*8 سال حماسه،30 سال پايداري* مدير راديو آبادان در جنگ تحميلي: دفاعمقدس تولدي دوباره براي راديو بود
نمايندگيهاي راديو در شهرستانهاي مرزي اولين مراكزي بودند كه فعاليتهايشان به خاطر شروع جنگ مختل شد و با بحران جديد مواجه شدند. با اين وصف راديو آبادان و راديو اهواز از جمله مراكزي بودند كه در روشن نگه داشتن امواج راديو تلاش بسيار كردند. چرا كه ادامه فعاليت راديو در آن زمان به منزله زنده بودن شهر تلقي ميشد. به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا)، «فضلالله صابر» در آغاز جنگ تحميلي در راديو آبادان مشغول كار بود و در جهت پوشش خبري جنگ و اطلاعرساني به موقع به مردم شهر زحمات زيادي كشيد. صابر با مرور خاطرات آن روزها به روشن شدن نقش راديو در دفاع مقدس پرداخته و ميگويد: راديو آبادان يا راديو نفت ملي سابق با فرستنده 10 كيلوواتي، اولين راديويي بود كه پس از راديو ايران تأسيس شد و همه همكاران آن را هيأتمديره شركت ملي نفت تعيين ميكرد. اين راديو با كمترين تعداد پرسنل، روزانه 19 ساعت برنامه داشت و براي برنامهسازي بيشتر از هنرمندان وقت استفاده ميكرد. وي با اشاره به وضعيت راديو آبادان با آغاز جنگ ميگويد: چون راديو فاصله كمي با پالايشگاه، اروندرود و مرز ايران و عراق داشت بسيار در معرض خطر بود. با شروع جنگ، برق شهر مورد حمله هوايي قرار گرفت و قطع شد؛ اما راديو متصل به برق پالايشگاه بود و به محض قطع برق شهر از برق شركت نفت استفاده ميكرد. با حمله بعدي به پالايشگاه اوضاع پيچيدهتر شد. راديو در آن وضعيت ميتوانست مظهر مقاومت شهر باشد و با شنيدن صداي راديو مردم حس ميكردند كه شهر زنده است. بنابراين سعي زيادي ميشد تا راديو فعال بماند. اجساد بچهها، زنان و مرداني كه خمپاره خورده بودند در اينجا و آنجا به چشم ميخورد. آب و غذاي سالم به سختي پيدا ميشد. اما بايد شهر را زنده نگه ميداشتيم و راديو به اين منظور يكي از اصليترين نقاطي بود كه بايد فعال ميماند. تصميمگيري امور حياتي شهر در اتاق جنگ و با حضور فرمانده، امام جمعه و ساير مسوولان صورت ميگرفت. با قطع برق شهر، ابتدا به اتاق جنگ و بعد به مسجد محل متوسل شدم تا يك ژنراتور پيدا كنم و مانع خوابيدن كار راديو شوم. بالاخره يك ژنراتور يك كيلوواتي از يك نانوايي تعطيل شده پيدا كرديم كه عملا كمكي نكرد. اما خوشبختانه متوجه شديم كه برق منطقهاي از شهر كه راديو در آن قرار داشت آسيب چنداني نديده است. با اين حال براي فعالكردن اتاق صدا به ژنراتور نياز بود كه با بنزين كار ميكرد و تهيه بنزين هم از تهيه غذا سختتر بود. به اين ترتيب در فضايي كه بخشي از آن با نور شمع روشن ميشد مشغول كار شديم و موسيقي برنامهها را هم با استفاده از كاست و ضبط صوتي كه از كميته ارزاق گرفتيم پخش ميكرديم، چرا كه برق موجود براي فعال كردن همه دستگاهها كافي نبود. همه اينها اتفاقات روز اول جنگ تا ساعت 12 ظهر بود و بالاخره نزديك ظهر