*با پيشكسوتان جهاد و شهادت* يك آزاده: نسل جنگ نبايد در يك فضاي فكري خاص باقي بماند مأموران صليب سرخ از مقاومت اسراي ايراني متعجب شده بودند
در اسارت، خورشيد معنويات بود كه پرتوافشاني ميكرد و با شعاع گسترده عميقا تاثيرگذار بود و به اين ترتيب اسرا در برابر سختيها و فشارهاي زياد دشمن مقاوم ميماندند.
بيژن كياني متولد سال 1342 كه در حال حاضر فوق ليسانس علومسياسي دارد و قائممقام مؤسسه فرهنگي پيام آزادگان است اولين بار در سال 1360 و زماني كه سوسنگرد در محاصره بود داوطلبانه به جبهه اعزام شد و بعد از شش ماه در 21 بهمن سال 1361 در عمليات والفجر مقدماتي به اسارت درآمد.
كياني در گفتوگو با خبرنگار سرويس «فرهنگ و حماسه» خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) از نحوه اسارت، وقايع زمان اسارت و آزادي و آزادگي ميگويد.
در يك منطقه پر از رمل كه امكان پشتيباني زيادي نداشت عمليات كرديم. وقتي مرحله اول عمليات در شب 18بهمن سال 61 انجام و با شكست مواجه شد و نيروهاي عمل كننده به اهداف خود نرسيدند ما مأموريت يافتيم اهداف آنها را دنبال كنيم.به دليل حركت ما در روز،دشمن به طور كامل به ما ديد داشت. شب هنگام درست به عكس روز، مقاومت كمي را از دشمن ديديم به طوري كه تصور كرديم خطوط آنان شكسته شده است به همين دليل وارد خاك عراق شديم كه همزمان با ورود، عراقيها با اقدام به شليك منور و روشن كردن فضا امكان تحرك را از ما گرفتند و اين منجر به اعلام دستور عقبنشيني از قرارگاه فرماندهي ما شد اما دستور دير صادر شده بود. بسياري از نيروها شهيد شدند مجروحين و ديگر نيروها همچنان مقاومت ميكردند. تا ظهر 21 بهمن كه در حين يافتن راهي براي بازگشت به عقب سر از زرهي دشمن درآورديم و با دادن تلفاتي،باقي مانده افراد به اسارت دشمن درآمديم.
در ابتداي اسارت در همان مناطق جنگي قصد اعدام ما را داشتند ولي پيش از شليك دستور توقف توسط فرمانده نيروهاي بعثي صادر شد. با چشم و دستان بسته و تبليغات پردامنه ما را به شهر عماره بردند،فرداي آن روز به سمت بغداد حركت كرديم. در بغداد سه روز از صبح تا غروب در كوچه پس كوچههاي شهر هر پنج – شش نفر اسير را در يك ماشين نشاندند و با ايجاد صفي عريض و طويل از اسرا اين ادعا را براي مردم عراق مطرح كردند كه ما ارتش ايران را شكست داده و تمام نيروهايشان را اسير كردهايم.
در غروب روز سوم و هنگام بازگشت به پادگان كه در آنجا از ما نگهداري ميشد براي اولين بار به ما آب دادند كه آن هم به همه نرسيد و فرداي آن روز غذا. نهايتا ما را به ارودگاه موصل 2 منتقل كردند.
در اسارت شكنجههاي جسمي و روحي وجود داشت. از وادار كردن افراد به توهين به مقدسات تا ضرب و شتمي كه در عماره بغداد به اوج ميرسيد كه البته شكنجههاي روحي به مراتب از تحمل شكنجههاي جسمي سختتر بود. مثلا با تغيير در متن نامهها و دادن اطلاعات غلط سعي در تضعيف روحيه اسرا داشتند يا به طور دائم از بلندگوهاي اتاقها، موسيقي مبتذل به زبانهاي مختلف را پخش ميكردند و يا مقدسات و آنچه كه به آن ايمان داشتيم را مورد توهين و تمسخر قرار ميدادند.
يكي ديگر از عواملي كه به وسيله آن سعي در تضعيف روحيه اسرا داشتند تفتيش كرد. آسايشگاه و شكنجه افراد به كوچكترين بهانه همچون پيدا كردن خودكار در وسايل كسي بود كه اين منجر به ماهها شكنجه سخت در انفرادي بود و از سهميه آب و غذاي اندك هم بينصيب ميشدند.
يكي ديگر از شكنجههاي رواني مجبور كردن بچهها با زور و جبر به ديدن فيلمهاي مبتذل و مستهجن بود كه اعمال اين نوع شكنجهها تأثيرات مخربي بر روحيه افراد به جا ميگذاشت و من به جرأت ادعا ميكنم كه شكنجههاي جسمي آنها شايد تا درصد قابل توجهي بهبود پيدا كرده باشد اما شكنجههاي روحي همچنان با آزادگان همراه است و شايد تا پايان عمر هم باقي بماند. يكي از عوارض آن كاهش آستانه تحمل افراد است به طوريكه گاهي سر موضوعات جزيي ممكن است فرد تحمل خود را از دست بدهد و واكنش دهد.
آنچه باعث ميشد بدترين شرايط متصور براي يك انسان را تحمل كرد و بر آرمانها پايدار ماند معنويات،توجه به خدا و توسل به ائمه (ع) بود و اين هرگز شعار نيست. واقعيتي بود كه با رگ و پوست كساني كه اين مسير را طي كردهاند تجربه شده است و اگر اينگونه نبود هيچكدام از اسرا با سربلندي به وطن باز نميگشتند. به طوريكه ماموران صليب سرخ همواره سؤال ميكردند كه چگونه ميشود با وجود اين همه سختي نيروهاي تحت فشار با يكديگر روابطي عالي داشته باشند و خم به ابرو نياورند؟
دربهاي قطور آهني اسارتگاهها در طول سال فرسوده و تعويض شدند ولي ما كه از پوست و گوشت و استخوان بوديم همواره استواري كرديم.
ارتباط و تعامل معنوي بچهها در طول اسارت باعث شده بود جمهوري اسلامي كوچكي را در اردوگاه به وجود بياوريم و اين عين اعتراف عراقيها بود. همه افراد براي جلوگيري از نفوذ دشمن متحد شده بودند. فرهنگ ديني و فرهنگ ملي مكمل هم شده بودند تا نقش مؤثري در حفظ افراد ايفا كنند.
تلخترين لحظات در طول اسارت شنيدن خبر ارتحال امام خميني (ره) بود كه همه را شوكه كرد و شيرينترين لحظات مربوط به زماني ميشود كه شخصي به نام سروان كريم كه فردي فوقالعاده سنگدل، مرموز و خبيث بود و تلاش زيادي در شست و شوي مغزي افراد داشت، گفت: در طول سالياني كه ميان شما بودم تلاش زيادي كردم كه شما را از لحاظ فكري خراب كنم تا وقتي به وطنتان برميگرديد به قدري با آرمانهاي ملت ايران فاصله بگيريد كه مايه ننگ آنها باشيد و ايرانيان نتوانند شما را تحمل كنند ولي نشد و موفق نشدم. شما مرا پير كرديد و اعصابم را به هم ريختيد.
سروان عراقي با اشاره به ستونهاي سنگي بزرگ اتاق گفت: من اگر اراده ميكردم ميتوانستم هر نقشي را بر اين ستون ترسيم كنم اما در ايجاد هرگونه نقشي در فكر و ذهن شما ناموفق ماندم، شما هيچ تفاوتي با رهبرانتان در قم و تهران نداريد.او برنامه سيستم امنيتي عراق را شخصا مطرح كرد. تصور كنيد شنيدن چنين اعترافاتي كه تمام تلاش و برنامهريزي دشمن را نفوذ و رسوخ در صفوف متحد اسرا و تخريب آنان بيان ميكرد چه احساس شادماني وصفناپذيري را براي تمام ما به وجود آورده بود. آنها ميخواستند بين بچهها فاصله بيندازند و ما را نسبت به نظام، انقلاب وآرمانها و عقايد ديني بدبين كنند كه نه تنها نتيجه نگرفتند كه در روزهاي واپسين اسارت، به شكست اعتراف كردند.
آن زمان احساس كردم كه آزادگان بر اثر مقاومت، پايداري،وفاداري، تعهد و ايستادگي كه به آرمانها و اهدافشان داشتند شكست بزرگي را به دشمن تحميل كردند.
زماني كه در 27 مرداد سال 69 آزاد شدم. تضادهاي موجود بين زمان رفتن و آنچه در طول 8 سال اسارت فكر ميكردم نظرم را جلب كرد. آرمان من مثل تمام كساني كه در دهه 60 به جبهه رفتند و همين طور تمام ملت ايران اين بود كه جمهوري اسلامي به عنوان محصول انقلاب اسلامي تثبيت و مهمترين آرمان آن كه عدالت بود اجرا شده باشد. ما خواستار اجراي قوانين اسلام كه بسيار مورد تاكيد امام (ره) و رهبران انقلاب بود و فضايي آكنده از صداقت، صميميت، صفاي باطن، پاكي، تقوا، علم و معرفت، در جامعه بوديم.
هشت سال اسارت را با اين فكر كه بنا بر مقتضيات جنگ تحميلي و درگيري بيشتر مردم با مسائل اجتماعي، اين اهداف در جامعه جا افتاده است، گذرانديم و هميشه از اين نگران بوديم كه ما از ملت ايران چقدر عقب هستيم و از لحاظ فرهنگي از جامعه جا ماندهايم. اما تغييرات در مسير ديگري بود. در حاليكه ما ميبايد در يك سري از نگرشهاي خود با توجه به شرايط قبل از اسارت نسبت به فضاي كلي كشور تجديد نظرهايي ميكرديم. نه به اين معني كه از اصول خود كوتاه بياييم بلكه بايد با واقعيتهاي موجود در جامعه كه بر اساس ميل و اراده من و همه ما آزادگان نبود و با جبر شرايط و تحولاتي كه در يك پروسه زماني در جامعه ايجاد شده بود كنار ميآمديم و به بيان ديگر تحملش ميكرديم.
در طول اسارت فكر ميكرديم به دليل عدم دسترسي به جامعه از ديگر افراد پايينتر خواهيم بود كه بعد از بازگشت به وطن متوجه شديم،بالاتر هم هستيم.
نقش ايثارگران در ترويج فرهنگ ايثار و شهادت بايد نقشي محوري باشد. ايثارگران بازماندگان نسلي هستند كه درگير شرايط بسيار پيچيده آن زمان بودند و حاملان مفاهيمي هستند كه آن روزها در فضاي كشور حاكم بودند. اگر بازماندگان آن نسل در يك فضاي فكري خاص باقي بمانند و شرايط جديد را درك نكنند نميتوانند با نسل جديد ارتباط برقرار كنند.
فضا، افراد و شرايط فرق كردهاند؛ بنابراين ايثارگران بايد تلاش كنند با اين نسل با زبان خود وارد گفتوگو شوند. اما اگر بخواهند در فضاي گذشته باقي بماندنيازمند مترجم خواهند بود كه در اين صورت همه چيز آنگونه كه هست منتقل نميشود و با كم و كاست مواجه خواهيم شد. نقش نسل جنگ اين است كه بتوانند ارتباط صحيح را با نسل جديد برقرار كنند.
و مشكلات:
در سيستم بنياد جانبازان سابق اينگونه طراحي كرده بودند كه فقط به افرادي درصد جانبازي دهند كه اثر مستقيم جنگ بر روي بدنش وجود داشته باشد مثل قطع دست و پا در حاليكه براي بيماريهاي روحي و رواني ناشي از صدمات دوران اسارت چيزي تعريف نكرده بودند؛بنابراين آنچه برايشان محسوس بود را قابل درصدگذاري ميناميدند. ولي با تلاش آن زمان مرحوم ابوترابي متقاعد شدند به هر آزاده به نسبت سنوات اسارتش 2 درصد جانبازي مربوط به اعصاب و روان تعلق بگيرد. اما هنوز دردهاي روحي و رواني وجود دارد كه براي تيمهاي پزشكي و كميسيونها قابل لمس و شناسايي نيست و با معيارهاي آنان قابل درصدگذاري نيست.
بايد تعريف جديدي از آثار و صدمات ناشي از جنگ شود تا اين آسيبديدگيها را در شمار صدمات جنگ به حساب آورند، به طور مثال فردي سيستم گوارشش به شدت مختل شده، بايد اثبات كند كه اين اختلال ناشي از سوء تغذيهاي است كه در زندانها و در طول ساليان متمادي بروز كرده است.
آزادگان عمدتا از ناراحتيهاي كليه، روده و دندان رنج ميبرند. چشمهاي آنان ضعيف شده و از پيري زودرس در عذابند. من جانباز 35 درصد هستم. 16 درصد اعصاب و روان و مابقي مربوط به ضايعات جسمي همچون مشكلات گوارشي، آرتروز مفاصل، كمر، گردن و زانوها است.
و همه اينها نتيجه روزي يك ساعت و نيم نشستن بر روي سيمان داغ تابستان و به شدت سرد زمستان است. روزي يك ساعت و نيم در طول 8 سال واقعا فرسايشي است.
انتهاي پيام
- در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
- -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
- -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
- - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بیاحترامی به اشخاص، قومیتها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزههای دین مبین اسلام باشد معذور است.
- - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر میشود.
نظرات