به گزارش ایسنا، نگاه صورتَک به آسمان بود؛ خوابانده شده روی پارچهای یک متری و حدودا دو بند انگشت بود. از بالای سر آدمک نخی مشکی به اندازهای که دور گردن بپیچد آویز شده و صورتش از دل قطعه چوبی بیرون آمده بود؛ صورتک، چهرهای مستطیل شکل داشت، با زوایای بسیار؛ از چوب گردو متولد شده و بیشباهت به چهره پیکرههای انسانی موآی (سرهای معروف جزیره ایستر) نبود. خطوط ظریفی با مغار بر چوب کنده شده؛ خطوط گاه عمیق و گاهی سطحی نشان میداد؛ رد مغار بر تن این گردنبند چوبی را میشد در دستهای چسب زخم خورده جوانک هم جستوجو کرد.
آثار روی پارچه را پسری ساخته بود که به سختی ۲۰ ساله به نظر میرسید. پیراهن و شلوار جینی اورسایز به تن داشت؛ ژیلهای با طرح قدیمی تن کرده و گردنبندی چوبی که دست ساز خودش بود را به گردن داشت. جوانی بود بین امروز و دیروز؛ امروز را میگذراند و بخشی از خیالاتش در گذشته باقی مانده بود؛ اعتقاد داشت با آگاهیاش از دیروز، امروز را ساخته و در نهایت کنترل آینده را به دست خواهد گرفت.
گوشه کم تردد بوستان را انتخاب کرده بود؛ زیر آسمان تاریک شب که اندک ستارگانی بر دامانش میدرخشید، نور چراغقوهای گاه و بیگاه دیده میشد. با تردد عابران از گوشه بوستان، صدای آرام و خجالتی پسر به گوش میرسید که خطاب به رهگذران میگفت: «عذر میخوام، امکانش هست چند لحظه از وقتتان را بگیرم؟ نیازی نیست چیزی بخرید؛ اگه ممکنه نگاه کنید.» معذب بود. کلماتش را با مکث ادا میکرد و پس از آن صورتکها به جای او حرف میزدند؛ گاهی هم دیگر آثار چوبی که روی پارچه چیده شده بودند. بعضی از آنها با سنگ، سیم مفتول یا رِزین تزیین شده بودند؛ تعدادی گردنبندند، بعضیشان دستبند و تعداد اندکی هم جاکلیدی و مجسمههای تزیینی بودند.
در گوشه و کنار این شهر (تهران) بهخصوص محدوده مرکزی آن سازندگان هنرهای دستی، پارچهای را به عنوان بساط پهن کرده و هنر خود را دست فروشی میکنند؛ بعضی از آنها بر این باورند که دستفروشی صنایع دستی نیاز به ساماندهی دارد و بعضی دیگر معتقدند که بهتر است کاری به کارشان نداشته باشند چراکه نظارتهای دیگر هم به صورت سلیقهای اعمال خواهد شد و بیش از کمکحال، دست و پاگیر خواهد بود.
این پسر در ضلع یکی از بوستانهای شناخته شده تهران نشسته اما اولین روزهایی است که آثارش را با بساطی که برپا کرده به فروش گذشته است؛ پیش از آن آثارش را در فضای مجازی به فروش میگذاشته؛ هزینه تبلیغات بلاگرها را قابل توجه میداند و میگوید: «هزینه تبلیغات بلاگرها زیاده؛ البته برای من زیاد بود. مدتی هم بود که فروشم کم شده بود برای همین تصمیم گرفتم کارامو بیارم یه گوشهای.»
البته آنطور که از حرفهای پسرک پیدا بود، با وجود نشستن سر این بساطی که چراغش گاه خاموش و گاه روشن میشد، اصلیترین بستر او هنوز فضای مجازی است. او معتقد است اگر هم قرار است برای صنایع دستی بسترسازی شود شاید بهتر باشد در فضای مجازی شکل گیرد؛ البته معتقد بود اگر استارتاپها هم در این زمینه فعالیت کنند شاید زمینه بهتری برای فروش صنایع دستی ایجاد شود. او گفت: «زمانی که از استارتاپ میگم تصور دقیقی توی ذهن خودم نیست، شاید اپلیکیشنی باشه که آثار هنرمندای صنایع دستی رو به فروش بگذاره، کلاسهای آنلاین و حضوری برگزار کنه و ... مشابهش فکر میکنم الان هم باشه، اما به درد بخور نیست.» او ادامه داد: «واقعیت اینه که ما هنرمندای صنایع دستی کار خودمونو بلدیم. این گردنبندی که ساختم را ببینید. اهل تعریف از خودم نیستم اما خیلی دقیق کار شده. کار دست هیچ وقت به تهش (ایدهآلش) نمیرسه، ولی روز به روز دقیقتر میشه.»
به صورتکی که نگاهش به آسمان بود اشاره کرد و همزمان با رد شدن دو رهگذر گفت: «عذر میخوام، امکانش هست چند لحظه از وقتتان را بگیرم؟ نیازی نیست چیزی بخرید؛ اگه ممکنه نگاه کنید.» بعد هم ادامه داد که «خوشحال میشم صفحه مجازی کارمو دنبال کنید.»
