به گزارش ایسنا، مراسم نشست نقد و بررسی کتاب «تاریخ زنان فیلسوف معاصر» که با ترجمه گروهی از مترجمان فلسفهخوانده تحت نظارت و سرپرستی مریم نصراصفهانی در نشر کرگدن منتشر شده است، با حضور مصطفی ملکیان، مریم نصراصفهانی و سیدهزهرا مبلغ در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
علیاصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب در سخنانی در این نشست گفت: پیش از این همیشه نسبت زن با تاریخ فلسفه چه از جنبه آرا و نظرگاههای فیلسوفان به او، چه از نظر غیاب معنادار زنان فیلسوف در تاریخ فلسفه در نظرم سؤالبرانگیز بود. از سویی، در تاریخ فلسفههای رسمی هیچ نشانی از فلاسفه زن نمیدیدم و از سوی دیگر تاریخ فلسفه غرب از ارسطو تا کانت و شوپنهاور پر بود از آرای غریب درباره زنان. حال آنکه شمار فیلسوفان زن در کشورهای غربی از جمله آمریکا، آلمان، فرانسه و بریتانیا بسیار بیشتر از سایر جهان بوده است.
او با اشاره با آشنایی ایرانیان با تعدادی از فیلسوفان زن غربی چون هانا آرنت، سیمون دوبووار، هلن سیکزو، جودیت باتلر، ژولیا کریستوا و رزا لوکرازامبورگ گفت: این موارد این سؤالها را پیش روی میآورد که آیا بهراستی تا پیش از قرن بیستم زنان از عرصه فلسفه غایب بودهاند و در آن نقش و حضوری نداشتهاند؟ اگر نقش و حضوری داشتهاند و ایدههایی پدیدآورده و کارهایی را به سرانجام رساندهاند، چرا در تاریخ فلسفه اشارهای به آنان نشده است؟ ریشه این کمتوجهیها چه میتواند باشد؟ مری الن وایت با معرفی ۱۳ زن فیلسوف معاصر در جلد چهارم از مجموعه چهارجلدی درباره زنان فیلسوف این اندیشه در حاشیه مانده را پیش چشمها کشیده است. پژوهشها و کتاب مری الن وایت و همکارانش زمینهای برای فراخوان نام زنان به تاریخ فلسفه شده است.
محمدخانی همچنین گفت: در میان فیلسوفان گذشته، افلاطون دیدی بسیار مثبت به زنان دارد. او در کتاب «جمهور» اشاره میکند که زنان میتوانند همتراز با مردان پادشاه یا حاکم فیلسوف دولتشهر آرمانی افلاطونی باشند. سخنی که در آن دوره کاملاً رادیکال و مترقی است. بااینحال، از همان دوره تاکنون زنان به حاشیه رانده شدهاند و کمتر دیده شدهاند.
اینجا اردوی واضح زنانه- مردانهای در کار نیست
مصطفی ملکیان، فیلسوف حوزه اخلاق نیز در این نشست در سخنانی اظهار کرد: سرویراستار این مجموعه ادعا میکند که فیلسوفان زن قرن بیستمی را با سه ملاک انتخاب کرده است، ولی با همان سه ملاک جای بعضی از فیلسوفان زن بزرگ قرن بیستم در این کتاب خالی است. یکی از آنها الیزابت آنسکوم، شاگرد و همکار و مترجم و شارح ویتگنشتاین و یکی از نزدیکترین فیلسوفان قرن بیستم به او که خودش هم فیلسوف تحلیلی بسیار قویای است؛ دیگری آیریس مرداک که فیلسوف، شاعر و نمایشنامهنویس است و از نظر من متفکر بسیار مهمی است، علیالخصوص برای کسانی که در حوزه اخلاق کار میکنند و به خصوص برای کسانی که در شاخه فضیلتگرایی این حوزه کار میکنند. بنابراین، من نمیتوانم بپذیرم که این افراد با آن سه ملاک انتخاب شده باشند.
