشنفکران پیش از مشروطه با ادبیات دورهی بازگشت نگاه کنیم، میفهمیم که چقدر میل به آزادیخواهی و تولد مردم سیاسی و سوژههای ایرانی و گفتار سیاسی و دموکراسی پارلمانی با تحجر و ارتجاع ادبی نسبت پیدا میکند. در اینجا نقد ادبی ما به بدن مادر خود متصل بوده است. در واقع نقد ادبی در ایران تحت تأثیر روشنگری و مدرنیتهی غربی از راه میرسد و ادبیات دورهی بازگشت را به تقلید از گذشتگان، سنگشدگی، گرفتادگی در اصول نهاد ادبی کلاسیک و دور بودن از زیست روزمرهی مردم کوچه و بازار متهم میکند.
بنابراین در دوران مشروطه ما با نوعی نقد ادبی که بسیار تاریخی و سیاسی است، سروکار داریم. کافی است نگاهی به آرای نیما یوشیج در «حرفهای همسایه»، «نامههایش به شین پرشو»، «احساسات در زندگی»، «هنرپیشگان»، «تعریف و تبصره» و دیگر نوشتجات نثرش بیندازیم. نیما بنای رفیع نقد ادبی ماست که بر خلأ مفهومی و بوطیقای نقد ادبی بنا میشود. از او به بعد، ما شاهد بالیدن این نوزادیم. در دوران بعدتر نقد ادبی ما به شدت تحت تأثیر نگاهی ارتدوکس و چپگراست که اثر را در گرو مسؤولیت اجتماعی و تاریخیاش میفهمد. البته که نقد ادبی را در دههی 30، 40 و 50 نمیتوان به این نگاه ارتدوکس چپگرا که تحت تأثیر ادبیات انتقادی شوروی است، تقلیل داد. به هر حال بر کسی پوشیده نیست که در آن سالها چهرهی مهم و تأثیرگذاری چون رضا براهنی ضمن حفظ گرایشهای کلیاش به مسؤولیت اجتماعی و یافتن رد آن بر اثر ادبی به بلاغت و فرم هم توجه میکند. یعنی تحلیلهای دست اولی در «طلا و مس»، در «قصهنویسی» و دیگر نوشتجات براهنی در دست داریم که در آنها معنای اثر مشروط به فرم میشود. غیر از براهنی، چهرههای مهم دیگری هم در نقد ادبی آن دوران قلم زدند. از مهدی اخوان ثالث، اسماعیل نوری علاء، حسن هنرمندی و مهرداد صمدی بگیرید تا اسماعیل خوئی، یدالله رویایی و هوشنگ گلشیری و البته باید نوشتجات محمدعلی سپانلو را هم به این لیست افزود.
در دوران حاضر البته باید نقد را ذیل سیطرهی رسانه و شبکههای اجتماعی بفهمیم. من با یک پرسش دو سه دههیی از بخش مهمی از تاریخ ادبیات کشورمان این حرف را میزنم. به این خاطر که بخصوص از سالهای پایانی دههی 60 و نخستین ترجمهها از متون مقدمات نظریهی ادبی بهروز، از «ساختار و تأویل متن» بابک احمدی به بعد، از کارگاه شعر رضا برهنی که بخش عمدهای از منتقدان و آشنایان به نظریهی ادبی جدید از دل آن برآمدند، تا امروز با یک پویایی و تحرک شدید در حوزهی نقد ادبی مواجه بودهایم. بنابراین با صرف نظر کردن از اتفاقات عمدهی مربوط به نقد ادبی در این دو سه دهه و با اشارهای کلی به دوران حاضر، باید بگویم که تا حدود زیادی، حرف و سخن منتقد امروز، در غوغای رسانهیی روزنامهها و شبکههای اجتماعی گم شده است.
به این دلیل که از طرفی به نظر میرسد که این خود رسانه است که صدای منتقد را فرامیخواند و آن را در انبوه کارکردها و هدفگذاریهایش فراموش میکند، چرا که نقد ادبی پیش از هرچیز به استقرار یک نماد سیاسی احتیاج دارد و زمانی که از حمایت دانشگاه، نهادهای انتشاراتی و رسانههای مستقل برخوردار نباشد، از حیثیت مخالفخوان خود تهی خواهد بود.
انتهای پیام
نظرات