همه در این کتاب هستند از جوزپه مئاتزا گرفته تا فرانتس بکنبائر؛ از پله تا دیگو مارادونا؛ از روبرتو باجو تا الیور کان؛ از اریک کانتونا تا آلساندرو دلپیرو؛ از تیری آنری تا زینالدین زیدان؛ از کریستیانو رونالدو تا لیونل مسی… . همه در این کتاب جمعند و حمیدرضا صدر که به گفتوگوی توام با هیجان و ابراز احساساتش به فوتبال مشهور است، با قلم زیبای خود، اثری خواندنی آفریده است. اگر به فوتبال علاقه دارید، پیراهنهای همیشه را بخوانید.
در این کتاب حمیدرضا صدر خاطرات مربوط به بازیکنان مهم و تاثیرگذار تاریخ فوتبال را بدون هیچ تحلیل و بررسی در کنار یکدیگر جمعآوری کرده و مجموعهای شگفتانگیز از نوستالژیهایی را پدید آورده که هر عاشق فوتبالی را به وجد میآورد. نویسنده از بازیکنانی نوشته است که یا تیم ملی کشورشان را به قله افتخار رساندهاند یا در باشگاهی خارجی آنقدر تاثیرگذار بودهاند که طرفداران باشگاه او را از خودشان میدانستند.
در کتاب پیراهنهای همیشه به نوعی تفاوت فرهنگها هم به چشم میآیند. حقیقت انکارناپذیری که در این کتاب به آن اشاره شده است، اهمیت حضور تماشاگران در ورزشگاه است. مثل فیلمی که بدون تماشاچی هیچ هویت و ارزشی ندارد، فوتبال بدون تماشاگر نیز اصلا شباهتی به مسابقه ندارد. این کتاب مجموعهای از تکنگاریهایی است که یک تماشاگر تیزبین و جزئینگر فوتبال با ظرافت تمام ثبت کرده تا یاد و خاطره لحظات به یاد ماندنیاش برای همیشه ماندگار شود.
صدر در این کتاب از اهمیت پیراهنها در فوتبال میگوید. از شمارههایی که روی پیراهنها چاپ میشوند و گاهی بازیکنان تا پایان عمر فوتبالیشان آنها را با خود دارند و احتمالا نام این کتاب هم به این اهمیت اشاره دارد. در کتاب پیراهنهای همیشه از شماره یک پیراهن دروازهبانِ اول و شماره ۱۰ کاپیتان یا ستاره تیم، از بعضی از بازیکنان که اعداد خاص خود را دارند، از هماهنگی و تضاد رنگ پیراهنهای دوتیم با تیم داوران و پیراهنهایی که تبدیل به منبع درآمد باشگاه میشود، سخن میگوید.
در متن پشت جلد کتاب میخوانیم:
توپ به جستوجویش آمده، به رویش لبخند زده، بر پایش نشسته. توپ به بازیکن نیاز داشته و بازیکن به توپ. آنها رقصکنان جلو رفتهاند و جلو… زمان سپری شده و توپ بیوفا، دل از بازیکن کنده و بازیکن را تنهاترین تنهای دنیا کرده. بازیکن کفشها را درآورده، آب دهانش را قورت داده و گوشهایش را گرفته تا نفرین «تمام شدهای، تمام» را نشود… .
در قسمتی از این کتاب نیز که مربوط به روبرتو باجو است و «بعد از ظهر داغ در پارسادنا» نام دارد، میخوانیم:
دست به کمر ایستاد و برای لحظاتی منگ و مات به نقطه نامعلومی خیره ماند. باور نمیکرد چه شده. سرش کمی پایین آمد، آفتاب پاسادنا داغ تر شد ولی گرمای آتش ظهر کالیفرنیا را حس نکرد. کرخ شده بود، صدایی نمیشنید، در حالت بیوزنی قرار داشت، پایش بر زمین بود ولی زمین را حس نکرد. قرار نبود قصه اینگونه تمام شود. نه قرار نبود ولی تمام شده بود. فوتبال چه بیرحم بود، چه ناسازگار، چه تلخ. او را برده بالای بالا و کوبیده پایینِ پایین. آن روز هفدهم ژوئیه بود، فینال جام جهانی ۱۹۹۴ در پاسادنا. برزیل از چهار ضربه پنالتی اش سه تا را گل کرده بود و ایتالیا از چهار ضربه دوتا را. وقتی روبرتو باجو توپ را به هوا زد، یعنی تمام. یعنی جشن پیروزی از نوع برزیلی، یعنی عزا از نوع ایتالیایی.
باجو تا آن لحظه بهترین بازیکن جام بود. آهسته جلو آمده و سپس سرعتش را افزایش داده بود. یک تنه ایتالیای بیدندان را رسانده بود به فینال. پس از درخشش دیگو مارادونا در جام جهانی ۱۹۸۶، کسی مثل باجو آن چنان ندرخشیده بود.
این کتاب در سال ۱۳۹۶ توسط نشر چشمه چاپ شده و نسخه صوتی آن را نیز میتوانید با صدای پژمان جمشیدی بشنوید.
انتهای پیام
نظرات