او با طرح این پرسش که در نوشتن و خواندن تاریخ فلسفه زنان چه انگیزه و کارکردی هست توضیح داد: برای نگارش این کتاب چهار انگیزه و کارکرد میتوان در نظر گرفت. یکی حقطلبی و نشان دادن سهم زنان فیلسوف در تاریخ فلسفه غرب و جهان که انگیزهای ارزشمند و کارکردی مهم است. از این لحاظ این کتاب موفق است. چراکه حداقل نشان داده که این ۱۳ زن فیلسوف معاصر قرن بیستمی هم در تحول و تطور فکر فلسفی ما در قرن بیستم، علیالخصوص در ساحت فلسفه غرب، چه سهمی داشتهاند. این انگیزه و کارکرد میتواند قدری عمیق و پیچیدهتر شود. اینبار، سخن این است که باید به آرای فلسفی زنان نیز مانند بقیه فیلسوفان توجه شود. اینجا دیگر مساله سهم زنان در عرصه فلسفه نیست، بلکه تأثیر آگاهی از آرای این فیلسوفان در تحولات فکری مخاطبان مطرح است. اینکه برای مثال آشنایی با آرای وی یا رند مانند آشنایی با آرای کانت و ابنسینا منشأ تحولات و تطورات فکری در ذهن من فلسفهورز یا علاقهمند به فلسفه میشود یا نه؟ از این لحاظ نیز این کتاب موفق است.
او در ادامه با توضیحی درباره روند جریان فمینیسم در غرب، توضیح داد: در مرحله اول فمینیستها میگفتند در زندگی اجتماعی و سیاسی باید حقوق زنان هم ادا شود و مورد اجحاف و تعدی و تجاوز و ظلم قرار نگیرد. عدالت اقتضا میکند که حقوق زنان هم مانند حقوق مردان ادا شود. در مرحله دوم نیز باز مشکل حقوقی، اجتماعی و سیاسی است. با این تفاوت که حالا صرف حقوق زنان مطرح نیست. بلکه ایده رفع تبعیض جنسیتی در میان است. تقریباً از اوایل قرن بیستم، جریان فمینیستی سومی سربلند میکند که دیگر از احقاق حقوق زنان یا تساوی حقوق زن و مرد سخن نمیگوید، بلکه به لزوم گزارش شدن نحوه نگریستن زنان به جهان تأکید دارد. فمینیستهای موج سوم برآناند که تاکنون مردان به جهان نگریستهاند و در هنر، فلسفه، علم یا در فن همیشه نگرشهای مردان مطرح بوده است و حالا باید نگرشهای زنان نیز گزارش شود. اینجا دیگر مساله اجتماعی یا حقوق یا سیاسی نیست، بلکه بیشتر معرفتشناختی و فلسفی است. طبعاً وقتی الن وایت «تاریخ زنان فیلسوف معاصر» را مینویسد باید به این نکته بپردازد.
او ادامه داد: اگر بنا بر این باشد که وقتی زنان به جهان مینگرند نگرش دیگری غیر از نگرش مردان به دست دهند، تفاوتهای زنان و مردان در ناحیه بدن در ناحیه ذهن و روان هم به تفاوتهای متناظری میانجامد. چراکه اگر فقط بدن زن و مرد تفاوت نداشته باشد، ایبسا زنان با نگریستن به جهان فرآوردههای دیگری به دست دهند. اگر فمینیسم در این مرحله سوم بخواهد ادعایی پذیرفتنی داشته باشد، باید این را بپذیریم که زنان و مردان در قوای ذهنی و روانی هم باهم تفاوت دارند. در غیر این صورت، «تاریخ زنان فیلسوف معاصر» همان کارکرد اول و دوم را دارد و بس. چراکه قرار نیست زنان فراورده منحصری به خودشان به دست دهند. حال آنکه اگر این تفاوت را پذیرفتیم، برای«تاریخ زنان فیلسوف معاصر» کارکرد سوم و چهارمی نیز در کار است. یکی اینکه زنان درباره جهان سؤالاتی میکنند که مردان نمیپرسند (سومی) و دیگری اینکه زنان به سؤالات پاسخهایی میدهند که مردان نمیتوانستهاند (چهارمی).
او سپس با بیان اینکه تفاوت کارکرد سوم و چهارم به بحثی در معرفتشناسی برمیگردد، تصریح کرد: هر شیء متعلق شناختی/هر پدیدهای وجوه متعدد و متفاوتی دارد و ممکن است کسی به وجهی از آن بنگرد و دیگری به وجهی غیر آن. بسته به اینکه به کدام وجه هر پدیدهای بنگرید دیدگاه متفاوتی پیدا میکنید و فرآوردههای متفاوتی عرضه میکنید. این به مدرَک مربوط است؛ به لحاظ معرفتشناختی اگر دو نفر درباره یک پدیده مشخص حرفهای مختلفی بزنند، احتمال آن هست که هر کدام به ساحتی از آن شیء نگریسته باشند یا هر کدام از نظرگاهی به یک ساحت آن شیء نظر انداخته باشند. بنابراین، ابعاد و جنبههای متفاوت یک معلوم سؤالات را متفاوت میکنند و نظرگاههای علما و عالمان به آن معلوم موجب جوابهای متفاوت میشوند.
ملکیان خاطرنشان کرد: هنگامی که در خصوص فایده سوم «تاریخ فلسفه زنان» گفتم که زنان سؤالاتی درباره جهان هستی میکنند که مردان نمیپرسند، این را در نظر داشتم که زنان به ابعادی از امور مینگرند که مردان به آن ابعاد نمینگرند. و هنگامی که گفتم ممکن است زنان به سؤالات جوابهایی متفاوت با جوابهای مردان بدهند، بدین معنا بود که مردان از نظرگاههایی مینگرند و زنان از نظرگاههای دیگری. حال اگر ذهن و روان زنان مثل جسمشان با مردان متفاوت باشد، ممکن است هم سؤالاتشان با مردان متفاوت شود هم جوابهایشان. اگر سؤالهایشان متفاوت شده است؛ یعنی زنان به ابعادی از یک پدیده مینگرند که مردان به آن ابعاد توجه نمیکنند و اگر جوابهایشان به سؤالاتی واحد متفاوت بوده است بدین معناست که نظرگاه ایشان با نظرگاه مردان متفاوت است.
او ادامه داد: این کارکرد سوم و چهارم زمانی در «تاریخ فلسفه زنان» نشان داده میشود که زنان فیلسوف مورد مداقه قرارگرفته در آن کتاب یا سؤالهای مشترک و مختص داشتهاند یا جوابهای مشترک و مختص. یعنی یا سؤالاتی بوده که همه زنان فیلسوف میپرسند و فقط زنان فیلسوف میپرسند یا جوابهایی که بین زنان فیلسوف مشترک است و فقط زنان فیلسوف چنین جوابهایی میدهند. بنابراین، هرچند زن و مرد در انسانیت مشترکاند و حتماً سؤالات و جوابهای مشترکی دارند. ولی اگر نطفه فمینیسم در معنای زنانهنگری بخواهد منعقد شود، باید به این توجه کنیم که افزون بر سؤالات و جوابهای مشترک زنان و مردان، سلسله سؤالات و جوابهایی مشترک میان زنان و مختص به زنان نیز وجود دارد یا نه. در این زمان است که کارکرد سوم و چهارم پدید میآید. از این منظر، این کتاب موفق نیست.
او سپس در توضیح موفق نبودن کتاب، گفت: تمام فیلسوفهای زنی که در این کتاب مطرح شدهاند به تفاوتهای ذهنی و روانی زنان و مردان قائل نیستند و بر این باورند که فقط تفاوتهای زیستی زنان و مردان درست است و بقیه تفاوتها بعدها از طریق تحولات فرهنگی پدیده آمده است و با تحولات فرهنگی جدید یکیبودن زنان و مردان از لحاظ فکری و روانی مشخص میشود. پس پیشفرض (چه درست چه نادرست) تفاوت زن و مرد در ذهن و روان مقبول این فیلسوفان نیست. به جز این، در سرتاسر این کتاب رأی مشترکی میان زنان فیلسوف زن و مختص به آنها نیست. نه سؤالی که فقط فیلسوفان زن پرسیده باشند و از نظر فیلسوفان مرد دور مانده باشد نه جوابی متفاوت و مختص به فیلسوفان زن و نه مردان فیلسوف. حتی خود ویراستار کتاب اعتراف میکند که فقط در زنان فیثاغوری تفاوتی جدی با مردان فیثاغوری دیده است، هرچند اینان در یک مکتب پروش یافته بودهاند. همچنین، اضافه میکند که به جز این مورد میان زنان فیلسوف و مردان فیلسوف تفاوتی ندیده است؛ یعنی زنان فیلسوف مشترکاً و متخصاً سؤالی طرح نکرده یا پاسخی پیش روی ننهادهاند که هیچ مرد فیلسوفی نپرسیده یا آنچنان پاسخ نداده باشد. البته برخی نویسندگان این کتاب مدعی تفاوت در ذهن و روان زنان و مردان شدهاند. مثلاً از پرکینز گیلمن نقل میشود که زنان هرگز به اندازه مردان به عقلانیت بها نمیدهد و در عوض مردان نیز به اندازه زنان به احساسات و عواطف بها نمیدهند. دیگر اینکه، مردان به استدلالهای قیاسی اهمیت میدهند و زنان به استدلالهای شهودی یا استقرایی.
ملکیان تأکید کرد: این کتاب در انگیزه و کارکرد سوم و چهارم موفق نیست. قصد من اثبات یا رد کردن تفاوت میان ذهن و روان زنان و مردان نیست. بلکه میگویم در متن این کتاب چنین چیزی نیست. این فیلسوفان زن نه سؤالی مختص پیش کشیدهاند نه به سؤالی جوابی مختص دادهاند. اختلاف زنان با فیلسوفان مرد مانند اختلافی است که با فیلسوفان زن دارند و اختلاف میان خود فیلسوفان زن هم مانند اختلاف میان خود فیلسوفان مرد است. به بیان دیگر، نمیتوان اردوی واضح و متمایزی برای زنان و مردان دید. در میان آرای این زنان فیلسوف آرایی شبیه آرای مردان و آرایی متفاوت با مردان هست. همانطور که خود این زنان هم گاهی آرای نزدیک به هم دارند و گاهی آرای مخالف هم. بنابراین، آن مرزبندی در این کتاب مستند نیست.
رسالههایی که پشت حرفهایی درباره آشپزخانه ماندند!
مریم نصراصفهانی، اخلاق پژوه و مدرس فلسفه هم در سخنانی با بیان اینکه مصطفی ملکیان از اولین کسانی است که فلسفههای فمینیستی و زنانهنگر را معرفی کرده اما این موضوع تا سالها مغفول مانده بود، درباره کتاب گفت: تاریخ فلسفه مانند تاریخ همه چیزهای دیگر تاریخ مذکر است. تعداد زنان در این حوزه در جهان و در ایران (به دلایلی مضاعف) کمتر است. هنوز دپارتمانهای فلسفه ما در مقابل هیئت علمیهای زن خیلی مقاومت میکنند. حتی امروز هم، روایت رسمی از تاریخ فلسفه پر است از گفتههای ضدزن فیلسوفان. در چنین فضایی، مری الن وایت که خود از نسل اول اساتید فلسفه بوده است از سر اتفاق متوجه میشود فهرستهایی از زنان فیلسوف در طول تاریخ وجود دارد و پیگیر میشود تا شاید از این رهگذر مقالهای منتشر کند. وایت فراخوانی میدهد و نتیجه این میشود که مقاله تبدیل میشود به مجموعهای چهارجلدی که از اولین مجموعههای منتشرشده درباره تاریخ فلسفه زنان است و متخصصان مسلط به متون زبان اصلی در آن دست داشتهاند. بعضی از این مقالات اولین متون پژوهشی است که درباره فیلسوفی زن و آثارش نوشته شده است.
