داستان‌های خاص چند فرمانده شهید

اسلحه‌اش را همچنان به سمتم گرفته بود و دوباره تکرار کرد: بخواب روی زمین! یک نفر که اسلحه کلاشینکفش را روی سرم گذاشته بود، دست کرد در جیبم و کارت شناسایی‌ام را بیرون آورد. فهمید که راست می‌گویم. بلافاصله دستم را گرفت و از روی زمین بلندم کرد و مرا در آغوش گرفت و معذرت خواست. با اینکه خوشحال بودم به دست نیروهای خودی افتادم، اما گریه‌ام گرفت.

به گزارش ایسنا، انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش چندین عنوان کتاب در راستای معرفی شهدا و پیشکسوتان این ارتش منتشر کرده است. یکی ازاین آثار کتاب «همیشه فرمانده» با موضوع مستندی از زندگی شهید امیر سرلشکر «حسن آبشناسان» است که در ۳۱۲ صفحه چاپ رسیده است. در بخشی از این کتاب آمده است: « انگار بعضی چیزهای در زندگی حسن داشت تکرار می‌شد. در دوران تحصیل معلم خصوصی دانش آموزان شده بود و حالا در دانشکده افسری هم همین موضوع تکرار می‌شد. در دبیرستان آمادگی جسمانی‌اش آن قدر بالا بود که با بچه‌های بزرگتر از خودش مسابقه می‌داد، در دانشکده افسری هم قدرت بدنی و ورزیدگی‌اش سر آمد همه دانشجوها شده بود.»

*اشک‌هایی که برای عباس بابایی جاری شد

همچنین کتاب «آشیانه بر اوج» نوشته جواد افهمی، رمانی ۳۰۰ صفحه‌ای بر اساس زندگینامه شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی  به چاپ رسیده است. در بخشی از این کتاب آمده است:«برایم از عرفات بگو ملیحه، از آن جلگه خشک و مواج، از ماسه‌های نرم که در میانه‌ تپه‌ای سنگی محصور است. از مشعر و مِنی. از وقوف در این سه ایستگاهی که در دل صحرایند و هیچ ندارند. یادت هست چقدر من و تو روی این کلمه وقوف باهم کلنجار می‌رفتیم؟ چقدر این کلمه را به استناد کتاب حدیث و روایت هجی کردیم؟ تو از فلسفه وقوف در این سه وادی حرف می‌زدی و من از آنچه در این سه مکان قرار بود عایدمان شود. و سرانجام هر دو به شباهت بی‌چون و چرایی که این سه وادی با هم داشتند اذعان داشتیم. شبیه همانی بود که در کتاب‌ها خوانده بودیم. تنگه‌ای به طول ۲۵ کیلومتر که سرانجام به دره‌های مکه می‌پیوندد.»

*چرا آمریکایی‌ها با خانواده خلبان ایرانی تماس گرفتند؟

«جای من بخوان» هم از دیگر آثاری است که در ۱۳۶ صفحه به زندگی شهید غفور جدی اردبیلی پرداخته است. در بخشی از کتاب می خوانیم:« اسلحه‌اش را همچنان به سمتم گرفته بود و دوباره تکرار کرد: بخواب روی زمین! یک نفر که اسلحه کلاشینکفش را روی سرم گذاشته بود، دست کرد در جیبم و کارت شناسایی‌ام را بیرون آورد. فهمید که راست می‌گویم. بلافاصله دستم را گرفت و از روی زمین بلندم کرد و مرا در آغوش گرفت و معذرت خواست. با اینکه خوشحال بودم به دست نیروهای خودی افتادم، اما گریه‌ام گرفت. نمیدانستم این گریه از سر خوشحالی ایرانی بودن آنها بود یا از داغ شهادت غفور که همچنان روی زمین آرام خوابیده بود و نفس نمی‌کشید.»

در ادامه «آن سوی پل»، براساس زندگی شهید سرلشکر غلامرضا مخبری، توسط آذر ایرانی به نگارش در آمده است. این اثر، با بهره‌گیری از صحبت‌های خانواده و تعدادی از هم‌رزمان شهید، مدیریت و شجاعت این فرمانده نیروی زمینی ارتش را وصف می‌کند. امیر سرلشکر شهید غلامرضا مخبری، یکی از افسران نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران بود که پس از انقلاب، در سمت فرمانده «گردان ۱۲۵ لشکر ۱۶ زرهی قزوین» و فرمانده «گردان‌ ۱۲۵ پیاده - مکانیزه‌ی تیپ ۲» در جبهه‌ی نبرد با رژیم بعث عراق جنگید. او با گردان تحت‌فرمان خود، به مدت ۱۰ روز، در برابر دوازده گردان عراقی ایستادگی کرد و با آزادسازی شهر بستان از چنگال دشمن، مانع سقوط چزابه نیز شد. او سرانجام در سال ۱۳۶۱، پس از بازدید از گردان‌ ۱۱۶، در حالی که به طرف سردشت در حرکت بود، در دامنه‌ی کوه‌های «دارساوین» به شهادت رسید.

*این شهید اهل سنت را بیشتر بشناسیم

«اینجا کسی نیست!» رمانی بر اساس زندگی شهید امیر سرلشکر خلبان خالد حیدری به طیبه مزینانی است. او از خلبانانی است که نامش جزو اولین شهدای مدافع نیروی هوایی ارتش ثبت شد. شهیدی از میان مردم نجیب، صبور و فداکار کُرد زبان ایران اسلامی. خالد حیدری که از او با عنوان «نخستین شهید خلبان دوران دفاع مقدس» یاد می‌شود، در سال ۱۳۲۹ در روستای قلقله از توابع شهرستان مهاباد متولد شد. وی علاقه‌ی خاصی به ادبیات و شعر داشت و در نقاشی سیاه‌قلم و خوش‌نویسی به حدی تبحر داشت که آثار ماندگاری از خود در این زمینه به یادگار گذاشته است. او پس از طی دوره‌ی یک ساله‌ی مقدماتی در دانشکده‌ی خلبانی، در سال ۱۳۵۳ جهت فراگرفتن دوره‌های تکمیلی به مدت دو سال به امریکا اعزام شد. وی پس از آموزش پرواز با هواپیماهای تی‌۳۷ و تی‌۳۸ و اف‌۴ به عنوان خلبان شکاری به ایران بازگشت و پس از شش ماه حضور در پایگاه یکم شکاری در سال ۱۳۵۶ به پایگاه سوم شکاری منتقل شد. وی سرانجام در ساعت ۵ عصر روز ۳۱ شهریور سال ۱۳۵۹ در عملیاتی معروف به «انتقام» درحالی‌که به همراه تیم آلفارد از پایگاه سوم شکاری مأمور بمباران پایگاه هوایی کوت در استان میسان عراق بود، هواپیمایش مورد اصابت یک فروند موشک سام قرار گرفت و در رودخانه‌ی دجله سقوط کرد و به همراه کمکش «محمد صالحی» به شهادت رسید. خالد حیدری به‌عنوان اولین شهید برون‌مرزی نیروی هوایی ارتش در دوران دفاع مقدس و نیز شهید وحدت در استان آذربایجان‌غربی شناخته می‌شود.

*لحظات نفس‌گیر یک عمل جراحی

کتاب «به رنگ دماوند» براساس زندگی و خاطرات سرهنگ بازنشسته دکتر ناصر تابش در ۱۹۲ صفحه به نگارش در آمده است.  در بخشی از این اثر می‌خوانیم: « این یک معجزه بود. خوب می‌دانستم تمام زندگی من معجزه بوده، همه چیز از همان روزی شروع شد که صادقانه به خداوند گفتم برای تو معجزه کردن کاری ندارد.»

انتها پیام

  • یکشنبه/ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲ / ۰۹:۴۹
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 1402022415228
  • خبرنگار : 71451