به گزارش ایسنا، در روزهای اخیر با به میان آمدن پای برخی رسانههای خارجی، اختلاف نظرهایی درخصوص قیاس زبان فارسی با زبانهای بومی و قومی که پیشتر نیز گاهی موجب شکلگیری بحثهایی میشد، شکلی دیگر گرفته و موجب ترند شدن هشتگهایی همچون «منوفارسی» شده است. ماجرا از این قرار بود که صفحه العربیه فارسی در توییتر مدتی پیش لینک کارزاری توییتری با عنوان «رنج به دلیل زبان مادری با هشتگ #منوفارسی» را به اشتراک گذاشت و پس از این خاکستر ماجرایی کهنه بار دیگر شعلهور شد. از همینجا بود که واکنشها آغاز شد و بحثها شدت گرفت. در عین حال، چیزی نگذشت که پای بیبیسی فارسی هم به ماجرا باز شد.
آنچه در ادامه میخوانیم، متن گفتوگوی ایسنا با یوسف سعادت، پژوهشگر زبانشناسی تاریخی زبانهای ایرانی ساکن آلمان است که به بررسی ابعاد مختلف این ماجرا میپردازد.
علیه زبان رسمی و ملی کشور؟
در ابتدا نظرتان را درخصوص بحثهای شکلگرفته حول هشتگ «منوفارسی» که البته بهنظر چندان جدید نیست ولی شکل تازهای به خود گرفته و همچنین اظهارنظرهایی مبنی بر مانع دانستن زبان فارسی برای زبانهای قومی مطرح شده، بفرمایید.
مسألۀ جدیدی نیست اما پدیدۀ جدیدی هم در آن دیده میشود. من فکر میکنم میتوانیم اینطور در نظر بگیریم که مطلب لوث شد؛ به این معنا که آن حرفی که از رسالت چنین هشتگی انتظار میرفت، میتوانست چیزی باشد از قبیل تخطئۀ رفتارهای از روی ریشخند و تمسخر. به هر حال در هر اجتماعی حالتهای بد و ناشایستی بین آدمها وجود دارد و لازم است گاهی اقدامهایی در جهت برطرف کردن این رفتارها و برخوردهای بد صورت پذیرد. برپایی کارزار میتواند مثالی از این دست اقدامهای اصلاحی در سطح جامعه باشد و راهاندازی هشتگ هم از ابزارهای آن است. این کار در همه جای دنیا کار درست و شایستهای است. جامعه بشری متضمن مجموعهای از مسائل است که بخشی از آن مسائل هم گاهی لازم است تغییر کند و اصلاح شود یا برطرف شود یا جور دیگری به آن نگاه شود. در ایران هم اینطور است. از جملۀ مسائلی که در ایران داریم، این است که مردم ایران ممکن است زیاده از حد سربهسر یکدیگر بگذارند و این ممکن است به حدی برسد که دیگر نشود اسمش را شوخی یا سربهسر گذاشتن گذاشت و کار به توهین برسد.
برای اینکه بتوانیم با یک معضل اجتماعیِ از قبیل اینها برخورد کنیم، باید از راهش وارد شد؛ مثلاً باید یک حرکت اجتماعی انجام داد یا با پزشکان اجتماع صحبت کرد و از آنها راه چاره خواست و سپس آن راهحل را در جامعه گسترش داد و در نهایت جامعه را بهتر کرد. اما اتفاقی که افتاد، این بود که چنین حرکتی بلافاصله به چیزهای دیگری تعبیر شد. کسانی از آن چنین تعبیر کردند که مثلاً ممکن است علیه زبان رسمی و ملی کشور حرکتی اتفاق افتاده باشد و کسانی هم بهراستی چنین هدف ناخجستهای در سر داشتند. به عبارت دیگر، صورت کار اینطور بود که اصل و جانمایۀ حرکت یادآور رنج مردمی است که دیگران لهجۀ آنها را مسخره کرده بودند و یا نسبت ناروا به شهر و دیار آنها داده بودند و یا به دلیل ندانستن فارسی در آغاز تحصیل سختی کشیدهاند ولی این رویکرد سودمند و اصلاحگرانه بیدرنگ صورتهای دیگری به خود گرفت که نه درست بودند و نه کمکی به اصلاح عیبی میکردند.
