تنگ شکسته را دادم دستش. روبهرویم مرد میانسالی بود که صدایش بهوضوح میلرزید. گفتم: «به قول خودت مشتری نیستم. جنس هم نمیخواهم. آمدم بگویم پسر شما شهید شده است؛ ابوالقاسمتان. خداحافظ شما!»