استاندار خوزستان و حمید فرخنژاد طبق قرار قبلی یک دسته گل تدارک دیده و آمدهاند سری به آقای مترجم 84 ساله و البته همشهری خود بزنند. نجف دریابندری در طبقهی سوم خانهای نسبتا قدیمی در یکی از خیابانهای روبهروی پارک ملت ساکن است و قرار دیدار هم ساعت 10 صبح روز آبانی.
به گزارش خبرنگار ادبیات خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، اولین پیشفرض برای دیدار آقای استاندار با آقای مترجم که قبلا در دولت اصلاحطلبان استاندار بوده و پس از چند سال دوباره همین چند روز پیش به استانداری خوزستان منصوب شده است، میتواند همشهری بودن و آشنایی دیرین باشد. اگرچه این پیشفرض نامربوط نیست، اما آنچه باعث شکلگیری این دیدار شده، وجود کتابهای نجف دریابندری در خانهی استاندار و دیدن کتاب «مستطاب آشپزی» دست دخترش بوده است.
عبدالحسن مقتدایی، استاندار خوزستان، و حمید فرخنژاد، بازیگر پُرکار سینمای ایران، در سالن پذیرایی که دیوارهایش پر از تابلوهای نقاشی است، منتظر آقای مترجم نشستهاند. چند دقیقهای از ورود میهمانان به خانه نگذشته است که نجف دریابندری از راهرو منتهی به اتاقها با لباس رنگ روشن و مرتبش در حالی که خنده به لب داشت و شاید تا حدودی شوق دیدن میهمان در تمام صورتش دویده بود، پیش میهمانها آمد. میهمانهای آبادانی هم با دیدن او بلافاصله به پیشوازش رفتند و شروع کردند به احوالپرسی. دریابندری هم سلام و احوالپرسی و خوشامدگویی محکم و جانداری رو به میهمانانش به جا آورد و بعد تعارفشان کرد به نشستن.
دیدن سَرِحالی و نشاط، طرز راه رفتن و پیش آمدنِ بدون یاری غیر دریابندری و سپس احوالپرسی جاندارش با بهکارگیری کلمات درست و بدون لکنتش، آن هم از جانب او که 84 ساله است و تا به حال سه بار دچار سکتهی مغزی شده است، خیلی خوشحالکننده است و احتمالا همین سَرِحالی، میهمانان را امیدوار کرد که پیرمرد جنوبی هنوز سَرِ پا در ادامهی میزبانیاش حتما از آبادان و ادبیات و ترجمه و سینما و... سخن خواهد گفت و شاید حتا باعث شد هر کس در ذهن خود به دنبال سؤالهایی بگردد تا در وقت مناسب از او بپرسد.
بلافاصله پس از نشستن، دریابندری که چشمانش در نور چراغ لوستر بالای سر میهمانان (که یک بار سر حمید فرخنژاد به آن خورد و همه خندیدند) کاملا میدرخشید. با همان خنده و شوقی که در چهره و چشمانش بود، ظرف شیرینی را به طرف آقای استاندار گرفت و به میهمانانش شیرینی تعارف کرد. لحظهای بعد هم خانمی که به نظر میرسید پرستار آقای مترجم و یا خدمتکار خانه است، چای مخصوصی برایش آورد. بلافاصله سهراب هم که آخرین فرزند دریابندری است و به کار مستندسازی مشغول است، برای میهمانان چای آورد و تعارف کرد و در پایان به جمع پیوست.
در ادامه، آقای استاندار که هنوز نقش لبخندِ آغازینِ چهرهاش کاملا محو نشده بود، شروع به سخن گفتن کرد. مقتدایی ابتدا از حمید فرخنژاد به خاطر اینکه باعث برقراری ارتباط با اهل فرهنگ و هنر و قلم شهرآبادان شده است، به صورت ویژه تشکر کرد و سپس چنین ادامه داد: «به عنوان مسؤولان مملکت وظیفهی خود میدانیم به تمامی کسانی که در حوزهی فرهنگ و هنر زحمت کشیدهاند، سر بزنیم و از آنها احوالی بپرسیم تا شاید همین بهانهای برای به یاد آوردن آنها توسط رسانهها شود که خود میتواند نوعی تقدیر از این شخصیتها باشد.»
استاندار خوزستان سپس روی سخن خود را به سمت نجف دریابندری گرداند و دربارهی او چنین سخن گفت: «دریابندری در ایران و جهان چهرهی شناختهشدهای است و برای اهالی جنوب ویژگی خاصی دارد. او اعتبار منطقهی جنوب است و میتواند برای جوانان یک الگو باشد.»
او سپس دلیل دیدارش را با نجف دریابندری اینگونه شرح داد: «یکی از دلایلی که باعث تحریکم برای دیدار دریابندری شد، وجود کتابهایش در منزل بود. رشتهی دخترم مترجمی است و دو سه روز پیش که کتاب «مستطاب آشپزی» ایشان را در دست گرفته بود، از ایشان نام برد. من گفتم خوب است که به دیدار ایشان بیایم. بلافاصله با آقای فرخنژاد تماس گرفتم و ایشان هم با توجه به ارتباطی که با اهالی فرهنگ و هنر دارند، لطف کردند و برنامهی این دیدار را ترتیب دادند.