چرا «منوفارسی»؟
بنابراین میتوان گفت برای این تجربهها که به صورت مفرد درباره آن بحث میشد، تقابلی ایجاد شده و زبان فارسی را در مقابل تجربههای مردم قرار دادند؟
قطعاً بله؛ منتها لازم است در این جواب مثبت بنده به جزئیاتی پرداخته شود. در اولین قدم، بگذارید با اسم این هشتگ شروع کنیم: «#منوفارسی»، که البته به خودی خود اشکالی ندارد؛ ممکن است بخشی از این کارزار به تمسخرِ لهجهای که کسی در زبان فارسی دارد معطوف شود؛ یعنی مسألۀ کلی تمسخر لهجه باشد و مثلاً بگویند که مبارزه با این معضل اجتماعی را در قدم اول به مبارزه با معضلی که در مورد لهجۀ افراد در زبان فارسی مشاهده میشود مربوط و محدود میکنیم. البته که ما چنین خِرد و برنامهای پشت این حرکت ندیدیم، وگرنه در کل، تمسخر و ریشخند لهجه در ایران میتواند مسئله و معضل باشد. پس چرا چنین نامی برای آن گذاشتند؟
البته مسائل دیگری هم هست که باعث میشود بگوییم اساساً این حرکت که در نوع خودش خوب است، هم به شکل بدی شروع شد و هم بد پیشرفت. چرا چنین حرکتی بلافاصله به بحثهایی از قبیل حمله به زبان رسمی مملکت کشیده شد؟ اگر بخواهم جواب صریح بدهم، باید عرض کنم چون اصلاً هدف همین بود. امروز میتوانیم بفهمیم که یک حرکت از کجا و چطور شروع شده و چطور پا میگیرد. به عبارت دیگر، شناسنامۀ حرکتها در دسترس است و این نکتۀ مثبتی است. توجه داشته باشید که اگر آن اهرم رسانهای که به پا گرفتن حرکتی کمک کرده در کار نباشد، حرکت موردنظر هم کمتر دیده میشود. پس وقتی رسانهای کمک اساسی میکند تا حرکتی دیده شود یا جهت خاصی در آن حرکت برجسته شود، ممکن است هدفی را در آن دنبال کند که البته میتواند خیرخواهانه باشد. توجه کنید که دربارۀ رفع معضلی اجتماعی صحبت میکنیم.
وقتی «منوفارسی» دیگر رمقی نداشت
در اینجا نکتهای را یادآوری کنم که ممکن است توجه شما را هم جلب کند. برای نگارش گزارشی با عنوان «جنجال منوفارسی»، با کمک ابزارهایی بررسی و مصورسازی دادههای مربوطه انجام شد. این بررسیها و نمودارها در نهایت نشان میدادند که اکثر حسابهای کاربری که دربارۀ این هشتگ صحبت کرده بودند، حسابهایی هستند که در کمتر یا حدود یک سال اخیر ساخته شدهاند و شاید بتوان از این موضوع نتیجۀ خاصی گرفت.
این مسألۀ مهمی است. شما این ابزارها را در اختیار دارید و میتوانید به نوعی دست به سنجش و راستیآزمایی بزنید. راههای دیگری هم برای راستیآزمایی وجود دارد که در مجموع میتوانند نتیجههای معنیداری بهدست دهند؛ مثلاً اگر بحثهایی را که قومگرایان شکل میدهند و پیشمیبرند دنبال کنیم، در میانشان چهرههایی همیشگی خواهیم یافت. مثلاً در توییتر بهفرض ۵۰ چهرۀ همیشگی وجود دارند که تمام مدت وقتی از مسائل قومی بحث میشود همیشه حاضر هستند. تعداد بسیار زیادی حسابهای کاربری با شناسنامههای کمترشناختهشده - جوری که میشود اسمش را بیشناسنامگی گذاشت - هم البته وجود دارند ولی این تعدادِ تخمینیِ ۵۰ نفر شناختهشده هستند. خانمی که در رسانهها به عنوان مبدع این حرکت معرفی شد یکی از این چهرههای همیشگی بود.
تا اینجا البته هیچ اشکالی وجود ندارد: برای کسی به واسطۀ لهجهاش رنجی ایجاد شده و خواسته این معضل اجتماعی را اصلاح کند. اما وقتی مطالب دیگری را که این خانم گفتهاند مرور میکنیم، بین حرفهای او و موضعگیریهای قومگرایان و نژادگرایان اشتراکهای قابلتوجهی میبینیم.
در واقع، در بین این تعداد تخمینیِ ۵۰ نفر اینطور است که هستند تا تبلیغ کنند نه اینکه صحبت کنند. تمام مدت انگار در حال انجام یک نوع وظیفه برای پیشبرد نوعی گفتمان هستند. در عین حال میبینیم یک صفحه با نام «پایان تکزبانی» وجود دارد که اتفاقاً کسانی که عضو آن هستند و آن را پیشمیبرند و تبلیغ میکنند، خیلی اوقات حرفهایی بهجز مسألۀ زبان میزنند. بسیاری اوقات شیوۀ استفاده آنها از کلمات و گویی انگیزۀشان همان است که نزد قومگرایان و ایرانستیزان میبینیم اما اسم صفحۀشان «پایان تکزبانی» است. اگر بخواهم راحتتر بگویم، باید عرض کنم که گویی مسألۀ زبان موجهترین دستاویزی است که کسانی توانستهاند پیدا کنند و حتی در همین چهارچوب هم حرفهایی که میزنند دور از انصاف و منطق و عموماً برای ایجاد نوعی شکاف است، نه آنکه بخواهد برطرفکنندۀ شکافهای اجتماعی باشد. البته هر روز در شبکههای اجتماعی از این نوع صحبتها خیلی زیاد میبینیم، اما گویی در این میان گروهی میکوشند به نوعی وظیفه یا رسالتی را که برایشان تعریفشده جلو ببرند. در مرحلۀ بعدی میبینیم که این هشتگ سروصدایی کرد و رو به پایان بود تا اینکه وقتی دیگر رمق چندانی نداشت، بیبیسی فارسی با شخصی در این باره مصاحبه کرد.
قبل از صحبت دربارۀ کار بیبیسی، بگذارید اینطور بگویم که مسألۀ آزرده شدن در جامعه بهواسطۀ تمسخر لهجه یک مسألۀ عمومی است؛ یعنی ممکن است افراد بسیار زیادی را ببینیم که بخواهند طی عملی درست و اصلاحگرانه تجربۀ رنجِ مشابهِ خود را در این حرکت به اشتراک بگذارند، ولی این خود محمل مستعدی فراهم میآورد که اگر رسانهای قصد بیاخلاقی داشته باشد، میتواند پیامهای دیگری هم بر آن سوار و روانۀ جامعه کند. به سخن دیگر، اگر کسانی بخواهند پیام دیگری را که در اساس به این معضل اجتماعی ربط ندارد یکباره به گوش تعداد زیادی برسانند، میتوانند آن پیام را بر این محملِ موجه سوار کنند و این کاری بود که در بیبیسی و سپس در برخی دیگر از رسانههای فارسی انجام شد.
به نظر میرسد که هدف، از جمله حمله به زبان فارسی و حمله به اتحادی بوده که بهواسطۀ زبان فارسی پدید آمده، چنانکه در رویکردِ دیگر دستاندرکاران اصلی این هشتگ میبینیم، ولی این هدف در قالب دیگری که موجه و اخلاقی است ریخته شد. به این ترتیب، تا اینجا کارشان خوب جلو رفت. اما آنقدر زوری نداشت که بتواند مسائلی را که بعداً طرح شد پیشببرد و در تمام جامعه پخش شود، چون در این وادی افتاده بود که «من هم اذیت شدم» که به نوبۀ خود در جهت رفع معضل «تمسخر لهجه» خوب است ولی احتمالاً با هدف مبدعان حرکت همراستا نبود.
