به گزارش ایسنا، «سروان فنی هوایی سید حیدر حسینی» که در گفتوگویی با سرهنگ دوم خلبان بهرام مرادی و در خاطرهای از یکی از عملیاتهای هوانیروز ارتش میگوید: در یکی از روزهای سرد و زمستانی سال ۱۳۶۰ شمسی در پادگان ابوذر سرپل ذهاب به عنوان هماهنگ کننده عملیات پرواز و مسئول نگهداری بالگردها سرگرم خدمت بودم .هنوز آفتاب عالم تاب نتابیده بود که به من خبر دادند خلبان یحیی شمشادیان به همراهی خلبان احمد کلوندی قصد دارند که به شکار ادوات زرهی دشمن بروند. کار اول من این بود که با رکن سوم[۱] پایگاه هوانیروز کرمانشاه تماس بگیرم و پرواز را هماهنگ کنم. من ضمن اشاره دست به یحیی علامت مثبت دادم. ایشان سوار بالگرد شد. بالگرد جنگی کبرا مثل همیشه آماده نبرد بود. یحیی کمربند ایمنی را بست. از دور ناظر پرواز بودم. برای پیروزی و سلامتی آنها شروع به دعا و نیایش کردم. بعد شروع به خواندن آیت الکرسی کردم. دور ملخهای بالگرد کامل شد و افراد مسئول برق اضطراری و کروچیف[۲] از آن فاصله گرفتند. خلبان شمشادیان با همراهی خلبان احمد کلوندی با تکان دادن سر و دست از ما خدا حافظی کردند و به سمت دشت اشغال شده ذهاب رهسپار شدند.
پادگان در دامنه کوه قرار داشت و سرمای زمستانی شروع شده بود. ما بعد از اتمام کار و برای فرار از سرما و صرف صبحانه به طرف سالن رفتیم. یک ساعتی از پرواز بچهها گذشته بود که به ما اطلاع دادند بالگرد در حال بازگشت به پادگان است. ما هم برای استقبال از خلبانان وارد محوطه پرواز شدیم. بالگرد در اوج آسمان قرار داشت و با حرکاتی عجیب و غریب به طرف ما میآمد. اول فکر کردیم که اشتباه میکنیم؛ اما با عکسالعمل پرسنل، یقین حاصل کردیم که برای بالگرد اتفاقی افتاده است. بالگرد در نزدیکی آسمان باند قرار داشت. همه در تلاش بودند که او را روی باند قرار بدهند. بالاخره عقاب زخمی ما با حالتی غیر عادی به خط H باند نزدیک شد. با دیدن بالگرد متوجه شدم که قسمتی از کابین جلو و تمام شیشههای سه طرف آن از دو سمت چپ و راست خرد و منهدم شده است. چشمهای نگران همقطاران به ملخها دوخته شده بود. آیا ملخ ها به دور صفر میرسند؟ در هر حال در فضایی سنگین و پر اضطراب، بالگرد منهدم شده و نیمه جان روی اسکیتها قرار گرفت. همه کنجکاو و نگران بودند. این بار نگاهها به طرف خلبانان دوخته شد. ما به سر و کلاه آنها نگاه می کردیم. شاید از سلامتی آنها اطلاع یابیم. من و چند نفر از پرسنل با عجله از کنارههای بالگرد بالا رفتیم. هر دو خلبان مانند مجسمه خشک روی فرامین[۳] خوابیده بودند.
با نگرانی آنها را صدا زدیم: یحیی! یحیی! احمد! احمد! هیچ حرکتی از آنها سر نمیزد. اصلاً تکان نمیخوردند. هر دو یخ زده بودند و فرامین را محکم در دست داشتند. بدنشان مثل تکهای یخ شده بود. سریع آنها را بغل کرده و پایین آوردیم. آنها را کنار بخاری گذاشته و چند پتو به آنها پیچیدیم. یکی از پرسنل با عجله به سراغ پزشک رفت و ما شروع به ماساژ دست و پاهاشان کردیم تا شاید یخ زدگیشان از بین برود. شعله بخاری را بالا زدیم و با زور چند استکان چای داغ در گلویشان ریختیم. در نهایت با مراجعه به پزشک و اقدامات انجام شده توسط آنان، بعد از چند ساعت آرام آرام حالشان بهتر شد.
من به سراغ احمد کلوندی رفتم، گوشه پتو نشستم و صورتش را بوسیدم و پرسیدم: احمد آقا! چه اتفاقی برایتان افتاده بود؟ کلوندی چون در طرف کابین عقب بالگرد نشسته بود. حالش از یحیی کمی بهتر بود. او آرام و شمرده گفت: صبح زود وقتی که از اینجا پرواز کردیم و مستقیم روی تانک و توپهای دشمن قرار گرفتیم. بیشتر نیروهای عراقی خواب بودند و ادوات زرهی آنها در چند ردیف قرار گرفته بودند. فرصت مناسبی بود تا وقت را غنیمت بشمریم پس با خیالی راحت با راکت و موشک همه آنها را مورد حمله قرار دادیم. طوری که من و یحیی تصمیم گرفتیم در شلیک موشک و راکت صرفه جویی کنیم! با یک موشک ضد تانک (تاو) دو تانک را همزمان به آتش میکشیدیم. احساس کردیم تا آنان از خواب بیدار شوند، باید کار را تمام کنیم. کلوندی بعد از مکث کوتاهی نفس عمیقی کشید و ادامه داد: من در کابین عقب سرم داخل سایت تیر اندازی بود که با دقت تیراندازی کنم که ناگهان بالگرد تکان شدیدی خورد. احساس کردم که پشت سرم آتش گرفته است. در این فاصله صدای یحیی را شنیدم که گفت: احمد ما را زدند، می خواهم دور بزنم.
به یحیی گفتم: نه! اجازه بده این موشک را هم شلیک کنم. بعد از شلیک موشک و انهدام همزمان دو تانک، سرم را از روی دوربین بلند کردم و گفتم: یحیی! حرکت کن کارم تمام شد. همزمان در شرایط جوی بسیار عجیب و متغیری قرار گرفتیم. از درجه گرمای۱۰۰ درجه به درجه صفر رسیدیم. سرما تمام وجودمان را فرا گرفته بود. نگاهی به اطرافمان انداختیم، تازه متوجه شدیم که در کابین و تمام شیشههای اطراف بالگرد توسط گلوله مستقیم تانک منهدم شده بود. این تغییر دما و باد غیرقابل تحمل حاصل چرخش ملخهای بالگرد به داخل کابین بود. اول فکر میکردیم که فرامین صدمه دیده یا قسمتی از بالگرد دچار مشکل فنی شده است؛ اما با لطف خداوند متعال فرامین بالگرد مشکل خاصی نداشت. ناچار شدیم با دور زدن به طرف پادگان با احتیاط کامل و سرعت بسیار کم به سمت نیروهای خودی پرواز کنیم، از طرف دیگر ارتفاع ما بالا بود و باد سرمایی که به طور مستقیم به درون میآمد، مشکل ما را دو چندان کرده بود. این گرفتاری باعث شد که وقتی روی پادگان رسیدیم، دیگر دست و پاهایمان از حرکت ایستاده بودند. تلاشمان را دو چندان کردیم که فقط فرامین را کاملاً در دست داشته باشیم. دیگر توانی برای نشستن روی باند را نداشتیم. فقط لطف خداوند و دعاهای خیر مردم است که در چنین حالت خاصی به زمین نشستیم و از این خطر هولناک نجات پیدا کردیم وگرنه چگونه ممکن است یک گلوله تانک با آن قدرت و صدای انفجار شدید با برخورد به یک بالگرد جنگی فقط به قسمتی از آن صدمه بزند و هیچ گونه مشکل و آسیب جدی به تجهیزات و قطعات مهم آن وارد نکند؟!
این را فقط میتوان معجزه و لطف خدا به ما و مردم ایران دانست. از طرف دیگر، این عملیات بسیار حساس و پر بار بود؛ چرا که ما با هر راکت دو تانک را منهدم میکردیم. تجربهای که به نظر من باید آن را در دانشکده های نظامی به دانشجویان درس داد.
با پایان یافتن حرفهای احمد کلوندی همه پرسنل دور او حلقه زدند و یکی یکی او را در آغوش کشیدن و با صدای بلند شکرگذاری کردند و برای سلامتی این دو خلبان شجاع صلوات بلند ختم کردند. لازم به ذکر است که این خلبانان رشید وشجاع -یحیی شمشادیان و احمد کلوندی- در عملیاتهای بعدی شجاعانه و افتخارآمیز در اوج آسمان به درجه رفیع شهادت رسیدند و همه ما را برای همیشه داغدار کردند.
[۱]. یکی از ارکان ستادی پایگاه می باشد که در زمینه اطلاعات و عملیات فعالیت می نماید.
[۲]. از پرسنل فنی و مسؤل بالگرد
[۳]. الات و وسایلی که خلبان توسط ان بالگرد را هدایت مینماید.
انتهای پیام
نظرات