یک تصمیم‌گیری سخت در عملیاتی کوهستانی

مسیر، طولانی و مارپیچ و پوشیده از درختان بلوط بود، به‌طوری‌که شاخه‌های درختان، زنجیره نیروهای ما را از هم پاره می‌کرد و فرماندهان موظف بودند تا انسجام نیروها را حفظ کنند تا مسیر را گم نکنند. از طرف ما این ارتفاعات، راه ماشین‌رو نداشت و راه ماشین‌رو از طرف آن‌ها هم برای ما قابل‌استفاده نبود؛ چون در دید دشمن بود.

به گزارش ایسنا، هدف از اجرای عملیات «والفجر ۴» که از تاریخ ۲۷/۷ الی  ۱۳۶۲/۸/۳۰ به طول انجامید، تصرف دره شیلر بود که در این صورت معابر ورودی عناصر ضدانقلاب از عراق به ایران مسدود می‌شد.

این عملیات با فرماندهی سپاه و ارتش در دو محور بانه و مریوان انجام شد و درنتیجه آن، اغلب ارتفاعات موردنظر در هر دو محور به تصرف درآمد، لیکن براثر پاتک‌های دشمن‌روی قله‌های کانی مانگا، برخی از قله‌های آن ارتفاع دست‌به‌دست شد و در نهایت در اشغال دشمن باقی ماند.

درعین‌حال، این عملیات با نتایجی همچون آزادسازی، تصرف منطقه وسیع دشت شیلر و در نتیجه انسداد تعدادی دیگر از معابر مهم تردد ضدانقلاب و نیز اشراف خودی بر شهر پنجوین و چندین روستای عراق پایان یافت.

سردار جانباز؛ کریم نصر اصفهانی؛ فرمانده تیپ قمر بنی‌هاشم (ع) در دوران دفاع مقدس در کتاب تاریخ شفاهی خود، به تشریح مراحل چهارگانه این عملیات پرداخته است. وی روایت می‌کند:

مرحله اول عملیات

شب عملیات فرارسید. طبق معمول هر عملیات، معنویت بین بچه‌ها موج می‌زد و هرکدام به کاری مشغول بودند تا رمز عملیات اعلام شود. یکی وصیت‌نامه می‌نوشت، یکی دعا می‌خواند و اشک می‌ریخت و یکی اسلحه تمیز می‌کرد.

نماز را که خواندیم، شام شب عملیات را که تدارک دیده بودیم، خوردیم و نیروهای پیشرو را فرستادیم تا مین‌ها را خنثی کنند. بچه‌های اطلاعات هم باید می‌رفتند تا به‌وسیله شب نما مسیر را علامت‌گذاری کنند.

سنگر اصلی تیپ ۴۴ قمر بنی‌هاشم (ع) و تیپ سه لشکر ۲۸ در خرنو کدار مستقر بود و سیف‌الله حیدر پور، معاونم، همراه من در سنگر فرماندهی حضور داشت. حشمت‌الله زارع پور، مسئول ستاد تیپ قمر بنی‌هاشم (ع)، هم در کنار ما مستقر شد.

بچه‌های تدارکات، ادوات، مهندسی، پشتیبانی، تخریب و نیروهای بهداری همه آماده‌باش بودند. بچه‌های دیدبانی هم در محل‌های موردنظر مستقرشده بودند تا هر جا نیاز شد، آتش بریزند. سمت راست ما در دشت شیلر بچه‌های احمد کاظمی عمل می‌کردند و سمت چپمان بچه‌های قاسم سلیمانی و لشکر امام حسین (ع).

ساعت دوازده شب بود که رمز عملیات والفجر ۴ و دستور حمله صادر شد. قرار بود در مرحله اول ارتفاعات مارو را بگیریم، بعد خلوزه اول و اگر موفق شدیم برویم برای تصرف خلوزه دوم. بچه‌ها با اعلام رمز عملیات (الله) آماده حرکت شدند و تک‌تک از زیر قرآنی که سید جمال طباطبایی گرفته بود، رد شدند و راهی منطقه عملیات شدند.

مسیر، طولانی و مارپیچ و پوشیده از درختان بلوط بود، به‌طوری‌که شاخه‌های درختان، زنجیره نیروهای ما را از هم پاره می‌کرد و فرماندهان موظف بودند تا انسجام نیروها را حفظ کنند تا مسیر را گم نکنند. از طرف ما این ارتفاعات، راه ماشین‌رو نداشت و راه ماشین‌رو از طرف آن‌ها هم برای ما قابل‌استفاده نبود؛ چون در دید دشمن بود.

پس از طی آن مسیر، به دشت و سپس به ارتفاعات می‌رسیدیم. گردان‌ها باقدرت و در سکوت کامل جلو می‌رفتند، به‌طوری‌که همان شب اول، هشتاد درصد از اهداف را گرفتیم. من لحظه‌به‌لحظه گزارش پیشروی بچه‌ها را به محسن رضایی و علی‌رضاییان می‌دادم. البته بدون گزارش ما هم قرارگاه مرکزی با استفاده از آنتن‌های بلند، مکالمات بین گردان‌ها را رصد می‌کردند و در جریان پیشروی‌ها بودند.

وقتی بچه‌ها نزدیک ارتفاعات مارو رسیدند به میدان مین برخوردند. بچه‌های تخریب سریع وارد عمل شدند. در همین حین، عراقی‌ها که متوجه تحرکات ما شده بودند، شروع به شلیک کردند. با گلوله‌های توپ و خمپاره دشمن، یک معبر اتفاقی برامون باز شد و با گفتن الله‌اکبر، عملیات رو شروع کردیم و کوه مارو و پاسگاه کخلان فتح شد و فقط چند مجروح داشتیم و اسیر هم گرفتیم. با شنیدن این خبر، خدا را شکر کردم و نگرانی‌هایم پودر شد.

هوا داشت روشن می‌شد. به نورالدین بحرینی گفتم منطقه را پاک‌سازی و عراقی‌هایی را که قایم شده‌اند، بگیرید. گردان‌های محمدعلی باغبان و اصغر توکلی در محور دوم یعنی خلوزه یک و هفت توانان با تمام توان حرکت کردند. در این محورها استحکامات و استعداد نیروهای دشمن بیشتر بود؛ با وجود این، موفق شدند یال‌های ارتفاعات خلوزه را تصرف کنند و راه را برای ورود و تسلط دشمن ببندند و به‌این‌ترتیب سمت چپ ما را تأمین کنند.

پس از تصرف خلوزه یک، با تمام توان به سمت خلوزه دو حرکت کردند و در تمام این مدت، ارتباط من لحظه‌ای با فرماندهان گردان‌ها قطع نشد. در اثنای عملیات، حسین صادقی به من خبر داد، یک ستون از نیروهای دشمن از دهانه کوه آمده‌اند و تعدادی را به شهادت رسانده‌اند. گفتم سوار موتور شو تا با هم به اون منطقه بریم.

دیدم نیروهای زیادی بالای تپه شهید شده‌اند. در همین حین، بالگرد دشمن ظاهر شد و با راکت‌هایش شروع به تیراندازی به سمت ما کرد. موتور را انداختیم و پشت درخت‌ها پناه گرفتیم. باید طرحی را برنامه‌ریزی می‌کردم تا جلوی ستون دشمن گرفته شود؛ به همین منظور، سریع با توپخانه و خمپاره هماهنگ کردم تا رویشان آتش خالی کنند. با آرپی‌جی‌ها نیز هماهنگ کردم تا با تیراندازی از جلو، راهشان را سد کنند.

تصمیم‌گیری در عملیات کوهستانی راحت نبود و وقتی نیروها یک ارتفاع را فتح می‌کردند، باید متوجه می‌شدند، هنوز عملیات تا رسیدن به هدف ادامه دارد و ارتفاع دیگری سر راهشان قرارگرفته است و فرماندهی می‌تواند در چنین وضعیتی خوب تصمیم‌گیری کند که کار بلد باشد و در تاریکی شب، سردرگم نشود و بداند ارتفاعی که فتح کرده، هدف اصلی نیست.

من تمام انرژی خودم را صرف هدایت سه فرمانده گردانمان، نورالدین بحرینی و اصغر توکلی و محمدعلی باغبان می‌کردم و با پیشروی بچه‌ها برای اینکه اطمینان پیدا کنند که به هدف رسیده‌اند، از آن‌ها می‌خواستم قدری جلوتر بروند تا دشمن را ببینند. سمت چپ ما، لشکر ثارالله (ع) به فرماندهی حاج قاسم سلیمانی عمل می‌کردند و سمت چپ آن‌ها هم لشکر امام حسین (ع) به فرماندهی حسین خرازی مأموریت داشتند؛ ارتفاعات سه درختی و تخم‌مرغی تا ارتفاعات سنگ معدن را تصرف کنند.

همزمان با پیشروی بچه‌های رزمی، پابه‌پای آن‌ها بچه‌های بهداری به مسئولیت (شهید) محمد انصار الحسینی، تاکتیکی و زیر بمباران دشمن جلو می‌رفتند و شهید هم می‌دادند؛ شهدایی مثل محسن کاظمی، فرمانده محور بهداری. بچه‌ها تا هفت توانان جلو رفته بودند. به‌محض طلوع آفتاب، من مانند تک‌تیرانداز با راننده و یک جیپ وارد عملیات شدم. از ماشین که پیاده شدم، محمدعلی شاهمرادی مرا دید و با تعجب گفت: شما اینجا اومدین برای چی؟ گفتم: می‌خواستی نیام مگه؟ گفت: نه نه برگردین عقب. گفتم: کجا برم؟ دوربین رو بده یه نگاه به منطقه بندازم.

با دوربین نگاهی به اطراف انداختم و دیدم دشمن در حال پیشروی است و بچه‌های ما هم جلویش را گرفته‌اند. ارتفاعات روبه‌رویی در اختیار دشمن بود و ما هم در تیررس دیدش بودیم و چپ و راست ما را هدف قرار می‌داد. راننده جیپ هم معطل نکرد و دنده‌عقب با سرعت از آن نقطه دور شد. حتی فرصت و امکان دور زدن هم نداشت. راننده با دنده‌عقب، جیپ را پشت یک تپه رساند و آنجا دور زد و توقف کرد. اینجا شهادت و مجروحیت از رگ گردن به ما نزدیک‌تر شده بود که محمدعلی شاهمرادی مانع من شد تا جلوتر نروم.

به خاکریز نیاز داشتیم که این هماهنگی با بچه‌های مهندسی را با همکاری محمدعلی انجام دادیم و بچه‌های علی‌اکبر پوری رحیم وارد میدان شدند و در منطقه تقسیم شدند. علاوه بر بچه‌های مهندسی، نیروهای بهداری هم در منطقه پخش شدند تا مأموریت خودشان را انجام دهند.

در مرحله اول عملیات، ارتفاعات سه درختی، تخم‌مرغی، پادگان گرمک، شهرک هرگنه و تپه شهدا را لشکر امام حسین (ع) به فرماندهی حسین خرازی و لشکر ثارالله (ع) به فرماندهی قاسم سلیمانی آزاد کردند. مأموریت هفت توانان و ارتفاعات خلوزه یک و مارو هم بر عهده تیپ قمر بنی‌هاشم (ع) بود. بچه‌های احمد کاظمی نیز در محور بانه، لری، گرمک و کنگرک را آزاد کردند و ما از سمت راست به هم الحاق کردیم.

محور وسط، بلاله و سربلاله را هم نیروهای مظفر غفاری، فرمانده گردان امیرالمؤمنین (ع)، آزاد کردند؛ چون دشمن از دو سمت به‌خصوص از سمت بانه، تهدید می‌شد، برای همین عقب‌نشینی کرد و آزادسازی محور وسط با سهولت بیشتری نسبت به سایر محورها انجام گرفت.

منبع:

مساح، مرتضی، به اروند رسیدیم (جلد دوم)، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران ۱۴۰۲، صص ۴۱، ۴۲، ۴۳، ۴۴، ۴۵، ۴۶، ۴۷

انتهای پیام

  • شنبه/ ۲۸ مهر ۱۴۰۳ / ۱۴:۰۱
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 1403072821482
  • خبرنگار : 71451