• سه‌شنبه / ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ / ۱۶:۳۴
  • دسته‌بندی: پرورش
  • کد خبر: 1403021813109
  • خبرنگار : 71958

چگونه به کودکانمان حل مسئله را آموزش دهیم؟

چگونه به کودکانمان حل مسئله را آموزش دهیم؟

آخرین آهوی باغ از شکارچی فرار کرده است. شاید آهوی گریزپا هم سن ایلیای من باشد. سه سال و 3 ماه و من خوشحالم که هرگز تیر شکارچی به آهوی گریزان پا نمی‌خورد.

به گزارش ایسنا، تلالو آفتاب بهاری اردیبهشتی و تابش آن به کف قالی طرح شکارگاهی نیز نمی‌تواند کلافگی ایلیا را از زندگی در محیط کوچک آپارتمان روبه نور را از بین ببرد.

ایلیا از شکارچی و آهو و تیر و کمان قالی خسته شده است. بهانه می‌گیرد باید امروز که خانه‌ هستم او را به پارک ببرم. نگاهش می‌کنم. نیسان آبی یک چرخش در رفته است.  آخرین آهوی باغ از شکارچی فرار کرده است. شاید آهوی گریزپا هم سن ایلیا باشد. سه سال و 3 ماه و من خوشحالم که هرگز تیر شکارچی به آهوی گریزان ما نمی‌خورد.

به سرعت به سمت لباس می‌روم. تی شرت و ساعت و شلوار مشکی را می‌پوشم. بیشتر شبیه سربازان سایه‌جامگان شده‌ام تا پدر ایلیای سه ساله، شاید اگر هزار سال پیش به دنیا می‌آمدم. سربازی می‌شدم که چند ماه سواره و دررکاب فرمانده عبوس خدمت می‌کردم و در راه اعتلای استقلال ایران می‌جنگیدم اما می‌دانم دلم برای فرازندانم تنگ شده بود. لباسم را که می‌پوشم. ایلیا سرش را با بی‌حالی بالا می‌آورد و کنجکاوانه چشمان درشت‌اش را تنگ می‌کند و می‌پرسد کجا. تا می‌گویم پارک، مانند برق از جا بلند می‌شود. دست‌هایش مشت می‌شود و به سمت بالا می‌پرد. می‌گوید:

آخ جون.

به سمت در می‌دود تا دستگیره در را به سمت پایین هل دهد. با انگشت اشاره می‌گویم. ام ام و انگشتم به سمت چپ و راست درحرکت است. با صورت برمی‌گردد و دستانش هنوز روی دستگیره است.

می‌گویم اول لباس بیرون بپوش و بعد پارک. اخم می‌کند. با حالت تهاجمی به من حمله می‌کند و بهترین سلاحش سر است و دندان برای گاز گرفتن. به من می‌رسد اما نمی‌داند سرباز کهنه کار سیاه جامعه از خودش دفاع می‌کند دست راستم سپهرام است. سرش در برخورد با سپهر، قدرتش را از دست داده است و ایلیا دست و پا می‌زند و مانند ماهی قزل‌آلا رودخانه از دستم سرمی‌خورد حالا تیزی داندانش را روی ران پاییم حس می‌کنم. پام را به سمت جلو می‌کشم و حالا ایلیا در زمین و هوا بافاصله از من قرار دارد. می‌گویم.

ایلیا جان.

هنوز پاهای کوچک ایلیا به موزات در حال حرکت و حمله است. باز می‌گویم.

ایلیا جان.

کمی آرامتر شده است. پاش دیگر حرکتی نمی‌کند تا به صورتم بخورد. می‌گویم:

ببین بابا چگونه لباس پوشیده است؟. لباس بیرون از خانه با لباس داخل خانه فرق دارد. چند دقیقه همکاری کنی بعد از پوشیدن لباس بیرون می‌رویم.

می‌گوید:نه.

می‌گویم: «اگر لباس نپوشی پارک نمی رویم».

ایلیا را زمین می‌گذارم و به سمت اتاق خواب می‌روم.

ایلیا می‌گوید:« لباس می‌پوشم».

بعد از مدت‌ها که هزار جور بهانه را درمی‌آورد که لباس نپوشد همکاری می‌کند.

پرشیا سفید، کویک قرمز و 206 مشکی و نیسان آبی را در داخل کیفش می‌گذارد ماشین‌ها همه جا همراه ایلیاست بابا می تواند نباشد اما ماشین باید باشد. از خانه خارج می شویم و از چند کوچه می‌گذریم به پارک می رسیم. ایلیا می‌دود و تاب اولین وسیله بازی است که به سمتش می‌رود. من نیز او را تاب می‌دهم سرش را برمی‌گرداند و می‌گوید آسمان‌ها. منظور این است با فشار بیشتری هل بدهم و ایلیا به آسمان نزدیک شود و من هل می‌دهم.

10 دقیقه است من هل می‌دهم. حد نگه می‌دارم. که تاب نه خیلی سرعت بگیرد و نه حیلی آرام حرکت کند. تا چندتا از بچه‌های پسر و دختر به پارک می‌آیند از دختر 10 ساله تا پسر 8 ساله و دختر و پسر 3 تا 4  ساله. ایلیا می‌گوید: «بابا بسه بابا».

تاب را رها می‌کند. به سمت سرسره می‌رود. با بچه‌ها به راحتی دوست می‌شود. تو سرکول هم می‌پرند. اما عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها. یکی از دخترها به سمت تاب می‌رود. اما نمی‌داند آنجا را تا زمانی که ایلیا در پارک است تاب را به نام او سند زدند. تا دختر مو بلند مشکی و با چمشمان ریز به سمت تاپ می‌دود. ایلیا نیز می‌دود به سمت تاب و یقه دختر را می‌گیرد و می‌گوید: «تاب من است» خشمگین است. از خشم می‌غرد. چشمانش جمع می‌شود. می‌دوم به سمت ایلیا تا چشم برهم زدنی مادر دختر نیز می‌آید. من دست ایلیا را می‌گیرم و می‌گویم پسرم تو این تاب و دوستت این تاب می‌گوید:« نه این تاب نیز مال ماشین‌های من است».

می‌گویم:« ایلیا جان ماشین‌ها را با دست نگه دار و از این تاب استفاده کن. مادر دختر که می‌خورد زنی 30 ساله باشد می‌گوید:« عیب ندارد آقا بچه ‌اند». می‌گویم حل می‌شود و توضیح می‌دهم ایلیا تقریبا قانع می‌شود.

با خود می‌اندیشم چگونه حل مسئله را به ایلیا آموزش دهم. در اینترنت جستجو می‌کنم، نوشته است: وقتی کودک نوپایتان با شما یا کودک دیگری مشاجره‌ای دارد، محدودیت‌ها را برایش روشن کنید و سپس او را به سمت راه‌حل مشکل هدایت کنید. برای مثال، می‌توانید بگویید: «من می‌دونم که از خواهرت ناراحتی، چون اسباب‌بازیت رو خراب کرد، اما تو نمی‌تونی خواهرت رو بزنی. به نظرت وقتی عصبانی می‌شی، چه کار دیگه‌ای می‌تونی انجام بدی؟» اگر چیزی به فکر فرزندتان نمی‌رسد، به او گزینه‌هایی بدهید.

یک متخصص مدیریت خشم کودکان توصیه می‌کند که در مواقع خشم به کودک خود بگویید، ابتدا شکم، فک و مشت‌های خود را بررسی و نگاه کند تا ببیند آیا آنها سفت هستند یا نه و سپس به او نشان دهید که چگونه نفس عمیق بکشد تا «عصبانیت را بیرون کند» و به او نشان دهید که چه حس خوبی دارد وقتی دوباره کنترل خود را به دست می‌آورد.


بعد از آن به فرزندتان کمک کنید تا از صدایی محکم برای صحبت کردن در مورد عصبانیتش استفاده کند. می‌تواند با چیزی شبیه به این شروع کند: «بابا وقتی این‌طوری فریاد می‌زنی، من احساس عصبانیت می‌کنم!» کودکان باید بدانند مادامی که به دیگران به دلیل عصبانیتشان آسیب نمی‌زنند، اشکالی ندارد که عصبانی باشند.

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha