تهران، بهشت زهرا (س)، قطعهی نامآوران، ردیف 40، شمارهی 9؛ اینجا خانهی ابدی او شد. از این پس اگر خواستی سراغی از او بگیری، دیگر نه محسنیانراد میداند، نه احمد میرعابدینی، نه هادی خانیکی، نه یونس شکرخواه، نه محمدمهدی فرقانی و نه هیچیک از اعضای خانواده و شاگردانش. باید اینجا به سراغش بیایی.
ساعت از 11 صبح گذشته، باز هم با گشادهرویی، اوست که منتظر مهمانهاست. جلوی ورودی قطعهی نامآوران، آمبولانس منتظر ایستاده تا همه مهمانانش برسند. خانواده کنارش ایستادهاند و آرام اشک میریزند. شاگردانش از راه میرسند و جمع مهمانان کامل میشود. جمعیتی که او را «پدر» مینامند پیکرش را به دوش میگیرند و راه میافتند. به خانهای که برای او آماده شده میرسند و پیکرش را با خواندن تلقین به خاک میسپارند.
در خاک میگذارندش، آرام خفته. گویی عمری خوابیده است. انگار نه انگار که غوغای این قلم، این رسانهها و این روزنامهها را او به راه انداخته، انگار نه اینکه نام علوم ارتباطات را او بنیان نهاده، گویی نویسندهی کتابهای بنیادین علوم ارتباطات و روزنامهنگاری به زبان فارسی او نبوده، گویی او نبوده که کوس دفاع از آزادی و حقوق مطبوعات را به راه انداخته است. انگار کسی که اینجا خفته، سالیان دراز خوابیده، بدون دغدغه.
امروز معلمی سکوت کرد؛ سکوتی ابدی. همانطور که در مقابل همهی بیمعرفتیهایی که بدون در نظر گرفتن کسوت پدریاش، در حقش شد سکوت کرد. حالا آرام گرفته است بدون اینکه کسی از این جمع از او به بدی یاد کند. مرد اخلاق ارتباطات با آرامش خفته است.
امروز محسنیانراد با همه ابهتش، فرقانی با همه گشادهروییاش، میرعابدینی با همه متانتش، خانیکی با همه صبوریاش، شکرخواه با همه مهربانیاش، نمکدوست با همه لبخندهایش، پاکدهی با همه جدیتاش و خیلیهای دیگر که خودشان امروز استادها و شاید پدربزرگهای این سرزمین باشند بالای سر او ایستادهاند و در کسوت فرزندی میگریند.
نمیدانم اگر قاضیزاده و فرقانی با تمام هنر گزارشنویسیشان میخواستند گزارش خاکسپاری بزرگمرد تاریخ مطبوعات ایران را بنویسند چگونه این فضا را توصیف میکردند. میخواستم بنویسم حزنآلود و غمناک یادم آمد که قاضیزاده همیشه میگفت از صفت در گزارشهایتان استفاده نکنید. استاد! تو به من بگو چه واژهای برای این اندوه کفایت میکند؟
نمیدانم اگر فریدون صدیقی میخواست برای این پدر شعر بخواند چه میخواند. شاید باز هم میگفت او دریاست، دریاست، دریاست و برای دریا پایانی نیست. نمیدانم فردا روزنامهها مانند امروز از او خواهند نوشت یا نه. خیلی چیزهای دیگر را نمیدانم و نمیدانی، اما یک چیز در اینجا، تهران، بهشت زهرا (س)، قطعهی نامآوران، ردیف 40، شمارهی 9 در ساعت 11:30 صبح روز 16 آذر، روشن است و آن چیزی نیست بهجز بغض. اینجا همه غمگیناند.
دکتر کاظم معتمدنژاد در صبح آفتابی و سرد «روز دانشجو» در سال 1392 به خاک سپرده شد. شاید تقارن روز دانشجو با روز خاکسپاریاش، تقارن مبارکی باشد که دانشجویان هر سال روزشان را با یاد او مبارک کنند.
گزارش از خبرنگار رسانه خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)
انتهای پیام
نظرات