این جوانک در فرانسه علوم سیاسی و تئاتر خوانده بود ولی در خودش هیچ شوقی به کار سیاسی نمیدید و افسون هنر تئاتر چشمش را بدجوری گرفته بود. به کشور بازگشت تا کار تئاتر را ادامه بدهد و شاید خودش هم پیشبینی نمیکرد که به یکی از بزرگان تکرارنشدنی ایران تبدیل شود. داود رشیدی چنین سرگذشتی برای خویش رقم زد.
به گزارش ایسنا، ۵ شهریور سال ۱۳۹۵ صبح جمعهای بود که خواب خوش اهالی هنر با این خبر آشفته شد؛ داود رشیدی درگذشت.
حالا ۷ سال از آن روز میگذرد و در این مدت اتفاقهای بسیاری را از سر گذراندهایم و جای خالی او را حس کردهایم.
اما به جای هر سخنی خوشتر آن است که بخشی از خاطرات او را مرور کنیم. این خاطرهها در کتاب داود رشیدی از مجموعه ماندگاران صحنه منتشر شده است. این کتاب در بردارنده گفتگوی بلند منصور خلج با داود رشیدی است که از سوی انتشارات نمایش منتشر شده و در سایت شهر کتاب نیز فروش آنلاین دارد.
رشیدی که اوایل دهه ۴۰ بعد از تحصیل در فرانسه به ایران بازگشته است، خاطرات خود را از آن مقطع چنین یادآوری کرده: «نیمه دوم سال ۱۳۴۱ به ایران برگشتم. جالب اینجاست که ما آن موقع کسی را نداشتیم که برود خارج از ایران تحصیل کند و بگوید میخواهم آنجا بمانم. همه میخواستند برگردند در حالیکه الان همه دنبال این هستند که آن جا کار کنند و دیگر برنگردند! خلاصه سال ۱۳۴۱ به ایران آمدم؛ برای هر دو رشتهای که در آنها تحصیل کرده بودم (علوم سیاسی و تئاتر)، کار وجود داشت. در نامههایی که برای خانواده مینوشتم، گوشزد میکردم که اگر به ایران بیایم، به وزارت خارجه نمیروم و از کار سیاسی خوشم نمیآید. دوست دارم دنبال هنر بروم که به نظرم راست و درست است. به هر حال در خودم استعداد سیاسی نمیدیدم. برای همین هم به وزارت فرهنگ و هنر رفتم و در اداره تئاتر استخدام شدم.
البته پیش از اینکه از اروپا به ایران برگردم، آهسته آهسته ولی خیلی محکم، جریان تئاتر نوین ایران شروع شده بود و سرآغاز و ابتدایش هم اداره هنرهای دراماتیک بود. دکتر مهدی فروغ در آنجا مدیریت مطلوبی داشت و بایدها و نبایدهای درستی هم گذاشته بود تا گروههای جوانی که در آن جا کار میکردند و ایدهآلهایی هم داشتند، گمراه نشوند و به راههایی که از نظر ایشان نباید میرفتند، کشیده نشوند. یعنی اگر کسی از اعضای آن گروه میخواست برود و در یک فیلمفارسی بازی کند، دکتر فروغ این اجازه را به او نمیداد و اگر میرفت، اخراج میشد و اینها پیش از اینکه من از اروپا بیایم، در اداره هنرهای دراماتیک شروع شده بود. شما همه آنهایی را که در آن اداره بودند، بدون شک میشناسید؛ عزتالله انتظامی، علی نصیریان، بهرام بیضایی، حمید سمندریان، جعفر والی، رکنالدین خسروی، فخری خوروش، مهین شهابی، فرزانه تاییدی، محمد علی کشاورز، عباس جوانمرد، جمشید مشایخی و دیگران.
به هر حال از خارج که آمدم، شناخت چندانی از فضای تئاتر ایران نداشتم و آرزویم این بود که خودم یک تئاتر داشته باشم، گروه داشته باشم و شروع به کار کنم. درواقع خیلی ایدهآلیست بودم. پس از بررسیهایی که کردم، دیدم بهترین جایی که میتوانم بروم، همین اداره هنرهای دراماتیک است.
اولین تجربه بازیگریام در ایران، نمایشنامه «آوازخوان طاس» اثر اوژن یونسکو به کارگردانی فرخ غفاری بود. خانم پری صابری، مینو صابری و دو سه نفر دیگر در آن بازی میکردند. این نمایش به زبان فرانسه اجرا شد و در سالن انجمن ایران و فرانسه به صحنه رفت.»
گفته شده که نمایش «در انتظار گودو» یکی از اثار اوانگارد آن زمان بوده است. هنوز در ایران شناخت چندانی از ساموئل بکت، نویسنده این نمایشنامه نداشتند اما آشنایی رشیدی به تئاتر اروپا سبب شد تا اولین اجرای این نمایشنامه را در ایران روی صحنه بیاورد. اجرایی که مورد توجه اهل هنر قرار گرفت و هنوز هم به عنوان یکی از نمایشهای نوگرا شناخته میشود.
رشیدی در همین کتاب درباره «در انتظار گودو» گفته است:«سال ۱۳۴۷ نمایش «در انتظار گودو» اثر ساموئل بکت را به صحنه بردم. آن زمان بکت را در ایران نمیشناختند. «در انتظار گودو» را در انجمن ایران و آمریکا اجرا کردیم. همه فکر میکردند تئاتر پوچی (ابزورد) یک تئاتر خستهکننده است در حالیکه ما پوچی را به عنوان یک کمدی لحظهای نشان میدادیم و خیلی هم مورد استقبال قرار گرفت. مرحوم جلال آل احمد یک مقاله برای آن نوشت. رضا براهنی هم یک مقاله نوشت. روزنامه «آرش» آقای سیروس طاهباز یک شماره مخصوص برای آن منتشر کرد. آقای شاملو هم یک شب مرا دعوت کرد در شبهای شعر «خوشه» نمایش را در حیاط مجله اجرا کردیم. خاطرم هست تماشاچیها دور تا دور ما کیپ تا کیپ نشسته بودند. آن تجربه یکی از تجربههای خیلی خوب من است، برای اینکه فکر میکردم تماشاچی میتواند مرا هل بدهد و به بازیگران دست بزند. درواقع نوعی صمیمیت و مشارکت را در هفت هشت دقیقه اول نمایش حس کردم: مبارزهای بین ما به عنوان بازیگران و آن همه مردم به عنوان تماشاچی در جریان است و هر کدام که پیروز میشوند، میزنند زیر خنده و بلند بلند با هم حرف میزنند. چون صحنه تئاتر کلاسیک نبود که قانون داشته باشد و صحنه رو به روی تماشاچی باشد و آنها هم روی صندلیهایشان.»
نمایش که به نیمه رسید، داود رشیدی دریافت که موفق شده است؛ او با آن نمایش روح تماشاگران را تسخیر کرده بود. موفقیت او بیش از ۵۰ سال ادامه پیدا کرد و او را به عنوان یکی از تاثیرگذارترین هنرمندان کشور ماندگار ساخت.
داود رشیدی زاده ۲۵ تیر ۱۳۱۲ در تهران و کارگردان تئاتر و بازیگر تئاتر، سینما و تلویزیون و دارای نشان درجه یک فرهنگ و هنر بود.
از جمله نمایشهایی که اجرا کرده میتوان به «در انتظار گودو»، «ریچارد سوم»، «پیروزی در شیکاگو»، «منهای دو»، «آقای اشمیت کیه؟ » و ... اشاره کرد.
او در دوران پیش از انقلاب جزو هنرمندان آوانگارد تئاتر بود که با اجرای نمایشنامه «در انتظار گودو» نوشته ساموئل بکت، زمینه ساز آشنایی جامعه تئاتر ایران با تئاتر ابزورد شد. از جمله فیلمهای سینمایی که در آنها بازی کرد میتوان به آثاری چون «کندو»، «فرار از تله»، «کمال الملک»،«ملاقات با طوطی»،«خانه عنکبوت»، «گلهای داودی»، «شیلات» و ... نام برد.
او در مجموعههای تلویزیونی گوناگونی مانند «گرگها»، «هزار دستان»، «ولایت عشق»، «مختارنامه»، «آوای فاخته»، «گل پامچال»، «عطر گل یاس»،«کلاه پهلوی» و ... نیز بازی کرده است.
داود رشیدی ۵ شهریور ماه سال ۱۳۹۵ درگذشت.
انتهای پیام
نظرات