در این هنگام است که نیروهای دیگری مثل برخی رسانههای همگانی وارد میشوند و به جای آنکه به هدف مصرح این حرکت یعنی به «رفع معضل تمسخر لهجه» بپردازند و به آن کمک کنند، این حرکت را به سمت دیگری میبرند، یعنی به سمتی که احتمالا در نظر مبدعان این حرکت بوده. اما چرا چنین میگویم؟ چون میدانیم که اصحاب رسانه در فضای مجازی کسانی را که صاحب حرف و دیدگاه و حتی سروصدا هستند دنبال میکنند و در مواقع مربوط به سراغ آنها میروند. در این مورد مشخص هم بیبیسی از کسی برای صحبت دربارۀ این موضوع دعوت کرد که در شبکههای اجتماعی دربارۀ مسائلی از این قبیل دیدگاههایی بسیار همانند و بلکه منطبق با دیدگاههای قومگراها و کسانی دارد که رویکردشان نه حتی بازتاب مسألۀ قومی بلکه پدید آوردن مسألۀ قومی است. توجه داشته باشید که این فرد اهل گیلان بود، درحالیکه در گیلان بحث قومگرایانه موجود نیست اما مسألۀ لهجه وجود دارد. اینکه چنین فردی به عنوان فردی گیلانی دعوت شود تا از تجربۀ شخصی خود بگوید موجه است. اما وقتی رسانۀ بیبیسی بدون توضیح و ارائۀ مستندی ایشان را «تحلیلگر اجتماعی» معرفی میکند، روشن است که مخاطب به اعتبار آن رسانه برای این مهمانشان اعتبار «تحلیلگر اجتماعی» قائل خواهد شد. به عبارت دیگر، در نظر دهها میلیون نفر مخاطب ظرف چند ثانیه اعتباری به اندازۀ سالها تحصیل و پژوهش و تألیف به حساب کسی ریخته میشود. بیبیسی میداند که وقتی کسی را دعوت میکند حدوداً چه مطالبی از وی خواهد شنید. ابتدا از وی دربارۀ تجربۀ شخصی او میپرسند و همانطور که پیشبینی میشد ایشان با خلط مباحثی، با این مضمون پاسخ میدهند که فارسی برای ایشان سکتۀ زبانی پدید آورده و منظورشان این است که در خانوادۀ مادری ایشان گیلکی صحبت میشده و فارسی به خانوادۀ مادری ایشان «تحمیل» شده یعنی مثلاً مادربزرگ و پدربزرگ ایشان گیلکی را آهسته صحبت میکردهاند تا با ایشان ارتباط برقرار کنند. بعد از این شروع شگفتانگیز، او مقداری دربارۀ مسألۀ اصلی یعنی تمسخر لهجه هم صحبت میکند ولی بلافاصله آن موضوع را هم به «تحقیر زنان گیلک» گره میزند. مجری از این به بعد از این «تحلیلگر اجتماعی» علت مسألۀ اخیر را میپرسد و او در جواب میگوید که در دورۀ جدید، فارسی زبان قدرت سیاسیِ مناطقی شده که «اِتنیک»ها و زبانهای دیگری داشتهاند (توجه کنید که کاربرد واژۀ فرنگی اتنیک به جای قوم از نشانهای مشترک قومگرایان و نیز تجزیهطلبها شده است که البته از چپها وام گرفتهاند و عجیب است که رسانه از ایشان نمیخواهد دربارۀ چرایی کاربرد این واژه توضیح دهند). اما چرا نمیگویند «قومیت»/«قوم»؟ احتمالاً چون میخواهند از لغت «ملیت»/«ملت» برای اقوام مختلف استفاده نکنند؛ چراکه هنوز در آن مرحله نیستند وگرنه کسانی که حرف آخر را میخواهند بزنند، از همین حالا صحبت ملتهای مختلف ایران را پیشمیکشند (که آن هم از دایرۀ واژگان چپها میآید). مشخص است که این زمینهساز بههمریختن و فروپاشاندن مملکت است. ایشان اینطور ادامه میدهند که فارسی برای نگهداشتن قدرت سیاسی خود به تحقیر بقیۀ زبانها و به سیاستهای همگونسازی فرهنگی روی آورده که منجر به انقراض بعضی زبانها مثل گیلکی میشود. به این ترتیب، ایشان بهصراحت و سرعت مسألۀ «تمسخر لهجه» را «مسألۀ سیاسی» معرفی کردند. بله، کارشناسی که خود را بینیاز از تحقیق بداند همینطور بیتوجه به قرنها فراز و فرود تاریخی میتواند ایدههای عجیب عرضه کند.
در این نقطه کار بیبیسی به مثابۀ رسانۀ حرفهای تعیینکننده است، چراکه چنین فردی را در جایگاه کارشناس نشانده. تا جایی که بنده دیدهام، جامعۀ روشنفکری واکنشی جدی نسبت به این کار بیبیسی نشان نداد. در واقع، بیبیسی خودش را در این موقعیت در موضعی میبیند که راحت میتواند بیاینکه واکنش منفی جدی دریافت کند جهت حرکتی را به سمتی که میخواهد بگرداند و این نقطۀعطف بزرگی است.
