این نویسنده ادبیات کودک و نوجوان در پاسخ مکتوب به پرسشهای ایسنا درباره ژانر وحشت و نحو طرح موضوعهای ترسناک برای کودکان و نوجوانان نوشت: «ترس بخشی اساسی از وجود انسان است. اگر این ترس نبود، شاید انسان امروزی به این حد از تکامل نمیرسید. درواقع ترس بود که باعث شد انسان اولیه از خطرها دوری کند تا بتواند خودش را نجات بدهد، برای خودش خانه بسازد تا از گرما و سرما و حمله حیوانات در امان باشد. پس ترس نقشی اساسی در تکامل نوع بشر داشته است. ترس از خطر برمیخیزد، اما باید گفت سر منشا اصلی آن ناشناختهها هستند. بیشتر از هر چیزی این ناشناختهها هستند که بشر را میترساند، بهاندازه که سایه یک حیوان در شب یا روی دیواری انسان را میترساند شاید خود حیوان اینگونه نباشد.
درست است که ترس باعث نجات نوع بشر شده است اما عامل به دام افتادنش هم بوده است. در طول تاریخ کسانی بودهاند که با توسل به ترس انسانها را اسیر و برده خودشان کردهاند. میگویند وقتیکه کریستف کمپ به جامائیکا رسید کشتیهایش نیاز به تعمیر داشتند. تعدادی بومی به خدمت گرفت تا کارهایش را انجام بدهند اما بومیان به خاطر دستدرازی افراد کریستف کلمب به اموال آنها از کمک به او خودداری کردند. کریستف کلمب از روی تقویمی فهمید که بهزودی ماهگرفتگی شروع میشود به بومیان گفت شکایت آنها را به خدا کرده است و بهزودی هاله قرمزی روی ماه را میپوشاند. وقتی ماهگرفتگی شروع شد بومیان ترسیدند و کاری را که کریستف کلمب میخواست انجام دادند. فردای آن روز بعد کریستف کلمب در دفتر خاطراتش نوشت:«جهالت همیشگی بردگی میآورد»
برگردیم به گونه یا ژانر وحشت.
بخش زیادی از تعلیق و هیجانی که داستانهای گونه ترسناک ایجاد میکنند ناشی از عدم آگاهی است یعنی نویسنده داستانش را بهگونهای پیش میبرد که هیجان و ترس خواننده از اینکه نمیداند بعد برای قهرمان چه اتفاقی میافتد و این هیولاها از کجا میآیند به اوج برسد.
طبیعی هم هست که کودکان و نوجوان از هیجان و تعلیق خوششان بیایید و ازاینگونه داستانها استقبال زیادی بکند. کودکان و نوجوانان عاشق تعلیق و هیجان و جستوخیز هستند. اثری هم که بتواند این هیجان را به آنها منتقل کند مطمئناً باعث لذت آنها میشود.
به نظرم گونه ادبیات ترسناک یا وحشت بخش ضروری از جامعه امروزی ما هستند. همانطور که مردم به شهربازیها میروند تا ترس و هیجان را روی ترنهای هوایی و دیگر وسایل بازی تجربه کنند یکی از راههای تجربه ترس هم همینگونه از ادبیات است. شما وقتیکه به پارک بازی میروید و سوار ترن هوایی یا وسیله دیگری میشوید که با سرعت زیاد پایین میآید از یکچیز مطمئن هستید. اینکه اتفاقی برایتان نمیافتد. چون محکم به صندلیها بستهشدهاید. وسایل بازی هم بهاندازه کافی ایمن شدهاند بگذریم از موارد اندکی که باعث ایجاد حادثه شده است. اما بههرحال شما درحالیکه هیجان فراوانی را تجربه میکنید برای مدتی از این زندگی معمولی و عادی رها میشوید. در ادبیات ژانر وحشت هم تقریباً همین حکم حاکم است. کسی که داستان ترسناک میخواند میداند که دارد داستان میخواهند و موجوداتی که در این داستان هستند صدمهای به آنها نمیزند. اینگونه تجربه هیجان برای کودکان و نوجوانان اتفاقاً خیلی هم ضروری است. اگر زندگی بچههای امروز را با کودکان دیروز مقایسه کنید متوجه میشویم که از رفاه نسبتی بهتری برخوردارند. با سرویس به مدرسه میروند در مدارس مواظب آنها هستند، هنگام برگشتن به خانه یا با سرویس برمیگردند یا والدین دنبالشان میآیند. درنتیجه چیزی را از نزدیک لمس نمیکنند. مثل دوران ما نبود که گاهی مجبور بودیم راه دوری را برویم تا به مدرسه برسیم. یادم هست درگذشته خیلی دور چند نوجوان بودند که از روستاهای اطراف به مدرسه ما میآمدند. گاهی شده بود که در مسیر آمدن به حیوانات وحشی برخورده بودند. درگذشته بچهها با توجه به نوع زندگی که داشتند ترس را از نزدیک تجربه میکردند اما الآن اینگونه نیست. طبیعی است که با توجه به طبع و نیازشان به سمت اینگونه از ادبیات بروند. اما چیزی که خیلی مهم است نوع نگاه آنها به اینگونه از ادبیات است. کاری به خوب یا بد بودن آنها ندارم. به برخوردی که ممکن است یک کودک با چنین ادبیاتی داشته باشد کار داریم. در بسیاری از این آثار تا دلتان بخواهد موجودات عجیبوغریب حضور دارد و گاهی هم شاهد صحنههای خشنی هستیم. کودکان و نوجوان ماشالا تخیلی زیادی دارند و میتوانند راحت خودشان را در داخل این آثار بیندازد. خطر دقیقاً همینجاست. من چند سال پیش رمانی نوشتم که نوجوانانی یکبار هنگام بازی کامپیوتری وارد جهان بازی میشود و راه برگشتنی هم وجود ندارد. خب اگر کودک یا نوجوانی نتواند تشخیص بدهد که دارد داستان میخواند چه؟ شک نکنید که همان اندازه که یک صحنه خشن واقعی میتواند روی کودک یا نوجوان تأثیر مخرب بگذارد اینگونه از آثار هم همین اندازه مخرباند. موجودات عجیبوغریبی که در اینگونه از آثار هست گاهی ممکن است در ذهن کودک صورت واقعی به خودش بگیرد. الآن اگر از بعضی از کودکان و نوجوانان سال کنید که گرگینه یا خونآشام هست یا نه. حتماً میگویند هستند. جالب است چیزی که توسط تخیل انسان برای حضور در جهان خیالی داستان خلق شد صورت واقعی به خودش گرفته و خیلیها اعتقاد دارند که هست حتی موجودی مثل اژدها. که از بس درباره این موجود فیلم و انیمیشن ساخته و داستان نوشته شده تصور میکنند که واقعاً یک زمانی موجودی که از دهانش آتش بیرون میریخته وجود داشته. اینجاست که میگویم درست است وقتی کسی که وارد شهربازی میشود، وقتی بازی تمام شده با خاطری جمع از وسیله پیاده میشود ، اما در مورد کودکان و نوجوانان ممکن است این اتفاق نیفتد و اگر نگویم برای همیشه برای مدتی طولانی در آن فضا قرار بگیرد. اینجاست که وظیفه نویسندهای که در این حوزه کار میکند کمی مشکل میشود. یادم هست یکبار یادداشتی خواندم درباره نظریهای که دکتر خسرونژاد داشت بهعنوان مرکزگرایی و مرکزگریزی.. در این مقاله عنوانشده بود که یک اثر ادبی خوب برای کودکان باید آنقدر جذابیت داشته باشد که بتواند خواننده را به متن اثر خود ببرد و آنقدر توانای داشته باشد که بتواند به خواننده یادآوری کند تو داری داستان میخوانی و چیزی که میبینی واقعیت ندارد.
به نظرم در وهله اول ادبیات گونه وحشت یا ترسناک آنقدر باید عمق داشته باشد که چیزی به کودک یا نوجوان یاد بدهد و ضمن دادن هیجان آنها را برای زندگی بهتر آماده کند. حتی اگر این را ندارد نباید باعث وحشت و بیماری آنها شود.
. بخش زیادی از رفتار ما انسانها بر خواسته از ناخودآگاهی هست خب فکر کنید اگر این موجودات و خشونت بیشازحدی که در آثار هست برود در ناخودآگاه کودک، بعدها ممکن است در زندگی برای او لحظات دردناکی را رقم بزند. گاهی وقت حتی اسباببازیها هم میتوانند چنین تأثیر بدی داشته باشد.
. همین تفنگبازی را در نظر بگیرید. من حتی با تفنگبازی به کودکان دادن موافق نیستم. چرا؟ چون درست است که کودک مثلاً دارد بازی میکند اما ما چه میدانیم که نکند خودش را برای جنگیدن با دیگران آماده میکند؟ نکند روزی برسد که تفنگ واقعی به دست بگیرد و خیلی راحت دشمنانش را از سر راه بردارد.
بخش زیادی ازاینگونه اسباببازی و حتی ادبیات مروج خشونت و نفرت هستند. چون تا دلتان بخواهد در اینگونه آثار خشونت به شکلهای خیلی وحشتناکی موج میزند از خون و خونریزی گرفته تا قطعهقطعه کردن بدنها.
مثلاً در اثری موجودی پلید پیدا میشود که بهراحتی انسانها را میکشد و میخورد و تکهتکه میکند. بعد قهرمان میرود و همان بلا را سر این موجود میآورد. خب حاصل اینهمه خشونت و ترس و وحشت چیست؟ دامن زدن به خشونت و وحشت و ترس. اگر داستانهای ژانر وحشت و ترسناک صرفاً برای خلق هیجان و تجربهای بدیع در عالم خیال باشد، هیچ اشکالی ندارد که حتی میتواند باعث تخلیه هیجانهای درون یک کودک یا نوجوان شود اما اگر غیر از این باشد چه؟ امیدوارم کسانی که دست به تولید چنین کتابهای میزنند همانند کریستف کلمب نباشد.
انتهای پیام
نظرات