به گزارش ایسنا، مرحوم سردار علی اصغر زارعی از فرماندهان جنگ الکترونیک سپاه در دوران دفاع مقدس، در بخشی از کتاب تاریخ شفاهی خود به بیان خاطرات خود از مبارزات علیه رژیم طاغوتی پیش از پیروزی انقلاب پرداخته که به مناسبت چهل و پنجمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران آن را مرور میکنیم.
«ما با دوستان خود در اهواز، از جمله آقای شمخانی و طیف ایشان ارتباط داشتیم و نظر آنها را دراینباره از طریق دوستانی که با آنها جلساتی داشتند، جویا میشدیم. گمان میکنم حتی تا حولوحوش ۱۶ آذر ۵۷، فضا طوری نبود که کسی مطمئن باشد حضرت امام تا یکی دو ماه دیگر به ایران بیاید. بحث همه این بود که باید کارهای عمیقتری انجام داد و مبارزه را قویتر سازماندهی کرد.
ما فکر میکردیم ممکن است مبارزه برای پیروزی انقلاب چند سال دیگر هم ادامه پیدا کند؛ فضای فکری محیط دانشجویی و دانشگاهی اینطور بود. بعضاً روحانیونی از قم به آبادان میآمدند. وقتی از آنها میپرسیدیم که تحلیل شما چیست؟ عمدتاً میگفتند: باید مبارزه ادامه پیدا کند؛ چون طرف مقابل حسابی قوی است.
واقعاً فضا پلیسی و امنیتی بود. بالاخره دنیا پشت رژیم شاه بود. به نظر من، اصلاً نمیشد پیشبینی کرد که امام بهزودی به ایران برگردد. حتی وقتیکه حضرت امام تشریف آوردند، این تصور که تا ده روز آینده کار رژیم تمام و حکومت جابهجا خواهد شد، وجود نداشت؛ یعنی بعد از ورود ایشان به ایران، بازهم فکرمان ادامه مبارزه بود و پیروزی قطعی و استقرار نظام اسلامی ظرف مدت ۱۰ روز پس از ورود ایشان، برای امثال ما متصور نبود.
شکستن اعتصاب پالایشگاه آبادان
قبل از پیروزی انقلاب، حولوحوش ۱۲ بهمن یا همین حوالی بود که حضرت امام پیام دادند که برای تولید نفت داخلی، اعتصاب پالایشگاه نفت آبادان باید شکسته شود تا نفت به مردم برسد؛ چون آن زمان هوا سرد بود و مردم در مضیقه بودند.
تیمی از تهران بهعنوان مأمور به آبادان آمدند. آقای بازرگان و آقای هاشمی رفسنجانی بودند. یک نفر دیگر هم بود که بعداً جزء وزرای دولت موقت شد.من با خودم فکر میکردم، مگر میشود که برویم و اوضاع را کنترل کنیم؟ ولی اینها آمدند تا با بچههای انجمن اسلامی و بچههای دانشگاه برنامهای طراحی کنند که سهمیه نفت تولیدی بالاتر برود؛ ولی فقط در حد تولید داخلی باشد و خارج از آن تولید نشودو آنها رفتند و برنامهریزی کردند.
شهادت برادر
اخوی من که دو سال از من کوچکتر بود در پادگان مرند خدمت میکرد. گمان میکنم که تابستان آن سال (۱۳۵۷) به مرند رفته بودم. حضرت امام فرموده بودند که سربازها از پادگان فرار کنند. آن موقع برادرم راننده فرمانده تیپ آنجا شده بود. او در جای حساسی حضور داشت. نمیتوانست وضع آنجا را تحمل کند. با این دستور امام، قبل از ۱۲ بهمن به تهران برگشته بود.
روز ۱۹ بهمن که درگیریها شدید شده بود، او و عده دیگری از بچههای انقلاب برای خلع سلاح کلانتری جوادیه به آنجا رفته و کلانتری را خلع سلاح کرده بودند. خیلی از اسلحهها به دست بچههای انقلابی افتاده بود. روز ۲۲ بهمن که درگیریها در باغ شاه (پادگان حُر فعلی) شدید شده بود، او با دوستانش برای کمک به سایر انقلابیها رفته بود آنجا سنگر گرفته بود تا تیراندازی کند که همانجا هدف گلوله عوامل رژیم شاه قرار گرفت و شهید شد.
بعداً چند تا از بچههای محل آمده بودند و گفته بودند که ما دیدیم که او در درگیری با مأموران شاه شهید شد. پدرم در غسالخانه بهشتزهرا (س) پیکر مطهر ایشان را پیدا کرده بود. چند روز بعد از ۲۲ بهمن به من زنگ زدند. پدرم بعد از حال و احوال به من گفت: خبر داری حسن شهید شده؟ گفتم: نه! گفت: حسن در درگیریها شهید شده.
من درحالیکه شوکه شده بودم، گفتم: تبریک میگویم! بالاخره ما هم توفیق پیدا کردیم تا در انقلاب شهید بدهیم. شما هم پدر شهید هستی و باید صبر داشته باشی. این حرف من باعث شد روحیه مقاومت در پدرم بیشتر شود. آن موقع، خودم چون در آبادان درگیر فعالیتهای انقلابی و بهشدت مشغول بودم، به تهران نرفتم. گمان میکنم حدود دهپانزده روز بعد توانستم به تهران بروم. من به داشتن چنین برادری افتخار میکنم.
منبع:
نیازی، یحیی، تاریخ شفاهی دفاع مقدس: جنگال: روایت: علیاصغر زارعی، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران ۱۴۰۰، صص ۵۴، ۵۵، ۵۶، ۵۸، ۵۹
انتهای پیام
نظرات