او در ادامه درباره مشکلات نوشتن این کتاب گفت و اظهار کرد: زنان با استراتژیهای متفاوتی با تاریخ فلسفه مواجه شدهاند. یکی اینکه تاریخ حذفشدگان را بنویسیم؛ یعنی تاریخ کسانی را که با جریان غالب فلسفه همراه نبودهاند. دیگر اینکه به سراغ تاریخ فلسفه میرویم تا جنبه مغفولماندهای را در آن برجسته کنیم، مثلاً به سراغ رسالهها یا مواضع فکری تاکنون بیاهمیت انگاشتهشده او. استراتژی سوم، بازخوانی تاریخ فلسفه به شیوههای خیلی مدرن است، مثلاً روانکاوی افلاطون یا بیرون کشیدن استعارههای درون متون و تحلیل آنها. منتها این کار کلاسیک است و در واقع وایت خواسته به موازات تاریخ فلسفههای موجود تاریخ فلسفهای ارائه بدهد که به مرور جذب تاریخ فلسفه موجود شود. چراکه بسیاری از این افراد بسیار مهماند. در میان این متفکران کسانی هستند که درباره مالکیت ایدهشان بحث است یا چون زن بودهاند دیده و شنیده نشدهاند، به خصوص در دورهای که به زنان مدرک دکتری فلسفه نمیدادند.
این دانشآموخته فلسفه ادامه داد: الن وایت در تألیف و تدوین این مجموعه نخست با زنان فیلسوف فیثاغوری در شش قرن پیش از میلاد مواجه میشود. او متوجه میشود که آثاری از این زنان برجای مانده است، اما در حدی بیاهمیت انگاشته شدهاند که حتی به انگلیسی ترجمه نشدهاند. وایت به مرکز فیثاغورسشناسی مراجعه میکند و درباره این آثار از اساتید این حوزه میپرسد. این اساتید او را مطمئن میکنند که اینها آثار ارزندهای نیستند و فقط حرفهایی درباره آشپزخانهاند. وایت این قضیه را رها میکند. اما بعد دوباره برمیگردد و خودش متون را میخواند. اینجاست که متوجه میشود که گفته اساتید فیثاغورسشناسی نادرست بوده و این آثار دستکم گرفتهشده و نامهها، رسالههای کوتاه فلسفی درمورد همهچیزند، البته با رویکردی زنانه. بنابراین، وایت به جمعآوری این اسناد علاقهمند میشود. او قطعاتی از این آثار را ترجمه میکند و آثار این زنان را معرفی میکند.
او افزود: وایت در جلد دوم این مجموعه به سراغ قرونوسطی میرود. قرونوسطی در تاریخ مطالعات زنان ویژگی منحصربهفردی دارد و آن صومعههایی است که راهبههایشان میتوانستند باسواد شوند و به حکمت دسترسی داشته باشند. در همین دوره، فیلسوفانی بودهاند که زمینه کاریشان بیشتر الهیات بوده است و نسبتاً شبیه همان راهبهها میاندیشدند. در دوره مدرن متقدم نیز فیلسوفهایی از تاریخ حذف شدهاند.
نصر اصفهانی در پایان گفت: وقتی ترجمه این کار را شروع کردیم احساس میکردم این کار خیلی لازم است. اولین خاطرات من در کلاس فلسفه پس رانده شدن از قلمرو مردانه آن بود. برای همین فکر میکردم باید ثابت کنیم زنان در عرصه فلسفه حاضر بودهاند، از زمانی که لباس مبدل پوشیدند تا وارد آکادمی شوند. به نظرم این کارها باید دیده شود.
