• دوشنبه / ۷ آذر ۱۳۹۰ / ۱۴:۳۰
  • دسته‌بندی: دین و اندیشه
  • کد خبر: 9009-01821
  • منبع : مطبوعات

/روز شمار واقعه كربلا/ سوم محرم؛ *خريداري اراضي كربلا توسط امام حسين(ع) *ورود عمربن سعد به صحراي كربلا

/روز شمار واقعه كربلا/
سوم محرم؛ 
*خريداري اراضي كربلا توسط امام حسين(ع)
*ورود عمربن سعد به صحراي كربلا

در روز سوم محرم، امام حسين‌(ع) در سرزمين كربلا مستقر شدند و عمربن سعد با لشگريان خود وارد صحراي كربلا شد.

به گزارش خبرنگار دين و معارف اسلامي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، طبق تاريخ امام پس از استقرار در سرزمين كربلا دستور برپايي خيمه‌ها را مي‌دهند ولي با يك تفاوت بزرگ، در سفرهاي گذشته خيمه‌ها بر روي تپه و بلندي بر پا مي‌شد اما اين بار امام دستور مي‌دهند كه خيمه‌ها بر روي سطح صاف و يا فرورفتگي بر پا شود. شايد منظور از اين دستور امام اين بود كه كودكان و زنان در ميدان جنگ و درگيري چيزي را مشاهده نكنند تا دچار ترس و وحشت نشوند.

حربن يزيد رياحي كه از سوي دشمن مامور شده بود تا با سپاهيانش راه را بر امام ببندد در مقابل كاروان امام خيمه مي‌زند و در اولين اقدام عبيدالله را از ورود امام به كربلا با خبر مي‌سازد.

خريدارى اراضى كربلا :

از اتفاقاتي كه در روز سوم محرم به روايت تاريخ رخ داده است، خريد زمين كربلا توسط امام حسين(ع) بود. امام زمين كربلا را از اهل نينوا خريدند و شرط كردند كه هر كس كه علاقمند به زيارت قبور شهدا و قبر حضرت بود او را پذيرايي كرده و هدايت كنند.

ورود عمر بن سعد به كربلا :

عبيدالله بن زياد در روز دوم محرم نامه‌اي را براي امام ارسال مي‌كند و مي‌نويسد كه يزيد مرا فرمان داده كه يا از تو و يارانت بيعت گرفته و تسليم ما شويد و يا شما را زنده نگذارم. امام حسين (ع) جواب نامه عبيدالله را نمي‌دهند و به فرستاده او مي‌فرمايند كه براي عبيدالله بن زياد عذابي سخت در انتظار است.

بدين ترتيب عبيدالله، عمربن سعد را فرمان داده تا به جنگ با امام برود. عمر بن سعد كه وعده حكومت بر ري را از عبيدالله گرفته بود از جنگ با امام حسين(ع) مي‌ترسد و فرمان عبيدالله را قبول نمي‌كند. اما عبيدالله شرط حكومت بر ري را جنگ با امام حسين(ع) مي‌خواند و عمر بن سعد در شرايطي كه اطرافيانش او را از اين كار منع مي‌كردند قبول كرد كه به جنگ با امام حسين(ع) برود.

بالاخره عمر بن سعد در روز سوم محرم با 4 هزار سپاه از اهل كوفه به كربلا داخل مي‌شود.

هنگامي که عمر بن سعد به کربلا وارد شد، عزرة بن قيس احمسي را نزد امام حسين عليه السلام فرستاد تا از امام سؤال کند براي چه به اين مکان آمده است و چه قصدي دارد؟ چون عزره از جمله کساني بود که به امام نامه نوشته و او را به کوفه دعوت کرده بود از رفتن به نزد آن حضرت شرم کرد. پس عمر بن سعد از اشراف کوفه که به امام نامه نوشته و او را دعوت به کوفه کرده بودند خواست که اين کار را انجام دهند. تمامي آنها از رفتن به خدمت امام حسين عليه السلام خودداري کردند. ولي شخصي به نام کثير بن عبدالله شعبي که مرد گستاخي بود برخاست و گفت: من به نزد حسين رفته و اگر بخواهي او را ميکشم . عمر بن سعد گفت: چنين تصميمي را فعلا ندارم، ولي به نزد او برو و از او سؤال کن به چه منظوري به اينجا آمده است؟

کثير بن عبدالله به طرف امام حسين عليه السلام رفت، ابوثمامه صائدي که از ياران امام حسين عليه السلام بود چون کثير بن عبدالله را مشاهده کرد به امام عرض کرد: اين شخص که مي‌آيد بدترين مردم روي زمين است، پس ابوثمامه راه را بر کثير بن عبدالله گرفت و گفت: شمشير خود را بگذار و نزد حسين برو! کثير گفت: به خدا سوگند که چنين نکنم! من رسول هستم، اگر بگذاريد، پيام خود را ميرسانم در غير اين صورت برميگردم. ابوثمامه گفت: من دستم را روي شمشيرت ميگذارم تو پيامت را ابلاغ کن. کثير بن عبدالله گفت: به خدا سوگند هرگز نميگذارم چنين کاري کني. ابوثمامه گفت: پيامت را به من بازگو تا من آن را به امام برسانم، زيرا تو مرد زشت کاري هستي و من نميگذارم به نزد امام بروي. پس ازاين مشاجره و نزاع کثير بن عبدالله بدون ملاقات بازگشت و جريان را به عمر بن سعد اطلاع داد.

عمر بن سعد شخصي به نام قرة‌ بن قيس حنظلي را به نزد خود فرا خواند و گفت: اي قره حسين را ملاقات کن و از علت آمدنش به اين سزمين جويا شو. قرة بن قيس به طرف امام حرکت کرد، امام حسين عليه السلام به اصحاب خود فرمود: آيا اين مرد را ميشناسيد؟ حبيب بن مظاهر عرض کرد: آري!‌ اين مرد، تميمي است و من او را به حسن رأي ميشناختم و گمان نمکردم او را در اين صحنه و موقعيت مشاهده نمايم. آنگاه قرة بن قيس آمد و بر امام سلام کرد و رسالت خود را ابلاغ کرد، امام حسين عليه السلام فرمود مردم شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت کرده اند و اگر از آمدن من ناخشنوديد باز خواهم گشت، قرة چون خواست برگردد حبيب بن مظاهر به او گفت: اي قرة واي بر تو چرا به سوي ستمکاران باز ميگردي؟ اين مرد را ياري کن که بوسيله پدرانش به راه راست هدايت يافتي. قرة گفت: من پاسخ اين رسالت را به عمر بن سعد برسانم، سپس در اين امر انديشه خواهم کرد. پس به نزد عمر بن سعد بازگشت و او را از جريان باخبر ساخت.

نامه عمر بن سعد به عبيدالله بن زياد:

حسان فائد ميگويد: من نزد عبيدالله بن زياد بودم که نامه عمر بن سعد را آوردند و در آن نامه چنين آمده بود: چون من با سپاهيانم در برابر حسين و يارانش پياده شدم قاصد ي نزد او فرستادم و از علت آمدنش جويا شدم، او در جواب گفت: اهالي اين شهر براي من نامه نوشته و نمايندگان خود را نزد من فرستاده و از من دعوت کرده اند، اگر آمدنم را خوش نميداريد باز خواهم گشت. عبيدالله چون نامه عمر بن سعد را خواند گفت: اکنون که در چنگ ما گرفتار شده اميد نجات دارد ولي حالا وقت فرار نيست.

نامه عبيدالله بن زياد به عمر بن سعد:

عبيدالله به عمر بن سعد نوشت: نامه تو رسيد و از مضمون آن اطلاع يافتم از حسين بن علي بخواه تا او و تمام يارانش با يزيد بيعت کنند اگر چنين کرد ما نظر خود را خواهيم نوشت.

چون نامه به دست عمر بن سعد رسيد گفت: ميپندارم که عبيدالله بن زياد خواهان عافيت و صلح نيست. عمر بن سعد نامه عبيدالله بن زياد را به اطلاع امام نرسانيد زيرا ميدانست که آن حضرت با يزيد هرگز بيعت نخواهد کرد.

عبيدالله بن زياد پس از اعزام عمر بن سعد به کربلا انديشه سپاه انبوهي را در ذهن مي‌پرورانيد.

عبيدالله بن زياد در نخيله:

عبيدالله شخصا از کوفه به طرف نخيله حرکت کرد و کسي را نزد حصين به تميم که با قادسيه رفته بود فرستاد و او به همراه چهارهزار نفر که با او بودند به نخيله آمده سپس کثير بن شهاب حارثي و محمد بن اشعث و قعقاع بن سويد و اسماء‌بن خارجه را طلب کرد و گفت: در شهر گردش کنيد و مردم را از اطاعت و فرمانبرداري از يزيد و من فرمان دهيد و آنان را از نافرماي و برپا کردن فتنه برحذر داريد و آنان را به لشکرگاه فرا خوانيد.

پس آن چهار نفر طبق دستور عمل کردند و سه نفر از آنها به نخيله نزد عبيدالله بن زياد بازگشتند و کثير بن شهاب در کوفه ماند و در ميان کوچه ها و گذرگاه ها مي‌گذشت و مردم را به پيوستن به لشکر عبيدالله بن زياد تشويق مي‌کرد و آنان را از ياري امام حسين عليه السلام بر حذر مي‌داشت. عبيدالله گروهي سواره را بين خود و عمر بن سعد قرار داد که هنگام نياز او وجود آنها استفاده شود و در هنگامي که او در لشکرگاه نخيله بود شخصي به نام عمار بن ابي سلامه تصميم گرفت که او را ترور کند، ولي موفق نشد به طرف کربلا حرکت کرد و به امام ملحق گرديد و شهيد شد.

منابع:

- سايت مناجات http://www.monajat.org‌

- تقويم شيعه، عبدالحسين نيشابوري، انتشارات دليل ما، 1387

انتهاي پيام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha