• سه‌شنبه / ۹ آبان ۱۳۸۵ / ۱۳:۴۳
  • دسته‌بندی: ادبیات و کتاب
  • کد خبر: 8508-03715

گفت‌وگو با محمداعظم رهنورد زرياب، نويسنده‌ي افغان؛ «ايران در 10 سال آينده داستان‌نويسان بزرگي به جهان معرفي مي‌كند»

گفت‌وگو با محمداعظم رهنورد زرياب، نويسنده‌ي افغان؛
«ايران در 10 سال آينده داستان‌نويسان بزرگي به جهان معرفي مي‌كند»

محمداعظم رهنورد زرياب 62ساله از داستان‌نويسان افغانستان است. تحصيلات دانشگاهي را تا كارشناسي ارشد ژورناليسم در انگلستان به پايان رسانده و تا سال 1993 ميلادي در افغانستان به‌سر مي‌برده‌ است. پس از آن به فرانسه مهاجرت مي‌كند و مدتي بعد دوباره به كشورش بازمي‌گردد و در سمت مشاور وزارت فرهنگ فعاليت مي‌كند و پس از مدتي استعفا مي‌دهد. او در دهه‌ي 60 مدتي رييس انجمن نويسندگان افغانستان بود و در حال حاضر مشاور تلويزيون طلوع است. همسرش سپوژمي زرياب، نيز از نويسندگان تكنيك‌گراي اين كشور به شمار مي‌رود.

نسل‌هاي داستان‌نويسي در افغانستان

رهنورد زرياب در گفت‌وگويي با خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، به پرسش‌هايي در زمينه‌ي نسل‌هاي داستان‌نويسي در افغانستان، ادبيات مهاجرت اين كشور، رسالت اهل قلم، تأثيرات متقابل ادبيات ايران و افغانستان، و... پاسخ داد.

او كه خود را از نسل سوم داستان‌نويسان اين كشور مي‌داند، درباره‌ي ساير نسل‌هاي داستان‌نويسي در افغانستان توضيح داد: در نسل اول نوشتن نخستين داستان‌واره‌ي‌ معاصر زبان دري در افغانستان بعد از گرفتن آزادي افغانستان در سال 1919 ميلادي آغاز شد، كه در آن دوران رمان‌واره‌اي با نام «جهاد اكبر» منتشر شد.

او در ادامه گفت: اين اثر هم‌زمان با انتشار اثر معروف محمدعلي جمالزاده «يكي بود يكي نبود» كه در سال 1300 هجري شمسي در آلمان منتشر شد، انتشار يافت. درواقع آغاز ادبيات داستاني معاصر افغانستان با همين اثر است.

رهنورد زرياب به حضور نسل چهارم داستان‌نويسان كشورش اشاره دارد و معتقد است: اين نسل در حال حاضر عرض اندام كرده‌اند و دارند مي‌نويسند. به‌هرحال شايد عده‌اي با اين تقسيم‌بندي موافق نباشند.

به اعتقاد اين داستان‌نويس معاصر افغانستان، از ويژگي‌هاي نسل سوم ادبيات افغانستان اين است كه با ادبيات امروز جهاني، شگردهاي تازه‌ داستان‌نويسي و موضوعاتي كه در آثارشان مي‌آورند، آشنايي دارند و اين امر شايد آن‌ها را از ساير نسل‌هاي داستاني كشورش متمايز مي‌كند.

او سپس در پاسخ به ميزان بازتاب مسائل افغانستان از جمله جنگ‌هاي متوالي و درد مردم اين كشور توسط نويسندگان در آثارشان اظهار داشت: اين امر متفاوت بوده است. برخي از نويسندگان رويداد‌هاي 30 سال اخير را بازتاب داده‌اند و برخي از آن‌ها از جمله خودم چندان اين كار را نكرده‌اند. در دهه‌ي 60 يعني در زمان تسلط حزب دموكراتيك خلق در افغانستان، نويسنده‌هاي حزبي رويدادها را به نفع حزب حاكم فراوان بازتاب دادند. بعد هم كه حزب از قدرت افتاد، نويسنده‌هاي ديگر به گونه‌اي ديگر بازتاب دادند. شماري از نويسندگان هم رويدادهاي زمان تسلط مجاهدين و طالبان را منعكس كردند.

او ادامه داد: كنفوسيوس - انديشمند چيني - سخن مهمي دارد كه مي‌گويد وقتي ما گذشته را به ياد مي‌آوريم، اين يك يادآوري ساده نيست و هميشه اين يادآوري با نقد گذشته همراه است. بدون شك قضاوت‌هاي مردم و خواننده را قضاوت‌هاي نويسندگان هم غنا مي‌بخشد و آن‌ها خوانندگان را مورد توجه قرار داده‌اند.

رهنورد زرياب متذكر شد: بويژه در دهه‌ي 40 داستان‌نويسي افغانستان به گونه‌اي است كه تحت تاثير رئاليسم سوسياليستي بوده، يعني شمار زيادي از داستان‌نويسان افغانستان در اين دهه متاثر از اين اصل بودند. خود من هم بودم، بويژه تحت تاثير ماكسيم گوركي. هنوز هم فكر مي‌كنم تاثيرات رئاليسم سوسياليسم يا گوركي بر شماري از داستان‌هاي افغانستان وجود دارد. اين ادبيات بيش‌تر به مردم توجه دارد و لايه‌هاي پاياني جامعه و ادبيات دهه‌ي 40 ما بيش‌تر بازتاب زندگي و خواست‌هاي لايه‌هاي پايين جامعه بود.

ادبيات مهاجرت افغانستان

رهنورد زرياب كه هم‌اينك در كشورش ساكن شده است، درباره‌ي شكل‌گيري ادبيات مهاجرت افغان به دليل شرايط جنگ در اين كشور و ويژگي آن توضيح داد: معتقدم بهترين نويسندگان و شاعران افغانستان زماني كشور را ترك گفتند كه مجاهدين به قدرت رسيدند و جنگ‌هاي داخلي به‌ويژه در كابل آغاز شده بود. نه آب بود و نه برق و نه امنيت. بدبختانه شماري از آن‌ها به كشور‌هاي غربي رفتند و دوباره برنگشتند. از آن‌ها كه برگشتند، شايد تنها من باشم.

او افزود: ادبياتي به ظهور رسيد كه شايد ادبيات مهاجرت باشد. مثلا در فرانسه، كانادا، انگلستان و آمريكا نويسندگان و شاعراني داريم كه به خلق ادبيات مي‌پردازند كه مهاجرت يا به قول عرب‌ها «ادبيات مهجر» است. نويسندگان و شاعراني كه به پاكستان و ايران رفته‌اند، بويژه از پاكستان برگشته‌اند و دستاورد‌هايي كه از آن دوران داشته‌اند، به چاپ رسانده‌اند.

ادبياتي نويدبخش پس از تلخي‌ها و سياهي‌ها؟

او درباره‌ي ظهور ادبيات نويدبخش در افغانستان، پس از دوران ادبيات تلخ و سياه گفت: شايد در كشورم چيزي به‌نام ادبيات نويدبخش نداشته باشيم. وقتي دوره‌ي طالبان به پايان رسيد و اين نظم تازه شكل گرفت، اميدواري‌هايي هم در مردم و هم در روشنفكران به‌وجود آمد كه فكر مي‌كردند افغانستان آينده‌ي خوبي دارد. اما اين اميد تا به امروز برآورده نشده است. ساختمان يك افغانستان نو آغاز نشد، وضع اقتصادي مردم نابسامان است و خلاء بين طبقات روزبه‌روز وسيع‌تر مي‌شود. شمار معدودي از ثروتمندان با ثروت‌هاي افسانه‌يي به‌وجود آمده‌اند و انبوهي از مردم در لايه‌هاي پايين قرار دارند، كه اين روزبه‌روز رشد كرد، و درنتيجه اين ادبيات نمي‌تواند نويدبخش باشد.

رسالت اهل قلم

او همچنين در پاسخ به چگونگي رسالت نويسندگان و اهل قلم كشورش در برابر اين وضعيت گفت: علاقه‌اي ندارم به نويسنده وظيفه بدهم. معتقدم نويسنده و شاعر وظيفه‌اش بيان خويشتن است. آن وظيفه دادن‌ها بيش‌تر در ادبيات رئاليسم سوسياليستي مطرح بود و روزگاري در دهه‌ي 60 سارتر اين را مطرح كرد. ولي شخصا به چنين تعهدي كه از قبل تصميم گرفته شده باشد، باور ندارم و فقط بيان صادقانه‌ي‌ خويشتن است كه ممكن است در اين ميان، رويداد‌ها، انديشه‌ها و مردم نيز بازتاب يابند و اين يك بازتاب صادقانه است، بدون پيش‌داوري، قضاوت، تعهد يا التزام.

تاثيرات متقابل ادبيات ايران و افغانستان

اين داستان‌نويس معاصر افغانستان به پرسشي درباره‌ي تاثيرات متقابل ادبيات ايران و افغانستان نيز پاسخ داد.