سال گذشته پس از اعمال برخی محدودیتها در شبکههای اجتماعی، عدهای از هنرمندان صنایع دستی که در این بستر فعالیت میکردند با مشکلاتی مواجه شدند. تا مدتی اگر در فضای مجازی فعالیتی میکردند از سوی تعدادی از کاربران تحریم میشدند و اگر هم فعالیت نمیکردند در زمینه کسب درآمد با مشکلاتی مواجه میشدند. این هنرمند هم گفت در برههای از زمان برای فعالیت در فضای مجازی راضی مردد بوده اما در نهایت مجبور به فعالیت شده چرا که درآمد دیگری نداشته است. او که چند روزی است به خیابان کوچ کرده، معتقد است که همین روزها به خانه برخواهد گشت و فعالیتش را در فضای مجازی از سر خواهد گرفت.
خیابان و بساط در اینجا را تریبونی برای معرفی هنرش دانست و گفت: «من دهه هشتادیام. نمیخوام خودمو معرفی کنم؛ چون تصمیمم برای کار توی خیابون قطعی نیست. روز اولش برام سخت بود. اولین بار چند دور توی این محدوده زدم تا یه جایی رو پیدا و وسایلم را پهن کنم. تقریبا بدون تصمیم قبلی اومده بودم. یعنی اینطور نبود که از چند روز قبل براش برنامهریزی کرده باشم. یه وقتایی آدمیزاد یکدفعه بلند میشه و میگه باید کاری رو تجربه کنم. منم بیشتر خواستم ببینم چطوریه.»
صنایع دستی یکی از شاخههایی است که هنرمندان با بازههای سنی بسیار متفاوت در آن به فعالیت میپردازند؛ بسیاری از هنرمندان پیشکسوت تا روزهای پایانی عمر و در مقابل جوانان و نوجوانان نیز در این زمینه فعالیت میکنند.
هنرمند دهه هشتادی خندید و صدایم کرد و با اشاره به سرمای هوا گفت: «یه مشتری ثابت دارم که گربه پارکه. سردش میشه میاد پیش من؛ ولی جدا از شوخی به نظرم مشتری ثابت داشتن جذابیت خاص خودشو داره؛ فکر کن یکی هست که کارتو قبول داره، بهت اعتماد داره. من کم دیدم توی خیابون کسی مشتری ثابت داشته باشه. یعنی به نظرم میرسه؛ چون جای آدم ثابت نیست، کمتر کسی مشتری ثابت میشه. والا من خودم بودم مشتری ثابت کسی نمیشدم(باخنده).»
او ادامه داد: «میدونید بدترین موقعیتی که توی این چند روز پیش اومد چی بود؟ آقایی اومد، میانسال بود. جمله همیشگیمو خطاب به رهگذرها تکرار کردم؛ دید و یه دستبند برداشت نگاه کرد؛ شروع کرد به ایراد گرفتن که چرا فلان مهره چوبی اندازه اون یکی نیست! چرا جای خَش روی چوب هست؟»
بعد خندید و گفت: «واقعا دلم میخواست فضای مجازی بود بلاکش میکردم؛ هنر دست اسمش روی خودشه! هنر دست! قرار نیست ماشینی و بدون عیب باشه. اصلا به دلیل همین خاص بودن هر کدوم از قطعاته که زیباست. اینکه توی این دنیا هیچ کس مشابه اونچیزی که شما دارید را نداره.»
صنایع دستی در هر فرهنگ جایگاهی را به خود اختصاص داده است. گویی هنری است با ۷۲ ملت! هر کدام با سنین، افکار و فرهنگهای متفاوت در زمینه هنرهای دستی فعالیت میکنند؛ این ویژگی از سویی، صنایع دستی را هنری جهان شمول ساخته و از سویی دیگر موانع و چالشهایی را برای بسترسازی ایجاد خواهد کرد. در مقابل جوانی که به فضای مجازی اطمینان دارد و به تعبیری در جهان دیجیتال چشم باز کرده است، نیازهای متفاوتی را نسبت به هنرمندی میانسال دارد که عقیدهاش بر فروش در بازار و به صورت حضوری شکل گرفته است.
پسرک که کم کم فکر رفتن در سر داشت، در پایان سخنان خود گفت: «یه سری از همسن و سالهای من البته دوست دارن توی خیابون فروش داشته باشن، اما به نظرم باید این طرف قضیه هم دیده بشه؛ افرادی مثل من که دوست ندارند در خیابان بساط کنند. خیلی شنیدم میگن بازارچه بزنید. من که آخه به بازارچه نیاز ندارم. من بخوام میرم جمعه بازار پروانه دوستای خودم هم هستن خیلی هم خوش میگذره. ولی وقتی از بستر حرف میزنیم یعنی متناسب با نیاز و شرایط یه بخشی از جامعه که دیده نمیشه، هم باید شرایطی فراهم بشه.»
انتهای پیام
نظرات