توصیه فیلسوف به انزوا: دعوتی ضدعلوم انسانی
زهرا مبلغ، پژوهشگر و مدرس فلسفه نیز در سخنانی گفت: در فرایند ترجمه این کتاب با اسامی و مفاهیم جدیدی مواجه شدیم؛ یعنی همه این مفاهیم تکراری نیستند. از قضا میخواهم در این باره سخن بگویم که آیا چیز جدیدی در اندیشههای زنان فیلسوف وجود دارد؟ نه، قطعاً چیز مشترکی در میان تفکرات همه زنان وجود ندارد و اساساً چیزی چون اندیشه زنانه یا مردانه امروز چه به لحاظ بیولوژیکی چه در عمل در این متنها نشان دادنی نیست. اما میخواهم در پس روایتی که این چهار جلد کتاب از اندیشهها و سرگذشت این زنان به دست داده است به جریان مشترکی برسم و بر اساس آن بر ساختار آکادمی و مخصوصاً ساختار آکادمی در علوم انسانی نقدی وارد کنم. با سفیدخوانی این کتاب میتوانیم در پس این چهار جلد به چیز مشترکی برسیم، هرچند نه الزاماً به چیزی زنانه. همانطور که نویسنده میپرسد، میخواهم این سؤال را مطرح کنم که آیا با خواندن آثار این فیلسوفان زن چیزی به تاریخ فلسفه اضافه میشود؟ آیا چیزی در تاریخ فلسفه یا در تفکر فلسفی گم شده یا از آن غایب بوده که با خواندن و گردآوری اینها و بیش از اینها به آن اضافهاش کنیم؟ اگر آن گمشده چیزی زنانه است؟
او توضیح داد: به نظر میرسد این فیلسوفان خیلی متفاوت با جریان رسمی فکر نکرده یا ننوشتهاند و نمیتوان گفت که عنصری زنانه در اندیشه این زنان وجود دارد که بخواهیم آن را بیرون بکشیم و ادعا کنیم اندیشه زنان فیلسوف به تاریخ فلسفه یا تاریخ اندیشه اضافه میکند. در واقع، باید بپرسم آیا میتوان میان سرگذشت این زنان فیلسوف با محتوای اندیشهای که تولید کردهاند ارتباطی برقرار کرد؟ باز هم میخواهم بگویم، نه. نمیتوان ارتباط سادهای میان اینها برقرار کرد. تفکر اینها خیلی با هم متفاوت بوده. یکی فیلسوف تحلیلی بسیار دقیق است و خیلی خطکشیشده فکر میکند و دیگری فیلسوفی اگزیستانسیالیستی است که خیلی شاعرانه فکر میکند. پس، نمیتوان بین اندیشه فیلسوف و سرگذشت او چنین خط سیری پیدا کرد. آنچه در سرگذشت بیشتر این فیلسوفان مشترک است، زندگی دشوارشان است.
مبلغ خاطرنشان کرد: بسیاری از این فیلسوفان زن یا از آکادمی اخراج شدهاند یا به آکادمی راه داده نشدهاند، با اینکه میان همکلاسیهایشان تراز اول بودهاند و اگر عدالت آموزشیای وجود داشت میبایست بهجای همکلاسیهای مردشان در آکادمی بودند. بعضی از اینها کشته شدهاند، بعضی اجازه پیدا کرده و در حلقههای فلسفی راه یافتهاند، اما این هم بیشتر به دزدیدن ایدههایشان ختم شده است و هیچ محکمهای هم نبوده که به آن پناه ببرند. در واقع، فضا در دست مردانی بوده که بر آکادمی سلطه و احاطه داشتهاند و اینان حتی نمیتوانستند ادعای مالکیت آن ایده را بکنند. اینها برای کسی که در آکادمی کار میکند و تمام هموغمش درس و تحقیق و نوشتن است خیلی غمبار است. سرگذشت بعضی از این زنان فیلسوف قلب آدمی را فشرده میکند. از جمله ادیت اشتاین که نهایتاً به دادگاهی در وزارت علوم شکایت میکند و وزیر علوم و هنر و آموزش وقت حتی حکم میدهد که زن بودن نباید مانع از پذیرفته شدن کسی در هیئتعلمی دانشگاه شود، ولی ادیت اشتاین اینقدرد دلخور بوده که دیگر به سراغ کار دانشگاهی نمیرود و کار دانشگاهی را رها میکند. آیا اما این تجارب دشوار از زندگی آکادمیک و گاه زندگی معیشتی چیزی جدید در نوشتههای این فیلسوفان پدید آورده است؟
