به همین انگیزه ایسنا با بهره گیری از یک از گفتگوهایش، مروری بسیار گذرا بر سالهای آغازین فعالیت هنری این هنرمند دارد که کمتر اهل گفتگو بود.
آنچه در واکاوی خاطرات او برای ما الهامبخش است، کوشش و سختجانی هنرمندانی مانند اوست که از کودکی تا بزرگسالی سختی بسیار کشیدند و تلخ و شیرین بسیار چشیدند اما هرگز از پای ننشستند.
او ۱۳ خرداد ۱۳۱۵ در تهران زاده شد، در خیابان ری، کوچه آبشار، در خانوادهای متوسط. در همان سالهای کودکی پدرش را از دست داد و مادر به ناچار عهدهدار پرورش او و خواهر کوچکترش شد و این چنین بود که روزهای پدر را به مادرش تبریک میگفت که هم پدر بود و هم مادر. و همین مادر بود که بسترساز حضور او در فعالیت هنری شد. چراکه در خانواده سنتی و مذهبی آنان در آن دوره، بازیگری جزو محرمات بود. دوره دبستان را در مدرسه "اقبال" گذارند. در دبیرستان کلاس موسیقی هم داشتند که چندان توجهی به آن نکردند.
پدر انوشیروان روحانی، معلم موسیقی آنان بود که برای آموزش الفبای انگلیسی، آهنگ ساخته بود و آنان انگلیسی را با موسیقی میآموختند. در دوره دبیرستان "رشیدیه" معلمی داشتند که او را به کار هنری علاقهمند کرد. در همان دوران بود که به پیشنهاد یکی از دوستانش برای اولین بار در خیابان لالهزار و در تئاتر تهران به تماشای تئاتر رفت.
اما این نوجوان خجالتی هرگز تصور نمیکرد روزی وارد کار بازیگری شود. با این همه دیدن جادوی تئاتر در تئاتر تهران خیابان لالهزار این شوق را در او ایجاد کرد.
به واسطه اصغر بیچاره که عکاس تئاتر بود، برای بازیگری در یک نمایش معرفی شد. لرزش بدنش به هنگام حضور در اولین آزمون بازیگری، هم برآمده از خجالتی بودنش بود و هم از ترس خانوادهای که هنر در آن جرم و گناهی بزرگ به شمار میآمد . با خودش فکر کرد، مرا چه بازیگری؟! اما تنها کسی که در این خانواده با او همراه شد، مادرش بود وگرنه عمو که اهل زورخانه بود، بشدت تهدیدش میکرد.
جادوی تئاتر و دلگرمیهای مادر، سبب اولین حضور او در «جامعه باربد» شد. بدین ترتیب بر همه ترسها چیره شد و فعالیت هنری خود را آغاز کرد. بعد از شرکت در یک آزمون، کسانی که آمادهتر بودند، در این مکان ، دورهای ۶ ماهه میگذارندند.
اول بار در نمایش «سه یار دبستانی»نقش کودکی خیام، روی صحنه رفت. تنها دیالوگش جملهای بود که در مکتب خانه میگفت و خدا می داند که همین یک جمله را آنقدر تمرین کرده بود که همه عاصی شده بودند. اما شب اجرا چنان ترسی برجانش نشست که اگر لباس خیام بر تنش نبود، لابد از سالن فرار میکرد. نوبتش که شد، گیج و مضطرب خشکش زده بود و کسی هلش داد به سمت صحنه. دیگر نفهمید چگونه همان یک جمله را گفت ولی شنید که کسی گفت باریکلا و همین باریکلا، او را در تئاتر نگاه داشت، باریکلا همراه با سالها تلاش و کوشش و البته همراهی مادر.
شنگله نوجوان، بعد از دبیرستان به هنرستان هنرپیشگی رفت که در آن دوره اکبر مشکین، بازیگر مطرح و گریمور، حاضر در آن بود. استادان دانشگاه در این هنرستان در کار تدریس بودند و هنرجویان موسیقی غربی و ایرانی هم فرا میگرفتند.
سال ۳۶ برای اولین بار در ایران مسابقه نمایشنامه نویسی برگزار شد که دو برنده داشت؛ «بلبل سرگشته» نوشته علی نصیریان و «سربازان جاویدان» نوشته ابوالقاسم جنتی عطایی. قرار شد یک بخش کوچک از هر یکی از این متون را اجرا کنند. ولی سالنی نبود به جز سالنهای لالهزار. تنها سالن دیگر، تالار کوچکی به نام تالار فارابی بود که شنگله همراه با محمد نوری (که بعدتر خواننده شد) این دو نمایش را در آن بازی کردند.
همزمان با سومین سال آموزشش در هنرستان، اداره هنرهای دراماتیک به مدیریت دکتر مهدی فروغ تاسیس شد. افراد حاضر در آن بسیار کم شمار بودند. او نیز یکی از همین حاضران بود.
در آن سالها تئاتر فردوسی به کوشش عبدالحسین نوشین و تئاتر سعدی جزو تئاترهای فعال بودند. در تئاتر سعدی باید برای تماشای نمایش بلیت رزرو می کردی، نه که مخاطب از در و دیوارش بریزد. تنها به این دلیل که این تئاتر که به حزب جوانان کمونیست متصل بود، نمایشهای خود را به صورت رایگان ارایه میکرد و حتی هزینه رفت و آمد تماشاگران را هم میپرداخت. کارگران شرکت نفت از جمله تماشاگران این تئاتر بودند. تئاترهای دیگر برای رقابت با این تالار رایگان باید سطح کیفی خود را بالا میبردند.
تئاتر «رستم و سهراب» که تماما بر اساس شعر بود و نیز «خسیس» مولیر کار رفیع حالتی از جمله آثار درخشان آن زمان بود.
اما در اوج سالهای کوشش و آموختن، کودتای ۲۸ مرداد ، همچون خزان، آشیانه این جوانان پرشور را ویران کرد.
ناگهان همه چیز عوض شد. دولت وقت نه تنها به تئاتر توجه خاصی نداشت، بلکه نگاه خوبی هم به آن نداشت. چراغ تئاترهای لالهزار خاموش و فضایی دلزده و مایوسکننده چیره شد.
بعدترها در تئاتر «پارس» بار دیگر نمایشهایی اجرا شدند. هرچند تئاتر معاف از پرداخت بود، ولی رونق چندانی نداشت و این چنین بود که موسیقی و... به آن اضافه شد.
تئاتر مالیات نمیداد و بعد موسیقی به آن اضافه شد ولی بدبختانه تئاتر لاله زار در این نقطه متوقف شد اما اسماعیل شنگله معتقد بود که هرچه داریم، از لالهزار داریم و حیف که چنین سرنوشت غمباری برایش رقم خورد.
با بهتر شدن شرایط و باز تر شدن فضا، فرصتی برای حضور استادان شناخته شده از دیگر کشورها فراهم آمد.
بتدریج بین ایران و آمریکا تبادل فرهنگی شکل گرفت و پرفسور دیویدسون از نخستین کسانی بود که در دانشگاه تهران با دانشجویان تئاتر کار میکرد. حضور چنین استادانی برای آن نسل غنیمتی بود. در دورهای که آنچنان کتابی برای آموزش نبود، در دورهای که اغلب جوانان حتی توان خرید مجلات هنری را نداشتند و با عضویت در کتابخانهها، مجلات را میخواندند، حضور چنین استادانی هدیهای گرانبها بود. دیویدسن با دانشجویان دانشگاه تهران تئاتر کار کرد و نمایشی را با بازیگران حرفهای روی صحنه برد.
حضور حمید سمندریان هم دیگر اتفاق بزرگ زندگی شنگله بود که در اداره هنرهای دراماتیک رقم خورد، کسی که تازه از فرنگ آمده بود و در آلمان نزد استادان بزرگ تئاتر جهان، آموزش دیده و کار کرده بود. از بخت خوش، خانههایشان هم نزدیک بود و هر روز مسافتی را پیاده میپیمودند و از تئاتر میگفتند و اگر نزدیکشان بودی، برق شوق را در چشمانشان میدیدی. شاید همین گپ و گفتها بود که سبب شد او نیز برای ادامه تحصیل به اتریش برود.
سالهای آغازین فعالیت هنری نسل شنگله چنین سالهایی بود؛ همراه با کمبود منابع تئوریک، نبود سالنهای کافی برای اجرای تئاتر، سرخوردگی طبقه متوسط بعد از کودتای ۲۸ مرداد و تعطیلی تئاتر. با این همه سختجانی کردند و جا نزدند و این چنین بود که شنگله برای خودش چنان کارنامه پرباری ساخت جای انکارش نیست. در بخشی از درخشانترین آثار نمایشی از تئاتر و سینما و تلویزیون کار کرد و با بسیاری از هنرمندان شناخته شده از شاهین سرکیسیان تا حمید سمندریان و داریوش مهرجویی و رکنالدین خسروی و دکتر فروغ و داود میرباقری تجربه همکاری داشت.
اهل غُر زدن هم نبود و نقش هنرمندان را هم در وضعیت آشفته تئاتر در سالهای گذشته نادیده نمیگرفت. آنچنان که در مراسم نکوداشتش در انجمن منتقدان و نویسندگان تئاتر گفته بود : نباید در کاستیهایی که برای تئاتر پیش آمده، تنها دولتها را مقصر بدانیم؛ زیرا به نظر من، خود ما هنرمندانِ تئاتر نیز مقصریم. پیش از انقلاب در همه استانها تئاتر داشتیم، اما انقلاب که شد، به بهانه اینکه در بسیاری از شهرها مدیران علاقهیی به تئاتر نداشتند، همه هنرمندان به تهران آمدند. درحالی که تهران دو سالن تئاتر بیشتر نداشت. تئاتر برای بروز خلاقیت هنرمند، نیاز به سالن دارد. از طرف دیگر میبینیم که سالانه صدها نفر از دانشگاهها فارغالتحصیل بازیگری میشوند و همه هم در تهران میمانند و چون جا و امکانات برای اجرای همه وجود ندارد، شروع میکنند علیه یکدیگر اقدام کردن. البته تا به حال کسی علیه من «نزده» فقط چند بار تا کنون مُردهام!
او از آن نسلی بود که همزمان با هم در چند پروژه هنری بازی نمیکردند.بازیگری را که پنجاه درصد وجودش را سر کار بیاورد، بازیگر نمیدانست:«در آخرین کاری که حضور داشتم، به کارگردان گفتم بازیگری را بوسیدم و گذاشتم کنار؛ زیرا سر صحنه آن کار میدیدم بازیگرانی حضور دارند که هم زمان در سه کار دیگر نیز بازی میکنند و این یعنی با همه وجود به کار پایبند نیستند.
مانند بسیاری از هنرمدان گله داشت که با انتشار خبرهای دروغین درباره فوتش، خانوادهاش را نگران کردهاند و گفته بود: ای کاش به خاطر اطرافیانِ ما هم که شده، این کارها را نکنند و با این خبرهای دروغین خانواده های ما را نگران نسازند.
روز ۲۵ تیر ماه امسال اما خبر درگذشتش دیگر یک خبر دروغ نبود و او نیز به دوستان جانش حمید سمندریان و داود رشیدی پیوست.
این نوشته با برداشتی از گفتگویش با سایت «آرته باکس» نوشته شده است.
انتهای پیام
نظرات