توانستيم راديو را راه بياندازيم. آقاي قلنبر مدير توليد مسووليت تأسيسات و تداركات را به عهده گرفته بود. آقاي نجفي سرپرست راديو اذان و قرآن زنده اجرا ميكرد. شهيد رهبر و رضا عليخانزاده و چند نفر از بچههاي صاحب فكر كه با شنيدن صداي راديو به كمك آمده بودند وظيفه ساماندهي خبرها را عهدهدار شدند. در اين حال سيل تلفنهاي مردم و نهادها متوجه ما بود كه هم خبر ميخواستند و هم خبر ميدادند. نزديك به دوساعت نگذشته بود كه ژنراتور داغ كرد و برق ضعيف شد سيستم خنككننده نداشتيم. سوخت نبود و تلاش آقاي قلنبر هم كه ژنراتور را باد ميزد تا خنك شود فايدهاي نداشت. ناچار اعلام كرديم كه به دليل نقص فني برنامهها را دو ساعت قطع ميكنيم. از آن به بعد دوساعت دو ساعت ژنراتور را روشن ميكرديم و دو ساعت برنامه پخش ميكرديم. اين وضعيت اتاق جنگ را متوجه حساسيت نقش راديو كرد و سوخت ما را تأمين كردند. براي تهيه آب، زمين را كنده بوديم و آب گلآلودي را كه از چاه درميآورديم، پس از تهنشين شدن گل و لاي آن به مصرف طهارت و وضو ميرسانديم. بعد به فكر استتار ساختمانها افتاديم. جاهايي را كه طاق ضربي بود داربست زديم و با گونيهاي ماسه پوشانديم. اتاق فرمان را از داخل با گونيهاي شن و قالبهاي سيماني تقويت كرديم. در محوطه باغچه روبهروي ساختمان راديو سنگر كنديم و شبها در همان سنگر ميخوابيديم. نيروهاي حراست را به خاطر كمبود نيرو به خطوط آتش برده بودند و خود ما براي حراست از راديو بايد به نوبت پاس ميداديم. كمكم اطراف راديو خلوت ميشد. همه ساختمانهاي نزديك آسيب ديده بودند و بمباران هوايي چيزي عادي شده بود. اما كمكم به اين باور رسيده بوديم كه تا وقتي گناه نميكنيم و نيتمان خالص است خدا بال ملائكهاش را بر سقف و طاق ساختمان راديو پهن كرده است و از ما حفاظت ميكند. صابر همچنين كمبود نيرو در راديو آبادان را يادآور شد و افزود: صدابردارها در شرف بازنشستگي بودند. خود ما هم تازه كار بوديم. تازه دوماه از شروع فعاليتمان ميگذشت و خيلي چيزها را بايد ياد ميگرفتيم. آقاي محمد صدرهاشمي و آقاي حسن ظريفيان از نيروهاي صاحب فكر محلي بودند كه براي كمك آمدند. شهيد غلامرضا رهبر – كه بعدها نماينده صداوسيما در قرارگاه خاتم شدند و در كربلاي پنج به شهادت رسيد – مديريت خبر را به عهده گرفت و علاوه بر آن گزارشگري و گويندگي هم ميكرد. من مدير پخش و مسوول جذب و آموزش نيروهاي جديد، بازشنوايي نوارها و آرشيو شدم. در عين حال صدابرداري توليد هم با من بود. در چنين وضعي بايد بخش عربي را هم فعال ميكرديم كه اهميت زيادي در رساندن فرياد حقانيت ما به مردمان كشورهاي حاشيه خليجفارس داشت. وي در پاسخ به اين سوال كه آيا در آن زمان كار تلويزيوني هم ميكرديد؟ گفت: متأسفانه چون تلويزيون آبادان لب مرز بود در همان ساعت اوليه از كار افتاد. وي با اشاره به مخاطبان راديو آبادان در آغاز جنگ گفت: رزمندهها كه در شرايط آغاز جنگ نياز به حمايت جدي روحي داشتند. مردم شهر كه نميخواستند شهرشان را ترك كنند. خانوادههاي رزمندهها و نيروهاي مردمي كه در اطراف شهر و در بيابانها زندگي ميكردند و نگران شهر و فرزندان رزمنده خود بودند. مخاطبان برون مرزي كه بايد چهره و هدفهاي دشمن را براي آنها افشا ميكرديم. مدير راديو آبادان سازمان يافتن اين حركتهاي خودجوش را يادآور شد و ادامه داد: يكي دوماه طول كشيد تا ضرورت انسجام دادن به امور جديتر شود؛ چرا كه اوايل تصوري از طولاني شدن اوضاع نداشتيم. كمكم كار وسيعتر ميشد يك فرستنده سيصد كيلو وات درخواست كرديم كه دريافت كرديم. چون در منطقه جنگي بوديم شبكه سراسري از ما توقع ويژهاي در تأمين اخبار و برنامههاي مربوط به جنگ داشت. به علاوه چون تلويزيون در منطقه نبود ناچار بوديم با دوربينهاي بتامكس سپاه براي تلويزيون خبر و گزارش و مصاحبه تهيه كنيم. آخرين مصاحبه با شهيد تندگويان را ما انجام داديم. خود او فكر ميكرد جنگ در كمتر از يك هفته تمام ميشود و براي بازسازي سريع پالايشگاه برنامهريزي كرده بود. صابر در مورد تأثير حضور در خطوط مقدم جبهه بر محتواي كار هم ميگويد: هر تحولي در جبهه روز فعاليت ما اثر مستقيم داشت. روزي كه شهيد تندگويان اسير شد و آقاي دكتر شيباني كه در اتومبيل بعدي بود توانست فرار كند، دشمن روي رودخانه پل زده بود و سعي داشت محاصره آبادان را كامل كند. پدر و پسري كه توانسته بودند از دست بعثيها فرار كنند ميگفتند عراقيها هركس را كه فكر كنند بسيجي است زنده زنده خاك ميكنند. آن روز از روزهايي بود كه با كفش نماز خوانديم و با اطلاعيههايي كه داده شد، تجمع نيروهاي مردمي در ايستگاههاي هفت و دوازده منجر به عقبنشيني دشمن شد. البته در دادن اطلاعيهها بيتجربه بوديم و به عنوان مثال دشمن از اين بيتجربگي ما استفادههايي كرد و اطلاعاتي را براي تسخير خرمشهر به چنگ آورد. در چنين فضايي بديهي است كه همه لحظات ما متأثر از محتواي حركت مردم و رزمندگان در سطح شهر و در خطوط جنگ بود. هر تحولي در جبههها و به ويژه موفقيتهايي مثل عقب راندن دشمن در كوي ذوالفقاري كه نمايشي از قدرت الهي مردم بود موجب تقويت خودباوري و تشديد فعاليت ما ميشد. نبود امكانات، خلاقيتها را بروز ميداد، ابتكارات فني و عملياتي، باعث ارتقاي اعتمادبهنفس و شوق عمومي ميشد. در عينحال، چون هر لحظه احتمال شهادت يكديگر را ميداديم پيوسته درصدد حلاليت گرفتن از هم و جلب رضايت هم و پاك نگهداشتن روح و محيط خود بوديم. در چنين فضايي تأمل و تعمق منا در كلام امام و محوربندي سخنان ايشان هم به نحوي متفاوت و موثرتر از شرايط عادي صورت ميگرفت و در تدبير امور نقشي مضاعف ايفا ميكرد. به تدريج عمليات ايذائي براي برهم زدن آرامش نيروهاي عراقي شروع شد و ما همزمان با هريك از عملياتهاي ايذائي به پخش برنامههاي عربي براي تخريب روحيه نيروهاي بعثي و دعوت ساير افراد ارتش عراق به دامن اسلام ميپرداختيم. به اين منظور يك فرستنده اف ام از مركز اهواز به ما داده شده بود كه آن را به تناسب نقاط هدف جابهجا ميكرديم. كمكم با حفظ ابتكار و خلاقيت و ويژگيهاي جنگ غيركلاسيك، ياد گرفتيم كه چگونه جنگ مدرن را اداره و چگونه از امكانات رسانهاي در اين جهت استفاده كنيم. در اين مرحله هم كار ما از سويي خبررساني به واحد مركزي خبر، از سويي پشتيباني روحي و معنوي مردم و رزمندگان و از سويي كار تبليغاتي روي مخاطبان خارجي و نيروهاي دشمن بود. علاوه بر اينها همكاري گستردهاي با برنامه پيام جبهه شبكه سراسري و ساير برنامهها و با نيروهايي كه از تهران ميآمدند، داشتيم. از طرفي، مراجعات نيروها براي گرفتن نوار دعا و سخنراني هم روزبهروز بيشتر ميشد و ما امكاناتي براي پاسخگويي به نياز آنها نداشتيم. پس از اين در و آن در زدنهاي فراوان بالاخره بيستوسه هزارتومان از آقاي رشيديان نماينده آبادان در مجلس گرفتيم و با همان پول يك دستگاه ريل سوني و يك دستگاه دست دوم تكثير خريديم. وي به خاطرهاي از شهيد رهبر اشاره ميكند و ميگويد: هر وقت شهيد رهبر را براي ضبط برنامهاي به استوديو ميكشاندم ميديدم كه به علامت من براي شروع اجرا بيتوجهي ميكند. يكبار دقت كردم ديدم زيرلب حرف ميزند. براي آنكه متوجه نشود چراغ اتاق فرمان را خاموش كردم و صداي ميكروفون را باز كردم ديدم آياتي از سوره يوسف را ميخواند كه مضمون آن پناه بردن به خدا از شر نفس خويش است. تازه فهميدم چقدر نگران است كه شهرت ناشي از گويندگي و گزارشگري او را اسير نفس كند. وي به نقش راديو آبادان در شكست حصر آبادان هم اشاره كرد و افزود: كار ما به عنوان رسانه چند بعد داشت. اول ايجاد انگيزه و آماده كردن عموم براي يك حركت فوقالعاده جدي و فراگير بود و دوم منحرف كردن ستون پنجم و فرماندهان دشمن. بعد از عمليات شكست حصر آبادان، بازگشت مردم به شهر شروع شد. چهره شهر روزبهروز عاديتر و شلوغتر ميشد و توقعات تازهاي از راديو پيش ميآمد كه براي پاسخگويي به آنها روزبهروز ناچار به جذب نيروهاي تازه و گسترش فعاليت بوديم. مدير راديو آبادان محدوده كار اين راديو را فراتر از آبادان ميداند و ميگود: ما حتي وقتي آبادان در محاصره بود، علاوه بر پوشش حوزه آبادان و خرمشهر، گاهي براي گرفتن پيام سلامتي و گزارش از رزمندگان ساير جبههها به مأموريتهايي در محور بستان و هويزه ميرفتيم. اين كار بعد از شكست حصر آبادان گستردهتر شد و شهيد رهبر اصليترين عامل اين فعاليتها بود. از جمله در عمليات طريقالقدس حضور گستردهاي داشتيم و تجربه حضور در قلب جبهه آبادان را آنجا به خوبي به كار بستيم. بعد از آن نوبت به عمليات فتحالمبين رسيد كه چون منطقه عمليات آن سوي اهواز بود بايد با هماهنگي كامل با اهواز عمل ميكرديم. اهواز قبل از جنگ زير پوشش آبادان بود، اما در طول جنگ وضعيت تغيير كرد و راديو آبادان زير مجموعه مركز اهواز شد. با اينهمه ارتباطهاي ويژه همكاران راديو آبادان با مسوولان رده بالاي جنگ باعث ميشد كه دسترسي سريعتري به اطلاعات و امكانات فعاليت داشته باشيم و به موقع در نقاط و لحظات كليدي عمليات حاضر شويم. همين وضعيت در عمليات بيتالمقدس هم تكرار شد و به واسطه ارتباطي كه با قرارگاه داشتيم در پوشش مناسب تبليغاتي و رسانهاي عمليات نقش موثري را به عهده گرفتيم. صابر در پاسخ به اين سوال كه آيا غنيمتي هم نصيب راديو شد؟ ميگويد: بله. در عمليات ثامنالائمه، يك فرستنده 1200 كيلوواتي به دست ما افتاد كه راك راك بود و هر قسمتي كه خراب ميشد ميتوانستيم جدا كنيم و با بقيه قسمتها به كارمان ادامه بدهيم تا قسمت معيوب تعمير و دوباره نصب شود. فرستنده پرقدرتي بود كه امواج آن تا شيراز ميرفت. راهاندازي اين فرستنده در عمليات بعدي مخصوصا در آزادسازي فاو خيلي به درد ما خورد. وي به جريان راهاندازي راديو آزادي بخش عراق در اين مقطع اشاره كرد و گفت: در جريان عمليات آزادسازي فاو (والفجر 8) تصميم گرفته شد آبادان كاملا تخيله شود. طبعا ما هم در 5 كيلومتري شهر مستقر شديم تا نيروهاي رزمنده آزادي عمل بيشتري در داخل شهر داشته باشند. در اين مقطع يك فرستنده 20 كيلوواتي را در يك كانتينر مستقر كرديم تا نيازي به فرستنده مستقر در شهر نداشته باشيم. راديو آزادي بخش عراق در همين كانتينر راهاندازي شد. عمليات در 20 بهمن 64 شروع شد و نيروهايي كه از قبل در دارخوين، شوشتر، دانشگاه شهيد چمران اهواز و مقرهاي مختلف اهواز به اين منظور مستقر شده و آموزش ديده بودند توانستند با هماهنگي مناسبي اين عمليات را به نتيجه برسانند. راديو آبادان هم در اين بين نقش تبليغاتي، خبررساني و پشتيباني خود را داشت كه بحمدالله در حد مقدورات به خوبي انجام ميشد. صابر در جمعبندي نقش راديو در جنگ و حضور نيروهاي راديو در قلب جبههها توضيح ميدهد: در مجموع بخشي از كار راديو در طول جنگ در آبادان و اهواز شامل مديريت بحران با توسل به مديريت تكليفگرا بود. همچنانكه امام (ره) هم فرمودند ما مأمور به تكليف هستيم، مأمور به نتيجه نيستيم و امام حسين (ع) هم بدون توجه به شكست يا پيروزي به تكليف عمل كرد. سعي ما در شرايطي كه امكان برنامهريزي درازمدت وجود نداشت اين بود كه در شرايط پيش آمده خوب عمل كنيم؛ اما با گذشت زمان موفق به تقسيم كار و تدوين و اعمال سلسله مراتب هم شديم. صابر كه اين گفتهها را در «قرارگاه بيقرار» مكتوب كرده است ادامه ميدهد: از سال 65 كه به اهواز آمدم، امكان تقسيم كار و انسجامبخشي بيشتر بود. از اينجا به بعد مديريت بحران جاي خود را به گشايش كار داد و تجربه شرايط بحراني در جهت طراحي فعاليت منظم و مستمر تشكيلاتي به كار گرفته شد تا همزمان با تأمين نيازهاي جبهه، پاسخگوي نيازها و ضروريات فضاي شهري و زندگي شهروندي هم باشيم. به هرحال، دوران دفاع مقدس، دوران تولدي دوباره براي راديو بود كه اميدوارم با مرور تجارب اين مقطع و احياي روحيه حاكم در آن دوره بتوانيم اين رسانه مردمي را در مسير تعالي دائمي نگهداريم. انتهاي پيام