او ادامه داد: به نظر من، آنچه در پس همه اینها مشترک است، آنچه باعث اخراج بسیاری از این زنان از فضای دانشگاهی شده و نام بسیاری از اینها را در محاق انداخته، ناهمسویی اینان با روایت رسمی بوده است. در واقع اینطور نیست که فقط این زنان از آکادمی اخراج شده باشند یا صدایشان شنیده نشده باشد، بسیاری از مردان نیز گمنام ماندهاند و ما از آنها چیزی نمیدانیم و از فضای رسمی دانشگاه اخراج شدهاند و از قضا کتاب مردان فیلسوف معاصری هم درباره آنها نوشته نخواهد شد. مثل فیلسوفی با افکار درخشان که چندی پیش از دست دادیم و شمار زیادی از آثارش منتشر نشده است و به سبب مطابقت نداشتن با چارچوب و ساختار رسمی به راحتی بیرون گذاشته شد. آیا میان آنها که از ساختار کنار گذاشته میشوند چیز مشترکی وجود دارد؟ نه، وجود ندارد. اما همیشه تجربه زیستهای از طرد شدن و شنیده نشدن یا به قول آرنت «بیجهانی» در حیات این افراد وجود داشته که در آثارشان از بازتاب یافته است، هرچند در هر یک به شکلی.
این مدرس فلسفه همچنین گفت: در جشن فارغالتحصیلی چند تن از دانشجویان فلسفه یکی از اساتید دانشجویان فلسفه را به عزلتگزینی و انزواطلبی توصیه کرد، با این استدلال که فیلسوف با دیگر انسانها فرق میکند و از جایی بالاتر از انسانهای دیگر به جهان نگاه میکند. بنابراین، نمیتواند با آدمهای دیگر ارتباط برقرار کند. اما من در مقابل این توصیه میخواهم بگویم توصیه دانشجوی فلسفه به عزلتگزینی فراخوانی است به گسستن پیوند با تجارب انضمامی و بیاعتنایی به واقعیت در عرصه زندگی. این دعوتی است ضدعلوم انسانی. اگر علوم انسانی و دانشگاه جایی برای نقد مداوم وضع موجود نباشد، اساساً چه کارکردی میتواند داشته باشد؟
او سپس بیان کرد: اگر بسیاری از این فیلسوفان زن به مساله بدن یا نقد سیاستهای سرکوبگر توجه میکنند، صرفاً به خاطر زن بودنشان نیست. برای این است که به دلیل زن بودن از ساختار متعارف بیرون شدهاند و به چیزی میتوانند فکر کنند که در ساختار متعارف و روایت رسمی نقل نمیشود. بنابراین، از قضا این فیلسوفان زن و طردشدگان از این ساختارها به منظری نسبت به جهان دسترسی دارند که هیچگاه نه در روایت رسمی قابلدسترسی است، نه گفته میشود. بنابراین، آن چیز مشترک میان این فیلسوفان تجربه زیسته سرشار از مبارزه آنهاست که آنها را به حیات انضمامی و تجربهای از ارتباطهای پیچیده با دیگران وصل میکند و برای همین فلسفه اینان از قضا پویاتر و زندهتر است، چیزی که امروز در آکادمی و بهخصوص در رشتههای علوم انسانی خیلی کمتر داریم. بهخصوص که استادان به اسم تخصصی شدن ارتباط با بیرون را متوقف میکنند و به نظرم ماهیت اصلی آکادمی را لغو میکنند. این زنان فیلسوف نه به تصریح بلکه با اندیشهای که تولید کردهاند و به شیوه حیات و زندگی کردنشان وابسته بوده است، در واقع این ساختار آکادمی را نقد میکنند و حیات دیگری به فلسفه میبخشند. متنهای اینان پر از شور زندگی و مسائلی است که درگیرشان بودهاند. ازاینرو خواندن این کتاب و متون اصلی این فیلسوفان برای ما ضروری است و میتواند ما را به تجدیدنظر در ساختار آکادمی هدایت کند.
انتهای پیام
نظرات