• دوشنبه / ۴ خرداد ۱۳۸۸ / ۱۰:۱۵
  • دسته‌بندی: ادبیات و کتاب
  • کد خبر: 8803-04036.98587

يادداشت محمود كيانوش درباره‌ي نشر كتاب و كتاب‌خواني

يادداشت محمود كيانوش درباره‌ي نشر كتاب و كتاب‌خواني
محمود كيانوش در يادداشتي به ارائه‌ي توضيحاتي درباره‌ي وضعيت نشر كتاب و كتاب‌خواني پرداخته است. اين شاعر و نويسنده در نوشتاري كه در اختيار بخش كتاب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، گذاشته، آورده است: «حرفي دارم که نمي‌دانم اسم آن‌را چه بگذارم. شايد اين حرف من لحن «شکواييه» داشته باشد؛ اما من خودم را اهل «شکوه» نمي‌دانم. واقعيت‌ها را، هر قدر هم که تلخ باشد، مي‌پذيرم و مي‌گذرم. اين حرف که حالا مي‌خواهم آن‌را به گوش اهل خرد و حقيقت برسانم، نگاهي است به وضعيت «نشر و کتاب‌خواني» در ايران؛ چنان‌که من از اين طرف دنيا دريافته‌ام. شما اگر آن‌را براي هشداري به «وجدان فرهنگي» جامعه‌ي ما مناسب دانستيد، مي‌توانيد به نشر آن بپردازيد.» «نشر و کتاب‌خواني در کابوس من» كيانوش در اين‌باره عنوان كرده است:‌ «وضعيتي که امروز از اين طرف دنيا در صحنه‌ي نشر و کتاب‌خواني در ايران مي‌بينم، برايم کيفيت کابوس دارد؛ چون باور نمي‌کنم که فرهنگ يک جامعه‌ي شرقي متحول دچار چنين ولنگاري و رخوتي شده باشد و خود را به پوچ‌ترين سرگرمي‌هاي عوام غربي سپرده باشد. امروز در هر کشور غربي، دو ملت موجود است؛ يکي ملت خور و خواب و خشم و شهوت که خانمي مثل رولينگ (J. K. Rowling) - نويسنده‌ي کتاب‌هاي جادو جمبلي «هري پاتر» (Harry Potter) - را ميلياردر مي‌کند و در حدود نودوپنج درصد کل جمعيت را تشکيل مي‌دهد، و ديگري ملت خرد و انديشه و هنر و آرمان‌هاي انساني که در حدود پنج‌درصد جمعيت است و در ميانش يک ميليونر هم پيدا نمي‌شود؛ اما همچنان در حفظ حيات فرهنگي جامعه‌ي خود مي‌کوشد و فراموش نمي‌کند که راه «انسان تاريخي» را در پيش دارد و بايد نگه‌دارنده و افزاينده‌ي ميراث فکري او باشد و يک قدم از خط او بيرون نگذارد و هرگز يک قدم به عقب برنگردد. اين ملت پنج‌درصدي در کنار چيزهاي ديگر ادبياتي دارد که «جهاني» است و با زمان پيش مي‌رود و نو مي‌شود؛ اما دنباله‌ي ادبيات ماندگار جامعه است و در مقابل «سرگرمي‌هاي مکتوب» آن ملت نودوپنج‌درصدي، «ادبيات» شمرده مي‌شود. هر دو ملت از اين واقعيت آگاه‌اند و به راه خود مي‌روند و «هري پاترنويس‌ها» اين شعور را دارند که اگر کتاب‌هاشان ميليون‌ها نسخه فروش مي‌رود و به تمام زبان‌هاي معتبر و نامعتبر جهان ترجمه مي‌شود، باد به غبغب نياندازند و خود را «ادبيات‌آفرين» نشمارند. در ميان اديبان اين ملت پنج‌درصدي ممکن است شاعري باشد که کتاب‌هاي او در پانصد يا هزار نسخه، آن هم معمولا با کمک مالي «شوراي هنر»، منتشر شود؛ اما آکادمي سوئد او را شايسته‌ي دريافت جايزه‌ي نوبل تشخيص بدهد. به عبارت ديگر، در غرب، حساب «ادبيات» از حساب «سرگرمي مکتوب» يا «سرگرميات» جداست، و آن‌ها که ادبيات مي‌آفرينند، در نزد روشنفکران و دانشگاهيان و منتقدان آن ملت پنج‌درصدي به شناخت درآمده‌اند و جواز ورود به «سراي ادبيات» گرفته‌اند و به همين اعتباري که يافته‌اند، خرسندند. به همين ترتيب، نويسندگان و شاعران اين ملت پنج‌درصدي براي چاپ و انتشار آثار خود ناشراني دارند که به قصد ميليونر شدن به ميدان نيامده‌اند و افتخار مي‌کنند که با درآمد ناچيزي که دارند، ناشر آثار اديبان و نويسندگان و شاعران و منتقدان اصيل آن ملت پنج‌درصدي‌اند. اما با تجربه‌اي که من در دو سه دهه‌ي اخير داشته‌ام، به نظر مي‌رسد که در ايران ناشراني که خود اهل ادب و فرهنگ بودند و براي ملت پنج‌درصدي کتاب منتشر مي‌کردند، در شرايط جديد يا ورشکست شده‌اند و رفته‌اند، يا مانده‌اند و همرنگ جماعت نودوپنج‌درصدي شده‌اند. اگر کتابي مي‌نويسي که خواندنش سرگرمي است و فکر کردن نمي‌خواهد، يا مي‌تواند احساسات سياسي طبقه‌ي شبه بورژوازي جامعه را، نه با آگاهانيدن، بلکه با شعار دادن، ارضا کند و در يک سال پنج تا ده بار تجديد چاپ شود، ناشراني که آن‌را چاپ و منتشر کنند، بسيارند، و اگر قلم‌زني هستي که دلت مي‌خواهد اسم چاپي خود را روي جلد کتابي ببيني، مهم نيست که تا هنر نويسندگي صد سال فاصله داري، هر چه نوشته‌اي، بردار و ببر به «بازار کتاب چاپ‌زني» و هزينه‌ي تايپ و چاپ و کاغذ و صحافي و پخش آن‌را، به اضافه‌ي مبلغي براي خدمات ناشر، بپرداز و برو و مطمئن باش که کتابت به زودي در پشت شيشه‌ي کتاب‌فروشي‌ها ظاهر خواهد شد؛ اما ديگر منتظر نباش که آن ناشر تو را صدا کند و از محل فروش کتابي که خود چاپ کرده‌اي، مبلغي به تو باز بپردازد. او ناشري نيست که بداند چه چيز چاپ مي‌کند و تو هم نويسنده‌اي نيستي که بداني چه نوشته‌اي. چنين ناشراني براي بخشي از قلم‌زنان آن ملت نودوپنج‌درصدي در همه جاي دنيا، از جمله در انگلستان که من در گوشه‌اي از آن سي‌وچهار سال از عمرم را گذرانده‌ام، پيدا مي‌شوند. اما هنوز هم در دوره‌اي که حسابدارهاي قسم‌نخورده‌ سياستمدار شده‌اند و پول معيار همه چيز شده است، باز هم در غرب ناشراني هستند که اگر کسي مثل «رولينگ» آخرين و بهترين داستان از رشته‌ي داستان‌هاي «هري پاتر» خود را پيش آن‌ها ببرد، آن‌ها با اين‌که مي‌دانند که با اين کتاب ميليون‌ها پوند سود خواهند کرد، از چاپ و انتشار کتابش خودداري خواهند کرد و محترمانه به او خواهند گفت: «ببخشيد ما براي انتشار کتاب شما ناشر مناسبي نيستيم!» که يعني «ما ادبيات منتشر مي‌کنيم؛ نه سرگرميات!» که يعني «ما کتاب چاپ مي‌کنيم که مقدس است و آيينه‌اي است در برابر انديشه‌ها و احساس‌هاي انسان در تجربه‌ي زندگي!» به عبارت ديگر، نوشتن و نشر دادن شبه کتابي که انسان را تا مرتبه‌ي خور و خواب و خشم و شهوت پايين بياورد و از او همبازي‌اي براي ميمون‌ها بسازد، از هرويين‌فروشي به مراتب بدتر است؛ چون شبه کتاب مي‌تواند نسل جوان جامعه را که اميد آينده‌ي هر ملتي است، از حقيقت‌جويي و آرمان‌خواهي دور کند، از انديشه در چوني و چرايي وضعيت اجتماعي باز دارد، به رويه‌ي «باري به هر جهت» گذراندن زندگي و تن دادن به خفت براي کسب لذت‌هاي جسماني عادت بدهد و در درازمدت جامعه را در مسير تباهي ارزش‌هاي انساني بياندازد، و اين اعتيادي است که مي‌تواند پنهاني ذهن و روح اکثريت جوانان جامعه را دگرگون کند و جهان‌بيني آن‌ها را از نور معرفت خالي کند؛ اعتيادي است که پي‌ بردن به وجود و ماهيت آن دشوار است و ترک آن از ترک هرويين دشوارتر. وقتي که در جامعه‌اي نودوپنج‌درصدي‌ها صاحب قدرت و ارزش‌گذاران و معيارسازان جامعه‌اي بشوند، ديگر نمي‌خواهند و نمي‌گذارند که جايي براي پنج‌درصدي‌ها بماند. «محمود کيانوش» باشي، شعرت آيينه‌ي درنگ‌ها و دريافت‌هاي انسان تاريخي از زندگي و هستي باشد، در مايه و پايه‌ي بزرگ‌ترين شاعران جهان در نيمه‌ي دوم قرن نوزدهم و نيمه‌ي اول قرن بيستم، و در نقد ادبي پيرو اصولي باشي که بزرگ‌ترين منتقدان جهان، پيش از «شارلاتانيسم شبه علمي پست‌مدرنيستي»، در پيش نظر داشتند، و بيايي بنشيني، چندين و چند سال از عمرت را صرف کارهايي بکني که براي دقيق‌نگري و درست‌بيني نسل جوان جامعه‌ات ضرورت مسلم دارد، و بخواهي پرده‌ي افسون‌نگار «معروف‌پرستي» را از صورت واقعي قهرمان‌شدگان برداري و سيماي حقيقي آن‌ها را پيش چشم جوانان بگذاري تا در اين سيما آن‌چه را که «حسن» است، بستايند و آن‌چه را که «عيب» است، عيب بدانند و چشم ذهن و روح‌شان از «هاله‌ي تقدس» بر گرد «چهره‌ي درخشان معروفيت»، از بينايي نيافتد و مفهوم نقد و معيارهاي آن‌را بشناسند، و با اين هدف، کتاب «زن و عشق در دنياي صادق هدايت و نقدي تطبيقي و تحليلي بر بوف کور» را بنويسي و سه سال در انتظار اجازه‌ي انتشار بماند و ناشر گفته باشد که براي صدور اجازه‌ي انتشار از نويسنده خواسته‌اند که «فصل آخر کتاب اصلاح اساسي شود» و تو که نويسنده‌ي کتابي، بداني که فصل آخر، چنان‌که نوشته‌اي، نتيجه‌ي بررسي‌هاي تو از موضوع کتاب باشد، و نداني که منظور از «اصلاح اساسي» چيست و از انتشار اين کتاب در وطن خود نوميد شوي و آن‌را به ناشري در آمريکا بسپاري و افسوس بخوري که خواننده‌هاي واقعي کتاب در وطن تو از وجود آن بي‌خبر مانده باشند، و باز با همان هدف کتابي با عنوان «رمزها و رازهاي نيما يوشيج» در پانصد و هفتاد صفحه نوشته باشي و در اين دفتر از «نيما يوشيج و شعر کلاسيک فارسي» سخن گفته باشي، و نيز کتابي با عنوان «شعر، زبان کودکي انسان» در چهارصد صفحه نوشته باشي و در آن سير پيدايي و تحول شعر را از عهد انسان‌هاي اوليه تا امروز نشان داده باشي و خواسته باشي که اهل شعر بدانند که در ابتدا شعر بود، و شعر مذهب را زاييد، و مذهب فلسفه را زاييد، و فلسفه علم را زاييد، و اين دو کتاب را براي چند ناشر به ايران فرستاده باشي و به تو در مورد کتاب «رمزها و رازهاي نيما يوشيج» گفته باشند: «کتاب باارزشي است؛ اما درباره‌ي نيما يوشيج کتاب‌هاي زيادي در بازار هست!» و تو که اين کتاب را در برابر بسياري از آن «ستايش‌نامه‌ها» نوشته‌اي، از اين حرف «کاسبکارانه» آتش گرفته باشي، و در مورد کتاب «شعر، زبان کودکي انسان» گفته باشند: «کتاب باارزشي است؛ ولي متأسفانه در ايران خريدار ندارد!»، ناگهان احساس مي‌کني که در چنگ کابوسي سنگين و سياه گرفتاري؛ زيرا که در افق اين کابوس مي‌بيني با آتش نوشته‌اند: «در ايران آن پنج‌درصدي‌ها هم به نودوپنج‌درصدي‌ها پيوسته‌اند و در نتيجه براي کتاب‌هاي تو که شاعر و نويسنده و منتقد پنج‌درصدي‌هاي گذشته بوده‌اي، ديگر خريداري نمانده است!»