او در اين‌باره توضيح داد: بدون شك ادبيات افغانستان از ادبيات ايران تاثير‌ پذيرفته است. نويسندگاني از جمله صادق هدايت، صادق چوبك، جلال آل احمد، سيمين دانشور، احمد محمود و حتا محمد حجازي بسيار تأثير گذاشته‌اند. از سوي ديگر ما از ترجمه‌هاي ادبيات داستاني كه در ايران صورت گرفته، فراوان بهره برده‌ايم. شخصا خود را مديون مترجمان بزرگ و پيشكسوت ايراني مي‌دانم كه من را با ادبيات جهاني آشنا ساختند؛ با تولستوي، داستايوسكي، فاكنر و حتا با كازانتزاكيس و تفكرات نو جهاني و فكر مي‌كنم همه‌ي فرهنگيان و اهل قلم افغانستان در اين امر با من هم‌نوا باشند. ما هم از پژوهشگران و نويسندگان ايران آموختيم و هم از ترجمه‌هاي‌شان.

رهنورد زرياب در عين حال متذكر شد: اما معتقدم در ايران برخورد سالم با فرهنگ و ادبيات افغانستان وجود نداشته است و امروز اگر ما مي‌دانيم اسم فرزند نادر نادرپور يا سايز پيراهن احمد شاملو چه و چند بوده است، ولي در ايران شايد بسياري از شاعران باشند كه مثلا نام واسق باختري - شاعر افغاني - را نشنيده و نشناسند. اين به‌خاطر عدم آشنايي يا ارتباط بوده است. ايراني‌ها هيچ چيز را در باب ادبيات و فرهنگ افغانستان نمي‌دانند و مشكل در هر دو طرف بوده است. يك مقدار ايراني‌ها بايد تلاش مي‌كردند و مقداري هم كوتاهي از ما بوده كه نتوانستيم خود را معرفي كنيم. يك نسل از ما اهل فرهنگ در ايران و افغانستان روابط خوبي داشتند، مثلا استاد بديع‌الزمان فروزانفر با استاد خليلي مكاتبات منظوم داشته‌اند. ولي امروز صادقانه بايد گفت كه چنين روابط صميمانه بين اهل فرهنگ در ايران و افغانستان وجود ندارد.

معرفي ادبيات افغانستان در جهان

او در پاسخ به اين پرسش كه چقدر ادبيات افغانستان در جهان معرفي شده است، توضيح داد: وقتي حوادث اخير در افغانستان رخ داد و طالبان از قدرت افتادند و نيرو‌هاي جهاني در افغانستان جابه‌جا شدند، ناگهان جهان متوجه افغانستان شد كه از نظرها افتاده بود. در اين زمان به ادبيات افغانستان هم نوعي نگاه جديد شد. آثار برخي ازنويسندگان افغانستان در اروپا مثل عتيق رحيمي با «خاكستر و خاك»ش كه در مدت كوتاهي به 19 زبان ترجمه شد، به همين ترتيب «بادبادك‌باز» خالد حسيني و همين‌طور آثار همسرم، سپوژمي زرياب بويژه در فرانسه براي اولين‌بار چاپ شدند. به نحوي مي‌شود گفت ادبيات افغانستان پس از 11 سپتامبر مطرح شد؛ هرچند نه آن‌چنان كه لازم است، اما اين مطرح شدن شكل گرفته است. مثلا شعر افغانستان كه معتقدم بسيار پيشرفته است و شاعراني در سطح منطقه و حتا جهاني داريم، اما شعرشان مطرح نشده است.

او گفت: تا دهه‌ي 60 هجري خورشيدي بهترين نويسندگان و شاعران ما آثارشان به شكل كتاب به چاپ نرسيده بود. فقط در اين دهه اتحاديه‌ي نويسندگان در افغانستان به‌وجود آمد و آثار منتشر ‌شد، كه بعدا نام انجمن نويسندگان گرفت و با آمدن مجاهدين اين انجمن نابود شد. كتاب‌هاي من هم در اين دهه چاپ شدند.