مقتدایی در ادامه اظهار کرد: در همین بدو آغاز کار در استانداری با تعداد دیگری از دوستان آبادانی و خوزستانی و البته با همکاری اهالی هنر و فرهنگ مثل آقای فرخنژاد در حال تدوین طرحی هستیم تا بتوانیم برای هنرمندان و شخصیتهای فرهنگی این استان کاری انجام دهیم و با تشکیل یک تیم از چهرههای ماندگار استان در این حوزه تقدیر کنیم؛ حتا اگر امکان برگزاری مراسم تقدیر برای این شخصیت در خوزستان فراهم نشد، سعی میکنیم در یک برنامه این مراسم تقدیر را برای چند شخصیت برجستهی فرهنگی مثل استاد نجف دریابندری در تهران برگزار کنیم.
او به نجف دریابندری رو کرد و به گفتهی خود، افزود: چنین چهرههایی برای خطهی جنوب بسیار کارساز بودهاند و برگزاری چنین مراسم تقدیری شاید باعث باز شدن بحث این شخصیتها در خانوادهها شود و نام این افراد در رسانهها و مطبوعات و نزد اصحاب فرهنگ و هنر مثل یک جرقه باشد تا جوانان پی ببرند که چنین شخصیتهایی هم در شهر و دیار آن ها وجود دارند.
حمید فرخنژاد نیز حرکت مقتدایی را برای ارتباط با اهالی فرهنگ و هنر قشنگ توصیف کرد و گفت: حرکت دکتر مقتدایی در بدو ورود به استانداری خوزستان حرکت قشنگ و قابل تقدیری است. امیدوارم حضور ایشان و رویکردشان در قبال اهالی فرهنگ و هنر باعث شود که دیگر مسؤولان هم فرهنگ و هنر را عزیز بدارند، زیرا مسائل فرهنگی اولویت کشور ماست.
آقای بازیگر همچنین گفت: انشاءالله مسؤولان بزرگداشت هنر و هنرمندان را سرلوحهی کار خود قرار دهند.
در تمام مدتی که استاندار خوزستان و حمید فرخنژاد سخن میگفتند، که البته زیاد هم طول نکشید، دریابندری ساکت بود و مدام چشمانش را به اطراف میچرخاند، گاه به میهمانانش نگاه میکرد و لبخند ریزی که بیشتر نشانگر میهماننوازیاش بود، بر چهرهی تکیدهاش نقش میبست. سخنان میهمانان که تمام شد، از «استاد نجف» هم خواسته شد که کمی از آبادان و ادبیات و... بگوید؛ اما برخلاف انتظار، او خیلی کم سخن گفت. تلاشها برای به سخن درآوردن مترجم 84 ساله تقریبا بینتیجه بود. سؤالها هم به کمک سهراب از او پرسیده میشد. دریابندری در پاسخ به سؤالها میگفت، «همه چیز را قبلا گفتهام» و دست تکان میداد. اما زمانی که آقای استاندار دربارهی آبادان و محل تولد دریابندری پرسید و گفت، پدر و مادر خودش بوشهری هستند، ولی خودش متولد آبادان است، گویی شوقی آنی در وجود و چهرهی دریابندری نمایان شد و با حالتی پر از وجد که به تکان دادن دست وادارش کرده بود، به سخن آمد که: «شما هم که مثل من هستید». و در ادامهی سخنش دربارهی محل تولدش اضافه کرد: «خانهمان روبهروی احمدآباد... روبهروی خیابان شرکت نفت... خیابان پرویزی، روبهروی حمام ژرمن بود.» دیگر چیزی نگفت و حمید فرخنژاد هم که دید وضعیت جسمی دریابندری خیلی به او مجال صحبت کردن نمیدهد، یا حداقل او تمایل به سخن گفتن ندارد و ممکن است پرسشها باعث رنجشش شود، درآمد که: «بهتر است بیش از این مزاحم نشویم.»
لحظهای بعد آقای استاندار و آقای بازیگر خواستند با آقای مترجم سه نفری عکس یادگاری بگیرند. بعد هم خداحافظی کردند و رفتند. سهراب هم با آنها پایین رفت. پس از اینکه از دریابندری چند فریم دیگر عکس گرفته شد، ما هم از خانه خارج شدیم و دریابندری تنها در پذیرایی خانهاش نشسته بود.
پس از رفتن میهمانان، فرصتی دست داد تا با سهراب دربارهی پدرش گپی بزنیم که او دربارهی وضعیت پدرش چنین گفت: خوشبختانه اوضاع خوبی دارد و گروه پزشکان هم که به او لطف دارند، مرتب به او سر میزنند. اوضاع و احوالش بد نیست، البته مدتی بود که به خاطر فوت مادرم حالش خوب نبود، اما حالا بهتر است. مرتب در حال کتاب خواندن است و با اینکه آقای زهرایی، مدیر انتشارات کارنامه، فوت کرده است، باز هم بعضی وقتها به دفتر این انتشارات میرود. (انتشارات کارنامه ناشر آثار دریابندری است).
او همچنین گفت: معمولا جمعهها صبح دوستاش که برخی از آنها نویسنده هستند، به دیدارش میآیند و طبق رسم قدیم به او سر میزنند. زمانی هم که سکته کرده بود، یک بار آقای مسجدجامعی به دیدارش آمد که خیلی خوشحال شد.
خود سهراب که در واقع سومین و در واقع آخرین فرزند دریابندری است، الآن کار مستندسازی انجام میدهد و گاهی وقتها هم عکاسی میکند. تا به حال چند نمایشگاه عکاسی هم در تهران برپا کرده است. دیگر فرزندان دریابندری آرش و نوشین هستند که از کودکی در آمریکا به سر میبرند و او الآن خیلی از آنها خبر ندارد.
گزارش: فرزاد گمار، خبرنگار ایسنا
انتهای پیام
نظرات