کتاب « اسمی از تبار ابراهیم
برای دسترسی به اخبار قدیمیتر، در منوی مربوطه سال و ماه را محدود کنید.
-
ماجرای دیدار پدر و پسر در معراج شهدا
انگار که ابراهیم با خیال آسوده خوابیده بود و کسی حق نداشت بیدارش کند. لب هایش سوخته و ترک خورده بود، ولی لبخندی گرم روی چهره سردش نشسته بود.
-
ماجرای رضایت یک مادر برای مدافع حرم شدن پسرش
طولی نکشید که توفیق دفاع از حرم نصیب ابراهیم شد. میدانست که من و پدرش تحمل دوری اش را نداریم، برای همین سر سفره گفت: «میخوام برم سفر، مامان جان!