رهنورد زرياب همچنين درباره‌ي تهديد زبان فارسي گفت: فكر نمي‌كنم كه زبان فارسي مورد تهديد باشد. در طول هزار سال گذشته منطقه و حوزه‌ي فرهنگي ما با تهاجمات گوناگون روبه‌رو شد، ولي اين تهاجمات نظامي، عقيدتي، فرهنگي نتوانسته‌اند زبان فارسي را كم‌رنگ كنند. هرچند زبان انگليسي تلاش در ايجاد تسلط دارد، اما اين تا اندازه‌اي مبالغه است. مثلا در اتحاديه‌ي اروپا تلاش فراوان كردند تا مردم اتحاديه زبان‌هاي كشورهاي همديگر را حرف بزنند، اما نشد. در آلمان هيچ آلماني به زباني غير از آلماني حرف نمي‌زند؛ نه فرانسه و نه انگليسي. زبان يك مسأله‌ي بسيار پيچيده است. دولت ايران توجه بسيار آگاهانه و جدي دارد و با يك پشتوانه‌ي دولتي و پس‌منظر تاريخي بسيار غني زبان فارسي را فكر نكنم بتوانند تهديد كنند. اگرچه جوان‌ها به زبان انگليسي گرايش دارند، اما زبان مادري‌شان بر جاي خود است. مثلا در فرانسه برنامه‌اي براي بزرگداشت زبان فارسي برگزار شد كه بسيار با استقبال حتا از سوي فرانسوي‌ها مواجه شد.

مشتركات فرهنگي سه كشور فارسي‌زبان

وي سپس درباره‌ي مشتركات فرهنگي سه كشور فارسي‌زبان ايران، افغانستان و تاجيكستان عنوان كرد: امروز روابط اقتصادي ايران، افغانستان و تاجيكستان در سطحي هست كه در گذشته نبوده است. امروز به هر خانه‌ي افغاني كه وارد شويد، فرش ايراني و توليدات ايراني را مي‌بينيد و كتاب ايراني. جانب ديگر قضيه مسائل سياسي است و ديدار دو ماه پيش رؤساي جمهور سه كشور و امضاي تفاهم‌نامه‌هايي براي همكاري‌هاي مختلف. البته توصيه مي‌كنم به خودبزرگ‌بيني دچار نشويد و بپذيريد كشور‌هايي مثل افغانستان و تاجيكستان هم هستند و آغاز ادبيات فارسي از اين دو كشور بوده؛ نه از ايران امروزي. رودكي از تاجيكستان و شهيد بلخي از بخارا برخاسته‌اند. اين نوع نگرش شايد هم به ضرر شما باشد و هم به زيان دو كشور ديگر. اين‌ها بايد به‌هم نزديك شوند. از سويي ايران كه موقعيت خوبي به لحاظ اقتصادي دارد، از اين رهگذر مي‌تواند به اين دو كشور كمك كند. ايراني‌ها از همسايه‌ها‌ي خود تا اندازه‌اي غافل هستند.

رهنورد زرياب همچنين به ارتباط و آشنايي‌اش با برخي از نويسندگان ايراني در خارج از كشور از جمله گلي ترقي، رضا قاسمي، مصطفي فرزانه و جلال خالقي مطلق اشاره كرد و گفت: شايد كسي در ايران نداند جلال خالقي مطلق كه شاهنامه‌شناس است، طنزنويس و شاعر بزرگي هم هست.

ادبيات ايران

او در پايان درباره‌ي ادبيات ايران گفت: دهه‌ي 40 يك دوره‌ي بسيار غني بود در داستان‌نويسي ايران. اما از رهگذر كميت فكر مي‌كنم چندان درخور توجه نباشد. در آن دهه شمار داستان‌نويسان از انگشتان دست تجاوز نمي‌كرد؛ صادق چوبك، احمد محمود، جلال آل احمد، محمود دولت‌آبادي و سيمين دانشور. اما از اواخر دهه‌ي 50 مخصوصا در دهه‌ي 60 يك فوران ادبيات داستاني در ايران ديده شد و حتا امروز معتقدم شمار داستان‌نويسان ايراني را تنها كارشناسان مي‌دانند. از نظر كميت افزايش داشته، اما از نظر كيفيت هنري كساني كه بشود روي‌شان حساب باز كرد، اندك هستند. البته چهره‌هايي هستند كه به آن‌ها علاقه‌مندم. ابوتراب خسروي امروز مي‌تواند يكي از بهترين نويسندگان حتا جهاني باشد، اما متاسفانه هيچ اثري از او ترجمه نشده است. با بررسي وضعيت كنوني ادبيات داستاني در ايران فكر مي‌كنم در 10 سال آينده ايران بتواند داستان‌نويسان بزرگي براي جامعه و ادبيات جهاني داشته باشد.

«آوازي از ميان قرن‌ها»، «دوستي از شهر دور»، «نقش‌ها و پندارها» و «مرد كوهستان» از جمله آثار اين داستان‌نويس افغان هستند.

انتهاي پيام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha