محمود دولتآبادی با یادکردن از محمود استادمحمد به عنوان یکی از معصومترین هنرمندان تئاتر معاصر گفت: استادمحمد قلمی روان و پسندیده داشت.
این نویسنده پیشکسوت که در پی در گذشت محمود استادمحمد نمایشنامهنویس و کارگردان تئاتر با خبرنگار بخش تئاتر خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) گفتوگو میکرد، در سخنانی عنوان کرد: برای محمود استادمحمد، طلب آمرزش دارم چون محمود یکی از معصومترین هنرمندان تئاتر معاصر ما بود.
او در ادامه دربارهی ویژگیهای نوشتاری استادمحمد گفت: او قلم روانی داشت و معمولا سراغ موضوعاتی میرفت که میشناخت. دیالوگهایی که مینوشت در صحنههای واقعگرایانه بیشتر مربوط میشد به لایههای اجتماعی که زندگی کرده بود. ندیدم محمود محدودهای را برای نوشتن انتخاب کند که نتواند از عهدهی آن بربیاید.
دولتآبادی در بخش دیگری از این گفتوگو اظهار کرد: محمود استادمحمد را دوست میداشتم نه به خاطر هنرمند بودنش یا به خاطر نمایشنامه نوشتن و نه به خاطر اینکه یکی از عاشقان تئاتر بود، محمود استادمحمد را بیشتر به خاطر همان محمود استادمحمد بودن یعنی آدم پسندیده و دوستداشتنی بودن، دوست میداشتم. زیرا بعضی از آدمها هستند که در همان دیدار نخست به دل مینشینند و آن بهترین احوال و دریافت از یک کاراکتر است که در استادمحمد بود. چه در جوانیاش چه بعد از آن دورهی آوارگی و بازگشتش به ایران که من سرنوشت او را مثل دیگر دوستان هنرمندم در خارج از کشور دنبال میکردم.
نویسنده «کلیدر» در ادامهی متذکر شد: سرنوشت محمود استادمحمد البته یکی از غمانگیزترین سرنوشتهایی بود که دچارش شده بود در غربتی که سرانجام هم تحمل نکرد و به کشور برگشت. برای من خیلی خوشایند بود که او آمده و اینجاست. چنانچه میدانید گرفتاریهای من آنقدر زیاد است که متاسفانه در دورهی بیماریاش بیش از یکی دو بار مجال نشد ببینمش ولی در همان مجال، آن مهربانی، شیفتگی و علاقه را در من بیدار میکرد. خوشبختانه کتابی هم از آثارش درآمد یعنی مجموعهی نمایشنامهها که در اولین دیدار به من پیشکش کرد.
او در ادامه وضعیت استاد محمد را به کل مسئلهی تئاتر ایران ارتباط داد و گفت:مرحله بازگشت استاد محمد به کشور و در انزوا قرار گرفتن او و بیتوجهی که از جانب تئاتر به این آدم شد مرا برمیگرداند به احوالات اوایل انقلاب که من از افرادی بودم که پیشنهاد سندیکای تئاتر را دادم و ضمن همهی اهداف اجتماعی هنر تئاتر که پیگیر آن بودیم، یکی از آنها هم این بود که هنرمند در هر کسوتی و یا وسیعتر از آن هنرگزار از جمله نورپرداز، کارگر صحنه و... هم بتوانند از یک امکان متناسب و مناسب برخوردار باشند که با شأن انسانی و هنر خودشان بتوانند کار و زندگی کنند، از امنیت شغلی برخوردار باشند و از بیمه به معنای تأمین اجتماعی و فردی؛ در واقع محترمانه زیستن، کار کردن و مردن.
دولتآبادی در ادامه افزود: اما با کمال تأسف باید بگویم بیشتر نامآوران عرصهی تئاتر در آن زمان از سندیکای تئاتر حمایت نکردند، به آن نگرویدند و ترجیح دادند بروند پشت در اتاقهای مدیران را بزنند و در اتاق انتظار بنشییند تا کی مورد تفقد قرار گیرند. نبود توفیق سندیکای تئاتر که با توفیق آن در برگزاری فستیوال 12 شب همراه بود، باعث شد تئاتر عملا در خدمت بخش دولتی قرار گیرد و این بخش دولتی تئاتر عملا هنرمندان تئاتر را یکانیکان جدا کند و ببرد و بعد کل هنر نمایش در مجموعهای قرار گیرد که از آن به عنوان هنر دولتی یاد میکنیم.
او ادامه داد: امروز میبینیم هنرمندان تئاتر دچار چه مشکلاتی هستند. پایان ملودرام این وضعیت هم نمونهاش فرجام زندگی محمود استاد محمد میتواند باشد و آن رفتار زشتی که در مراسم گلریزان آن هنرمند سیاهباز، سعدی افشار شنیدم انجام گرفته بود که بسیار ناپسندیده،حقیر و دور از شأن هنرمند بود. دورادور در جریان بودم. افراد یکان یکان برای محمود استادمحمد احساس دلسوزی میکنند ولی من همواره نظرم این بود که هنرمندان و همهی آدمها در آن وضعیتی قرار بگیرند که دلسوزی را توهین به خود تلقی کنند. باری همه میمیرند و خواهند مرد. امیدواری من این است که همه افراد از جمله هنرمندان مملکت با امکانات مناسب بتوانند از موهبت کار، زندگی، امنیت و تأمین این جنبهها استفاده کنند و تبعا محترمانه همه از این پل سپنجی بگذرند.
محمود دولتآبادی در بخش دیگری از این گفتوگو به ایسنا عنوان کرد: از جنبهی شخصی، من محمود استادمحمد را از سالیان دور میشناختم، وقتهایی که او در گروههای مختلف تئاتر کار میکرد و من هم در گروههای دیگر مشغول کار بودم. گهگاهی یکدیگر را دیده بودیم نه اینکه بنشینیم ساعتها و گفتگو کنیم. در یکی از همین دیدارهای عبوری نمیدانم چه به او گفته بودم که بعد از آن که دیدمش هی به زبان میآورد، محمود آن سالها چیزی به من گفت که حالا متوجه میشوم چه نکتهای بود و همه این مدتهای عمری که گذاراندم به آن جمله فکر میکردم. حقیقت این است که من هم به یاد نمیآورم به او چه گفته بودم ولی مکان را به یاد میآورم که طرف پل چوبی بود. از آن جالبتر این بود که در آخرین نوبتی که دیدمش باز این موضوع را به زبان آورد و من رویم نشد بپرسم چه گفتهام که در ذهنت مانده. نگران بودم نتواند عین جمله را به یاد بیاورد و در وضع بیماری باعث شرمندگی یک لحظهی او نشوم که فکر کند، حافظهاش را در اثر بیماری از دست داده که نداده بود.
این نویسنده در بخش پایانی از گفتوگو با ایسنا در پی درگذشت محمود استادمحمد گفت: درگذشت محمود استادمحمد را به "مانا"ی عزیز تسلیت میگویم واو دارای این درک است که این اتفاق(مرگ) به اصطلاح شتری است که در خانهی همه میخوابد. بدیهی است که در طول مدت بیماری محمود استادمحمد تحمل مشکلات او بیشتر متوجه مانا بود و آنطور که من دیدیم به راستی میشود گفت فرزند شایسته و خلف محمود استادمحمد بود و هست. به مانا و نزدیکان محمود استادمحمد تسلیت میگویم و با آنها احساس همدردی میکنم.
انتهای پیام
نظرات