خلط مبحث در سخنان مهمان بیبیسی به درجات شگفتانگیزی رسید. مجری پرسید که آیا با آموزش میشود مشکل را برطرف کرد؟ منظورش این بود که آیا با آموزش میشود این رفتار بد را از جامعه زدود؟ مهمان برنامه پس از بیان چند جمله، از جمله اینکه «پیش از هر چیزی باید پذیرفت که در جامعه شکاف اتنیکی و زبانی وجود دارد»، دست به گردش و خلط ظریفی زد و گفت «پیش از اینکه دربارۀ آموزش صحبت بکنیم باید ببینیم چه سیاستی خواهد پذیرفت که این تکثر زبانی باید در ایران وجود داشته باشد ... حاکمان فعلی ایران که نمیپذیرند ... این باید نمود پیدا کند بین مخالفان ... یعنی مسألۀ ما را به عنوان مسألۀ سیاسی-اجتماعی به رسمیت بشناسید». یعنی به نظر ایشان نمیشود در ساختار دولتی یا غیردولتی به مردم چیزهایی از این دست یاد داد که نباید همدیگر را و از جمله لهجۀ همدیگر را مسخره کنیم. در واقع گویا مسخره شدن لهجهها از نظر ایشان از قضا «فرصت» خوبی برای تعریف یک گفتمان سیاسی و به رسمیت شناختن مرز اتنیکی(!) است.
از وقتی بیبیسی این کار را انجام داد، انفجار بزرگی دوباره شکل گرفت. تعداد بسیار زیادی از آدمها دوباره با این هشتگ شروع به صحبت کردن کردند. منتها این بار دیگر مسأله معضل اجتماعیِ تمسخر نبود، مسأله شده بود «تحمیل فارسی»، «آموزش زبانهای دیگر» و حتی «آموزش به زبانهای دیگر» که به لحاظ منطقی، کوچکترین ربطی به موضوع «تمسخر لهجه» نداشتند.
بیبیسی فرصت دیگری هم به ایشان داد که به نوعی دفع دخل مقدر بود. پرسیده شد «آیا این مسألۀ مسخره کردن در بین اقوام دیگر هم هست یا فقط موقع فارسی حرف زدن ممکن است پیشبیاید؟» ایشان پاسخی به این مضمون دادند که بقیۀ مردم اینها را از فرهنگ غالب یاد گرفتهاند و تلاش شده این تحقیر «سیستماتیزه» بشود و نژادپرستی فرهنگیای را تولید کند که در آن خندیدن به «انگارههای اتنیکی» در میان بقیۀ «اتینکها» هم رواج یابد! این همه ایدهپردازیِ تاریخی بدون ارجاع به مستندی تاریخی بهراستی شگفتانگیز است! اگر در نظام آموزشی کشور کمی دربارۀ تاریخ زبان فارسی به عنوان زبان میانجی و زبان رسمی و فرهنگی مردمان ایرانی صحبت میشد ایشان و کارکنان بیبیسی فارسی به این سادگی نمیتوانستند به چنین وارونهنماییهایی دست بزنند. بنده انتظار ندارم «تحلیلگر اجتماعی» بیبیسی مطالعۀ جدی دانشگاهی در باب تاریخ ایران یا تاریخ زبان در ایران داشته باشد، اگر ایشان یا مجریان بیبیسی حتی محض وقتگذرانی هم که شده کمی مطالب عبید زاکانی را خوانده بودند، به این سادگی به این توهم که ریشخند اقوام همسایه پدیدۀ جدید و زاییدۀ روابط قدرت در دولت-ملت مدرن است فرصت نشر داده نمیشد.
بعد از این، آتشِ این هشتگ درست در جهتی که گویا مد نظر مبدعان آن بود بالا گرفت و این نمیتوانست بدون مشارکت رسانهای مثل بیبیسی و پس از آن بعضی از دیگر رسانههای فارسیزبان موفق شود.
از یک امر اخلاقی سوءاستفاده کردند
چیزی که من میخواهم بر آن تأکید کنم این است که به شیوهای که گذشت بحث «مسخره کردن لهجه» را پیش کشیدند و سپس در شبکههای اجتماعی آن را به بحث «رنج آموختن زبان فارسی» و «تاریخ رسمیت و آموزش زبان فارسی» به عنوان زبان میانجی و رسمی کشور گره زدند و در نهایت صحبت از «آموزش به زبانهای دیگر» و «بهرسمیتشناختن زبانهای دیگر» را وسط کشیدند. این مسائل با هم ارتباط منطقی ندارند، منتها این روال جوری با شتاب و سروصدا پیشرفت که این عدم ارتباط فرصت طرح شدن پیدا نکند. در واقع از یک امر اخلاقی سوءاستفاده کردند. از روشهایی وارد شدند که برای عموم مردم جذابیتی ایجاد کند؛ مثل چیزی که مدتی برایشان زخم روحی و روانی پدید آورده. اما در واقع برای اینکه در بین گروههای بزرگتری از مردم برای خودشان سرباز و طرفدار پیدا کنند، این کار را کردند. حالا که عدهای را گرد آوردند، مثلاً این موضوع را وسط میگذارند که زبان ما باید رسمی شود. اما اینها چه ربطی به هم دارند؟
فرض کنید در گوشهای از کشور یک زبان را رسمی کنند، آن وقت اگر فردی از آن منطقه به منطقهای در گوشۀ دیگری از کشور برود، دیگر کسی لهجهاش را مسخره نمیکند؟ این چه دارویی است برای این معضل اجتماعی؟! این معضل اجتماعی از آنجا میآید که مردم در این مورد به اندازۀ کافی با هم مهربان نیستند، آن وقت میگویند باید به اندازۀ کافی از هم دورشان کنیم تا همدیگر را مسخره نکنند! اگر میزانی از منطق در کارشان هست، باید از خودشان بپرسند که چطور صحبت از آموزش به زبانهای دیگر میتواند کوچکترین مشکلی از این مسألۀ ریشخند لهجه را حل کند؟ یا میگویند در مدرسه چون فارسی نمیدانستیم اذیت شدیم. این مسأله حتی اگر فقط درصد اندکی از کودکان کشور را آزار داده باشد باز هم ناراحتکننده است. باید به روشهایی از این رنج کاست. از جمله میشود در مناطقی که در آنها کمابیش به شکل یکدست زبانهای دیگری رایج است در سالهای ابتدایی مدرسه شماری از درسها را که پیچیدگی بیشتری دارند به زبان آن منطقه تدریس کرد. در بخشهایی از آلمان مثل برلین که چندزبانگی در سالهای ابتدایی آموزش مشکل ایجاد کرده بود مهدکودکها را رایگان کردهاند تا همۀ خانوادهها بچههای خود را به کودکستان بفرستند و کودکان در تماس با همدیگر آلمانی یاد بگیرند تا در آغاز مدرسه با مشکل زبانی روبهرو نشوند. در ایران هم میشود در مناطق چندزبانه کودکستانها را رایگان کرد. اما این دوستان میگویند برای کاستن از رنج ندانستن زبان رسمی بیاییم و آموزش را بهکل به دهها زبان کشور برگزار کنیم. کسی نیست از اینها بپرسد که اگر به این ترتیب آموختن زبان رسمی کشور را باز هم چند سالی به تعویق بیندازیم آیا مثلاً میلیونها جوان 18سالهای که هنوز فارسی را خوب یاد نگرفتهاند موقعی که بخواهند اولین بار در شهری دیگر به سربازی بروند یا در دانشگاهی تحصیل کنند باز هم با مشکل تسلط به زبان فارسی روبهرو نخواهند شد؟ با چه توجیهی باید امکان برقراری رابطه بین شهروندان کشور را تا به این اندازه کم کنیم؟ با چه توجیهی باید امکان استفاده از فرصتهای گستردۀ اجتماعی و اقتصادی را تا به این اندازه از مردم بگیریم؟ توجه شود که فراگیری زبان در خردسالی بسیار سادهتر از آموختن آن در سنین بالاتر است.
خطر نامهربانی با یک زبان
بهنظرتان این موجها میتواند برای زبان فارسی و حتی زبانهای قومی و بومی آسیبزا باشد؟
بله، به نظر من میتواند آسیبزا باشد. به هر حال، این داشتۀ شماست. مثلا زبان فارسی به عنوان زبان رسمی، یک داشتۀ فرهنگی است که ساده به دست نیامده. اکنون میشنویم که آسیبهای جدی به محیط زیست وارد شده که برگشتپذیر نیست یا برگشتشان ممکن است دهها سال یا حتی قرنها طول بکشد، یعنی عملاً آن زیستبوم از دست رفته است. فارسی هم از همین قبیل است. بیش از هزار و ششصد-هفتصد سال طول کشیده تا زبان فارسی به چنین موقعیتی بین مردمان ایران و البته مردمان دیگر سرزمینها دست یابد. این چیزی نیست که همیشه سرجایش باشد. صاحبان زبان فارسی همۀ مردم ایران هستند و اگر تصمیم بگیرند با آن نامهربان باشند، آسیب میبیند. به همین ترتیب اگر صاحبان بقیۀ زبانهای ایران هم با زبانشان نامهربانی در پیش بگیرند، آن زبانها لطمۀ جدی خواهند خورد. همان لحظهای که شخصی تصمیم میگیرد نسبت به یک زبان مهربان نباشد، آن زبان از آن فرد در همان لحظه ضربه میخورد. برای نمونه ممکن است شخصی تصمیم بگیرد دیگر به زبان خانوادۀ خود یا به زبان فارسی حرف نزند. معنی این کار برای آن زبان آن است که درست در همان لحظه یک قسمت از قلمرو خودش را از دست داده است.
کسانی که از ایران میروند، ممکن است فرزندانشان حداکثر تا یک نسل به فارسی حرف بزنند و در نسلهای بعد دیگر درعمل ارتباطی با این فرهنگ و زبان نخواهند داشت، چون منافعشان در جای دیگری تعریف میشود. همۀ هدفِ حرکتهای مورد بحث آن است که منافع گروههایی از مردم ایران جور دیگر و در جای دیگری تعریف شود و در نهایت جدایی پدید بیاید. وقتی در عمل جدایی پدید آمد، آن وقت دیگر رسمی کردن این جدایی کار دشواری نیست. وقتی جدایی سیاسی در کشور اتفاق بیفتد، فارسی آسیب خواهد دید.
فارسی زبان فرهنگی و رسمی مردم ایران بوده است. برخلاف زبان انگلیسی یا فرانسوی که گسترش آنها در دنیا با خشونت بسیار گستردۀ بیرحمانه و بلکه وحشیانه همراه بوده، در فارسی چنین اتفاقی نیفتاده و استفاده از آن در بخشهای مختلف مملکت ایران که زبانهای مختلفی داشتهاند، یکجور انتخاب روشنفکرانه و فرهنگی بوده است. گرفتن این امکان از مردم یعنی تباه کردن نوعی سرمایۀ تاریخی و اجتماعی. در واقع، به محض اینکه به جای فارسی بهعنوان زبان رسمی در گوشهای از کشور از زبان دیگری به عنوان زبان رسمی استفاده بشود، آن سرزمین به لحاظ فرهنگی و سیاسی از ایران جدا خواهد شد. این همان سرنوشتی بود که در قفقاز برای فارسی رقم خورد. در سرزمینی که روزگاری سخنورانی چون نظامی و خاقانی شعر فارسی میگفتند امروزه اثری از فارسی برجای نمانده است. در بخشهای گستردهای از قفقاز هم زبان فارسی قرنها نقش زبان فرهنگی و اداری داشته، اما حالا بهکل با فارسی بیگانه شدهاند. اتصال سیاسی بین ایران و آن بخشهای قفقاز نابود شده، چون بساط فارسی را برچیدند و در وادیهای دیگری افتادند.
دست گذاشتن بر عناصر پیونددهنده اجتماعی مردم ایران
آیا چنین موجهایی که درخصوص زبان فارسی ایجاد میشود، درخصوص زبانهای دیگر (در کشورهای دیگر) هم رخ میدهد؟
داستانهای دنیا شباهتهای زیادی به هم دارند، حتما هم نقاطی دارند که آنها را از هم متمایز میکنند. چیزی که مشخصاً شبیه به فارسی باشد در خاطر ندارم اما حتماً هست و حتماً بوده. وضعیت ایران بهنسبت خاص است. ایران از جملۀ کشورهایی است که از حدود ۴۰ سال پیش احتمالاً هفتهای دستکم یک بار در اخبار دنیا حاضر بوده است. تنشی سیاسی که با کل دنیا یا با کشورهای پرزور دنیا وجود دارد، به هر حال هزینههایی روی دست مملکت میگذارد. بخشی از این هزینهها ملموس هستند و در عرصههای اقتصادی و سیاسی دیده میشوند. بخشی از اینها هم در مراحل اول ملموس نیستند. بگذارید مثالی بزنم. بخشی از آسیبی که به محیط زیست ایران وارد شده به واسطۀ سیاستهای اقتصادی یا حتی خارجی دولتهای ایران هم بوده است. یعنی نیاز به برخی محصولات کشاورزی و غذایی که باید از راه تعامل اقتصادی و سیاسیِ معمول با دنیا برطرف میشده، به دلایلی از جمله انزواجویی و بیاطمینانی از روابط پایدار خارجی بر دوش نهادههای تولیدی داخل کشور نهاده شده و همین باعث شده فشاری بر زیستبوم و محیط زیست کشور تحمیل شود که از توان آن بیشتر بوده است. همین مسأله درمورد زبان هم صدق میکند؛ برای نمونه وقتی در سیاست خارجی با دولتهایی ستیزه آغاز میکنیم، آن دولتها هم به هر حال به نوعی به فکر ضربه زدن به توان اقتصادی یا «اجتماعی» ما خواهند افتاد. از جمله مواردی که میتواند محل توجه این دولتها باشد، دست گذاشتن بر عناصر پیونددهندۀ اجتماعی مردم ایران و از جمله زبان فارسی به مثابۀ زبان ملی است. یعنی تبلیغاتی آغاز میشود تا مردمی که از قرنها پیش زبان فارسی را به عنوان زبان میانجی و رسمی خود قرار دادهاند، ذهنیت دیگری پیدا کنند.
روشنفکران ساکتند یا...
در پایان نکتهای هست که از بحثمان جا مانده باشد؟
پرداختن به زبانهای دیگری که در کشور هستند، از هر جهت از جمله از نظر اخلاقی و نیز به لحاظ پاسداشت سرمایههای انسانی و اجتماعی کشور امر بسیار بسیار لازمی است. چیز دیگری که میتواند به این مسأله تا حدودی مربوط باشد این است که اینجور مباحث که مثل آتش گر میگیرند و جلو میروند نشان میدهند که برای نمونه شوخیها و بلکه توهینهای زبانی چه دلهایی بسیاری را خون کردهاند و صاحبان این دلهای خون با اولین نفری که پیش راهشان ببینند درددل میکنند و در واقع با او همنفس میشوند، فارغ از اینکه آن فرد چه آوازی میخواهد با این نفس بخواند. این نشان میدهد این مباحث چقدر بدون راهبر بودهاند. برای نمونه، یکی از وظایف کنشگران مدنی و به طور مشخص روشنفکران پرداختن به اینجور مسائل بوده ولی بدان نپرداختهاند. مسألۀ ریشخندهای قومیتی و لهجه چیزی بوده که مثلاً ۶۰ سال پیش باید برای آن کارزار راه میافتاد و با اصرارِ این کارزارها مطالب مرتبطی به کتابهای درسی وارد میشد و در روزنامهها دربارۀ آن نوشته میشد؛ نه با این لحن و رویکردِ تنشزای فعلی، بلکه با رویکردی که از بعد اخلاقی به مسأله نگاه کند تا آن رنجی را که بخشی از جامعه تحمل میکند، به حداقل برساند. اینکه میبینیم این بحث حالا گر میگیرد، یعنی چقدر کمکاری شده. البته بیگمان دولت هم به عنوان برنامهریز کلان که امکانات گستردهتری در اختیار دارد، باید وارد این میدان میشد که تا حال نشده است. این دو البته از هم جدا نیستند، یعنی از جملۀ وظایف روشنفکران یکی هم یادآوری این نکات به دولتها بوده و وظیفۀ دولت شنیدن این صداها بوده که هیچ کدام به شکل کارآمد انجام نشده است. بدتر آنکه حتی در این حالت که این حرکت به بدترین شکل ممکن به یغما رفته، باز هم میبینیم روشنفکران ساکتند یا به جای اینکه به دنبال راه چاره و پرداختن به اصل موضوع باشند در دام تالیهای این پدیده میافتند یعنی یا در برابر قائلان حرفهای غیرمنطقی و بیربطی که برشمردیم خاموش مینشینند و یا حتی گاه با آنها همنوا میشوند.
انتهای پیام