، و در اين کابوس و با اين کابوس است که حالا نشسته‌اي و اين «دردنامه» را مي‌نويسي! کتاب ديگري داري با عنوان «گداي کيمياگر»، شامل سه مقاله درباره‌ي «حافظ» و در مقاله‌ي اصلي آن که عنوان کتاب هم شده است، بر اساس يک بيت از خود حافظ، شعر او را بررسي کرده‌اي، و اين بوده است آن بيت: «غلام همت آن رند عافيت‌سوزم / که در گداصفتي کيمياگري داند»، و تو خواسته‌اي دردي را که روح حافظ را عذاب مي‌داده است و در اين بيت نهفته، بيان کني، و کتاب را براي دوستي که از شريکان يکي از معتبرترين ناشران بوده است، مي‌فرستي، و او (کتاب را خوانده يا نخوانده) در پاسخ تو مي‌نويسد: «من فکر مي‌کنم که «گداي کيمياگر» به منزله‌ي عنوان کتابي درباره‌ي حافظ القاکننده‌ي مفهومي منفي داشته باشد. پيشنهاد مي‌کنم که آن‌را به عنواني تغيير دهي که در ستايش حافظ باشد!»، و تو در پاسخ او مي‌گويي: «اول بايد کتاب را بخوانيد و ببينيد مايل به انتشار آن هستيد يا نه. بعداً مي‌توانيم درباره‌ي عنوان آن صحبت کنيم!» و او ديگر جوابي به تو نمي‌دهد و تو نگران حال او مي‌شوي و براي او مي‌نويسي: «موضوع کتاب «گداي کيمياگر» را فراموش کنيد. من از اين‌جور کتاب‌هاي نامناسب و ناسازگار براي خوانندگان و ناشران ايراني زياد دارم. فقط يک کلمه از سلامت خودتان به من اطلاع بدهيد.» و ديگر از او جوابي دريافت نمي‌کني و از ديگران حال او را مي‌پرسي، و او ارتباطش را بعد از شصت سال آشنايي، با تو قطع مي‌کند. چندين سال پيش رماني با عنوان «در آفاق نفس» نوشتم و آن‌را انتشارات سروش به توصيه‌ي يکي از معدود اديبان سخن‌شناس ايران منتشر کرد. ديدم که براي کم ‌کردن صفحات کتاب همه‌ي پاراگرف‌ها را در هم ادغام کرده‌اند و ضمناً کسي که نمونه‌هاي چاپي را غلط گيري مي‌کرده است، با عنادي که در حق «که موصول» داشته است، همه‌ي آن‌ها را حذف کرده است. آتش گرفتم و با گردانندگان انتشارات سروش تماس گرفتم و علت آتش‌گرفتگي خود را به آن‌ها گفتم، و گفتند که چاپ دوم کتاب را عيناً از روي نوشته‌ي تايپ‌شده‌ي صفحه‌آرايي‌شده‌اي که من براي‌شان فرستاده‌ام، انجام خواهند داد، و انجام ندادند، و اگر چاپ سومي در پيش باشد، شايد ديگر من از «روي زمينيان» نباشم که ببينم با آن چه کرده‌اند، و براي «زيرزمينيان» هم که ديگر هيچ چيز هيچ فرقي نمي‌کند! در اين سي‌وچهار سالي که در لندن زندگي مي کرده‌ام، کتاب‌هايي نوشته‌ام که چندتايي از آن‌ها در خارج چاپ شده است؛ اما نويسنده‌ي ايراني مثل نويسنده‌ي هر جاي ديگر جهان در اصل براي «هموطنان در وطن» خود کتاب مي نويسد، و معدود هموطنان خارج از وطن هم مي‌توانند در شمار خوانندگان کتاب او باشند! اکنون در اين کابوس سنگين و سياه مدتي است که کتاب‌هاي آماده‌ي چاپ را در کامپيوتر گذاشته‌ام و جلو عنوان هر يک از آن‌ها نوشته‌ام «کتاب چاپ‌نشده» تا کار وارثان را آسان کرده باشم. شمار اين کتاب‌هاي آماده‌ي چاپ به دوازده رسيده است و در همين حدود هم کتاب‌هاي ناتمام دارم که شايد زمين و زمان براي تمام کردن آن‌ها فرصت در سرنوشت من نگذاشته باشد، و اگر واقعاً همه‌ي کتاب‌خوانان ملت پنج‌درصدي به کتاب‌خوانان ملت نودوپنج‌درصدي پيوسته باشند، ديگر براي من اميد رهايي از اين کابوس نمي‌ماند. با اين اشارت که «براي سخن گفتن از اين کابوس، يک دهان خواهم به پهناي فلک!»، اين «دردنامه» را به پايان مي‌برم. حقيقت يار و راهنماي همه باد! محمود کيانوش» انتهاي پيام
  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha