• شنبه / ۲۵ فروردین ۱۳۸۶ / ۱۰:۵۶
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 8601-07719
  • منبع : نمایندگی کهگیلویه و بویراحمد

اي كاش لباس خونينش نمي‌شستم... شهيد نورمحمد نوريان از زبان مادر و خواهر شهيد

اي كاش لباس خونينش نمي‌شستم...
شهيد نورمحمد نوريان از زبان مادر و خواهر شهيد
اخلاق پسرم نمونه بود و بدون اجازه به جبهه رفت. وقتي براي ديدار ما آمد اصرار داشت به خواهر و عمه‌اش كه در شهر دهدشت زندگي مي‌كردند سر بزند و وقتي برگشت تشنه لب بود و در راه آبي براي نوشيدن نبود كه بنوشد او دوباره رفت و اين بار حتي تشنه لب هم برنگشت. مادر شهيد نورمحمد نوريان با اشاره به مطلب فوق در گفت‌وگو با خبرنگار ايسنا مي‌گويد: روز جمعه بود و صف‌هاي نماز جمعه به هم فشرده بودند كه پسرم مرا صدا زد و گفت:‌مهمان داريم بايد برويم اما من دل از نماز جماعت نمي‌كندم و مي‌خواستم بمانم با اسرار رفتم. در خانه غوغايي بود گفتند محمدم زخمي شده است دو روز گذشت و بعد از آن جسد پسرم را آوردند. همه لباسهايش خونين بود لباس‌هاي خونين او را شستم. حالا مي‌فهمم كه اشتباه كردم. مي‌بايست لباسهايش را همانطور كه بود نگه مي‌داشتم. اشك در چشمانش موج مي‌زد اما سرازير نمي‌شد مي‌گفت هر وقت گريه مي‌كنم و براي پسرم دل تنگي مي‌كنم با ناراحتي به خوابم مي‌آيد. هر وقت شهيدي را مي‌آوردند مي‌گفت خوش به حالت كه شهيد شده‌اي. گفتم: چه شده پسرم گفت انساني كه در تخت خواب بميرد انسان نيست. ديگر قادر به حرف زدن نبود اما گه گاهي بين حرفهاي دخترش چيزهايي را از شهيد مي‌گفت. خواهر بزرگ شهيد هم مي‌گفت: وقتي مي‌خواست برود خواهر كوچكم سرش را به ديوار كوبيد و گفت:‌نرو اما او طاقت ماندن نداشت و گفت:‌از ديگر شهيدان بيشتر نيستم بايد بروم. در وصيتنامه‌اش نوشته بود كه از مشكلات روزمره مجبور بودم شب‌ها درس بخوانم. او شب درس مي‌خواند و روز كار مي‌كرد هيچ وقت به پدر و مادرم بي‌احترامي نمي‌كرد و احترام همه را داشت هشت ساله بود كه به مدرسه رفت. كارگري كه مي‌كرد شب بدون اينكه چيزي براي خود بردارد به پدرم مي‌داد. 17 سال بيشتر نداشت كه در عمليات رمضان و در رود كارون شهيد شد. بعد از شهادتش خواب ديدم كه گهواره‌اي بر مزار برادرم است و كودكي در آن در حال گريه كردن است مي‌خواستم آن را بردارم اما صدايي مانع از كارم شد و مي‌گفت كسي كه بايد او را ساكت كند خودش مي‌آيد. بعد او را برمي‌دارم و به پدرم مي‌دهم و مي‌گويم اين دختر برادرم است و پدرم هم او را از من مي‌گيرد و مي‌بوسد. شب ديگري هم خواب ديدم كه كامل سوخته و تنها چشمانش پيداست و همه وسايل اتاقش سفيد سفيد است و بيد مجنوبي نيز از پيشاني تا چانه او رويده بود. از او پرسيدم چرا سوخته‌اي؟ گفت: از مادرم بپرس او بهتر مي‌داند. با تعجب گفتم از مادرم؟ بعد فهميدم كه دليل اينكه گفته از مادرم بپرس به خاطر گريه‌هاي زياد مادرم است كه به خاطر دلتنگي و دوري از محمد گريه مي‌كند. روي قبر شهيد قرآني بود كه بر روي آن نام شهيد را نوشته و گفته بودند از طرف دوستان شهيد است اما هيچ كس آنها را نديد. انتهاي پيام
  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha