این مترجم ادبیات کودک و نوجوان در گفتوگو با ایسنا درباره جایگاه حیوانات در ادبیات داستانی و اینکه به نظر میرسد در پارهای موارد حیوانات در ادبیات به حاشیه رفتهاند، گفت: فکر نمیکنم چنین جمعبستی درست باشد، نویسندهها هنوز از حیوانات استفاده میکنند. سالها کتابهای بسیاری ترجمه کرده و یا برای ترجمه انتخاب خواندهام، به این نتیجه نرسیدهام که حضور حیوانات در ادبیات داستانی کمرنگ شده باشد. کتابهایی مانند «خرس شمشیر به دست» دیوید کالی را ترجمه کردم که شخصیت اصلی آن خرس است که طبیعت را نابود میکند. ما همه میدانیم خرسها طبیعت را نابود نمیکنند. این خرس نماد است. نویسنده میتوانست از یک پادشاه استفاده کند اما نکرده چون میدانسته بچهها ارتباط بهتری با شخصیتهای حیوانی برقرار میکنند. «من صندلی نیستم» که درباره یک زرافه است، «خرگوش گوش داد» یا مجموعه چهارجلدی «قایمباشک بازی» که بچه خرسها به خرید یا گردش میروند و در کنار مثلا کتابی بوده که اجسام شخصیت اصلی بودند، در «وقتی مدادشمعیها دست از کار کشیدند»، نویسنده برای اینکه مدادرنگیها موضوعیت داشتند از آنها استفاده کرده است و نمیتوانسته خرس را شخصیت داستان قرار بدهد. یا کالی در کتاب «دشمن» برای اینکه مسئله را جدیتر کند شخصیت اصلی خود را دو سرباز قرار داده است. در واقع نویسنده به فراخور موضوع داستان از شخصیتهای مختلف استفاده میکند.
او سپس گفت: اگر بهنظر میرسد نسبت به استفاده از حیوانات در داستان عقبگردی وجود دارد، به دلیل بیگانگی جامعه انسانی با محیط طبیعیشان از جمله حیوانات است؛ برخلاف اینکه ما مخرب محیط زیست هستیم، حیوانات حافظ آن هستند و حتی برخی از حیوانات حافظ ما انسانها هم هستند. ما با حیوانات بیگانه شدهایم و طبیعتا این موضوع بر روی نویسندگان تأثیر میگذارد. در واقع بیگانه شدن انسان با محیط طبیعی و شهرنشینی رو به گسترش باعث شده با حیوانات انس نداشته باشیم و کمانس شدن ما باعث میشود نویسندهها رغبتی نداشته باشند تا حیوانات را شخصیت خود قرار دهند.
هیرمندی با بیان اینکه نویسندهها باید برای بیان مطالب خود از شخصیتهای آشنا استفاده کنند، گفت: بچهها از کجا با حیوانات آشنا شوند؟ یکی از راههای آشنایی کودکان با حیوانات از طریق باغ وحش است. باغ وحش پدیدهای است که خود زیر سوال است و یا حداقل من جزو کسانی هستم که معتقدم ما این حیوانات را اسیر میکنیم، باغ وحش زندان وحش است نه باغ وحش. چند سال پیش در پارک پردیسان شاهد شکنجه حیوانات بودم، خرسی که در طبیعت برای خود میگردد، اما در باغ وحش در یک مکان ۲ در ۲ نگهداری میشد و من میدیدم این حیوان حالت طبیعی ندارد و عصبی است. او باید نیازهای حرکتی و روانی خود را تأمین کند، که در این مکان این نیازهای او برطرف نمیشود و اعصابش بههم میریزد. اگر به محیط اصلی خود بروند، محیطشان هم با آتشسوزی جنگلها و گرمایش اقلیمها از بین میرود. البته از طرف دیگر حیوانات خانگی روبهروز در حال گسترش هستند، ایرانیها به دلیل اعتقادات مذهبی سگ را در خانه نمیتوانند نگهداری کنند اما برخی مخفیانه نگه میدارند زیرا برایشان تبعاتی دارد، گربهها هم هستند، هرچند گربهها هم چوب سگها را میخورند.
مترجم «چگونه شیر باشیم؟»، «هفته آشتی و دوستی در کلاس خانم روباه» و «گربه را دیدند» در ادامه بیان کرد: ما از طرفی از حیوانات فاصله میگیریم و از طرف دیگر به نحوی دیگر مستقیم یا غیرمستقیم با آنها ارتباط میگیریم، در نتیجه این کشاکش و پیشروی و عقبنشینی همچنان ادامه دارد و در حدی نیست که بگوییم کاملا به نفع یا ضرر حیوانات است. هنوز مردم با حیوانات انس دارند و حیوانات آنقدر برایشان دوستداشتنی هستند که عروسک میسازند و جمعیت حمایت از فلان حیوان را تشکیل میدهند و طبیعتا اینها مورد توجه نویسندگان قرار میگیرد.
او با بیان اینکه کودکان به لحاظ روانشناسی و عاطفی به حیوانات نزدیکتر هستند و آنها را دوست دارند، افزود: به همین دلیل نویسندگان دوست دارند حیوانات را نماینده انسانها در داستانها قرار بدهند، چرا نویسنده این کار را میکند؟ چون بچهها بهتر میتوانند داستان را بفهمند. نویسندههای معروف مثلا شل سیلور استاین در داستانهای خود از شخصیتهای حیوانی استفاده کرده است؛ مثلا «لافکادیو، شیری که جواب گلوله را با گلوله داد» که داستانی ضدجنگ است. او لافکادیو را سمبل قرار داده زیرا بچهها بهتر میتوانند ارتباط برقرار کنند و سیلور استاین در این کتاب کاری کرده که باورپذیر باشند؛ شیر بعد از خوردن شکارچی، تفنگش را برمیدارد، شکار یاد میگیرد و بعد شیر سیرک میشود، کت و شلوار میپوشد، سیگار برگ دود میکند و بعد هم از انسان بودن و هم شیر بودن، سیر میشود. اگر نویسنده از آدم کت شلواری استفاده میکرد، برای بچهها خستهکننده بود. زیبایی شخصیت حیوانی در این است که در عین باورپذیری، آن را باور نمیکنید. شاید قابل تصور نباشد که انسان حیوان باشد اما قابل تصور است که حیوان انسان باشد.
مترجم «فیل ماکارون»، «وقتی هورتون صدای "هو" شنید» و «گوزن شاخدار فایدهاش چیه؟» خاطرنشان کرد: جدا از مسئله عاطفی بودن و طبیعی بودن زندگی بچهها، کشش و انعطافپذیری شخصیت حیوانات به گونهای است که نویسنده بهتر میتواند با آنها کار کند و حرفهایهای خود را در قالب حیوان بزند. شخصیت انسانی سختتر و زمختتر است.
او در ادامه بیان کرد: نویسندههایی که شخصیتهای حیوانی به کار نمیبرند، رباتها را به قصههای خود میآورند. شینسوکه یوشی تکه در کتاب «میتوانم یک من دیگر بسازم؟» این کار را میکند. کودک قصه او از نوشتن مشق نارحت است و با خود فکر میکند چه کار میتواند بکند. نمیتواند یک شیر یا خرس بیاورد، ربات میآورد زیرا بچههای امروز به جای حیوانات با رباتها سر و کار پیدا میکنند، حتی حیوانات رباتی درست شده است. اجسام انسانی هوشمند کمکم وارد بازی میشوند و بنابراین اگر نویسنده حیوانات را انتخاب میکند و یا اگر رباتها را وارد داستان میکند، دلایلی دارد. این برداشت من است.
رضی هیرمندی درباره پرداختن به حیوانات برای حفظ گونههای جانوری نیز گفت: در این زمینه کاستیهایی میبینم اما به صورت مصنوعی نمیشود کاری از پیش برد. چینیها به پانداها توجه دارند، مسئولان، روشنفکران و محیطزیستیهاشان آزادند که درباره حیوان رو به انقراض صحبت کنند اما اینجا راجعبه شکار حیوانات هم صحبت کنید، جنبه سیاسی به خود میگیرد، به همین دلیل نویسندهها کمتر رغبت میکنند دنبالش بروند. این نوع کمبود را احساس میکنم و جا دارد بیشتر به آن توجه شود.
انتهای پیام
نظرات