خاطرات يک شب شهيد دكتر مصطفي چمران از جنگ پاوه؛ شب هولناک پاوه مرا به ياد لبنان ميانداخت دشمن بيمهابا پيش ميآمد اما...
شهيد دكتر مصطفي چمران در بخشي از خاطرات خود از جنگ پاوه مي گويد: «آخرين دقايق يکي از ديگر از روزهاي درگيري در پاوه در گردابي از مصيبتهاي سخت و طوفاني از حملههاي همهجانبه هزاران مسلح خونخوار به پايان رسيد و با غروب آفتاب، استعمار و ضدانقلاب منتظر غروب انقلاب اسلامي ايران بود،جنگي سخت از هر طرف آغاز شده و هجوم دشمن مثل سيل ميآمد که آخرين بقاياي مقاومت را ريشه کن کند و باقيماندههاي پاسدار را در خون غرق نمايد، تا در خطه کردستان ديگر کسي نتواند از امام امت پشتيباني کرده و يا به اسلام و انقلاب اسلامي ايران معتقد و ملتزم باشد».
به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) منطقه کرمانشاه و به نقل از مجموعه «گذري بر حماسه پاوه» کاري از معاونت تحقيقات اداره كل حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاع مقدس استان کرمانشاه، اين شهيد سرافراز اسلام ميافزايد:«از شب تا صبح رگبار گلولههاي سبک و سنگين و خمپاره و راکت ميباريد و دشمن که به سرعت پيروزي خود، مغرورانه رجز ميخواند و بيمهابا پيش ميآمد، هر چه را در مسير خود مي يافت، ميسوزاند و ريشهکن ميکرد.
چه شب هولناکي، رگبار گلوله از هر طرف ميباريد و جوانان ما يکي بعد از ديگري به خاک ميافتادند، همه پاوه محاصره شده بود، هليکوپتري که نيرو و مهمات به همراه داشت در ميان باران گلوله چند بار شهر را دور زد و چند گلوله به زير هليکوپتر اصابت کرد، فکر ميکرديم که هر لحظه هليکوپتر در ميان کوهها سقوط مي کند، ولي بالاخره توانست به سلامت در يک محوطه مسطح به زمين بنشيند، جوانان به پايين پريدند و هليکوپتر فورا اوج گرفت، ولي گويا اصابت گلوله باعث تخريب هليکوپتر شده بود و آخرين خبر حاکي از آن بود که هليکوپتر ما نرسيده است و هنوز نميدانم در کجا برزمين آمده است و سرنوشت آن از چه قرار است؟».
«در پاسگاه پاوه دهها نفر مجروح شده بودند، ولي هليکوپترها فرصت نداشتند که مجروحي را انتقال دهند و مجروحين و چهرههاي خون آلود آنها چه صحنه دردناکي را به وجود آورده بود. در ميان مجروحين پرستاري بود که در بيمارستان خدمت ميکرد، گلولهاي پهلوي او را سوراخ کرده بود، او را در چلواري سفيد پوشانده بودند، فقط صورت رنگ پريدهاش بيرون بود و حالت متبسم و ملکوتي داشت، ولي او در سکوت فرو رفته بود. پاسداران اين پرستار مجروح را بيرون کشاندند که به هليکوپتر برسانند ولي هليکوپتر فرصت انتقال نيافت و متاسفانه پرستار را برگرداندند و ساعت 10 شب در ميان شيون زنهاي ده جان تهي کرد».
اين فرمانده شهيد غيور اسلام در ادامه خاطراتش از جنگ پاوه ميافزايد: «وارد مرکز پاسداران شدم و چه صحنه وحشتناکي بود، مجروحين در کنار حيات بر زمين افتاده بودند، جواني که صورتش خونين بود، مرا شناخت و به اسم صدا کرد فرياد مي کرد و مي لرزيد و از اين ناراحت بود که چرا سه روز است ما را تنها گذاشتهايد و به فکر ما نيستيد، او را بوسيدم و گفتم: آمادهام تا در کنار تو شهيد شوم آيا کمکي بالاتر از اين براي تو متصور است ولي او گريه ميکرد و فرياد ميزد و ميلرزيد و به حرفهاي من گوش نميداد او را نوازش ميکردم و ميخواستم آرامش کنم، ولي فايده نداشت.
گروه گروه از کردها و پاسدارها ميآمدند و داد و فرياد ميکردند، گلوله و اسلحه ميخواستند، غذا ميخواستند و اعتراض ميکردند که چرا دولت، کمونيستها را نميکوبد و توطئهگران را بمباران نميکند، چرا اينقدر به اينها آزادي داده است که با جان و مال و ناموس مردم بازي مي کنند؟
روحيهها ضعيف بود. دشمنان همه اطراف را محاصره کرده بودند و از هر طرف گلوله مي باريد و شهر در خطر سقوط قرار داشت.
چه آشوب و غوغايي شده بود، همه مضطرب و ناراحت بودند، در اين شب مخوف فقط تعداد کمي پاسدار مجروح و دلشکسته در ميان محاصره هزاران مسلح ضد انقلاب در ميان گردابي از بلا و مصيبت غوطه ميخوردند و فقط راه پرافتخار شهادت باقي مانده بود،پرچمداران انقلاب با حقانيت و مظلوميت خاصي در خون ميغلطيدند و نوکران اجنبي و خونخواران ضدانقلاب پيروزي منحوس خود را جشن گرفته بودند و رقصان و پايکوبان همراه با غرش خمپارهها و رگبار مسلسلها پيش ميرفتند و مغرورانه اطمينان داشتند که در آن شب سياه آخرين نداي حق و انقلاب را در گلوي هزاران رزمنده شهيد خفه ميکنند و خبر شوم شکست انقلاب را همراه با سقوط قسمتي از جمهوري اسلامي ايران به طاغوت و اربابها و ابرقدرتها بشارت ميدهند، طاغوت نيز با بيصبري منتظر اخبار شاد و شوم خود بود و لحظات آخرين پيروزي ظلم را با لذت و حرص و ولع نوش ميکرد».
«چه شبي بود اين شب قدر، اين شب مقاومت، اين شب تعيين کننده سرنوشت. من هيچ اميدي به صبح نداشتم که در آخرين معرکه زندگي آنچنان ضربت شستي به دشمن نشان دهم تا در تاريخ ضربالمثل شود و هر وقت که اصحاب کفر و نفاق آن را به ياد آوردند، برخود بلرزند.براي کسي چون من جنگهاي پاوه و مصيبتهاي آن امري عادي بود، من به طنين رگبار مسلسلها و غرش خمپارهها از سالها پيش عادت داشتم، در لبنان سالهاي دراز، شب و روز خود را در سنگرهاي لخت زير آتش توپخانه ها و بمباران هواپيماهاي اسرائيلي و رگبار مسلسل به سرآورده بودم، خطر و شهادت براي من امري طبيعي بود، من با فقر و مصيبت خو کرده بودم و هر روز برادر شهيدي را به دوش کشيده بودم، آنقدر مصيبت ديده و درد کشيده بودم که گويي سراسر وجودم را با رنج عجين کردهاند.
هميشه به آغوش مرگ فرو ميرفتم و مرگ سراسيمه از برابرم ميگريخت، زندگي من در لبنان، دائما در خطرهاي سخت و مشکلات لاينحل و نبردهاي خونين ميگذشت و راستي هر شب من در آنجا يک پاوه بود. بنابراين شب هولناک پاوه مرا به ياد لبنان ميانداخت و احساسي از شوق شهادت و وارستگي از دنيا و معراج به آسمانها بر وجودم مستولي شده بود، با خداي خود راز و نياز ميکردم و از همه وابستگيها حتي از زيبايي آسمان با ستارگان جذابش بريده و خاطرات تلخ و شيرين گذشته در نظرم رژه ميرفتند و من با همه آنها و با همه عالم وجود وداع مي کردم و آماده شهادت ميشدم که معجزهاي رخ داد. معجزهاي بسان پيروزي انقلاب اسلامي ايران؛ آنچنان کوبنده و زيرو رو کننده که براي هيچ کس قابل تصور نبود و به راستي که سرنوشت جنگ را عوض کرد».
انتهاي پيام
- در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
- -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
- -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
- - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بیاحترامی به اشخاص، قومیتها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزههای دین مبین اسلام باشد معذور است.
- - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر میشود.
نظرات