• شنبه / ۱۷ بهمن ۱۳۹۴ / ۰۵:۴۹
  • دسته‌بندی: ادبیات و کتاب
  • کد خبر: 94111710432
  • خبرنگار : 71365

سیدعلی صالحی مطرح کرد

جریان شعر دیگری در راه است

جریان شعر دیگری در راه است

سیدعلی صالحی می‌گوید جریان شعری با عنوان «شعر حکمت» در راه است.

سیدعلی صالحی می‌گوید جریان شعری با عنوان «شعر حکمت» در راه است.

در یادداشتی که این شاعر در اختیار بخش ادبیات خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، گذاشته آمده است:

«اشاره به جریانی در راه...

شعر حکمت و حضور سوم

بی‌انصاف زندگی – مرا هم واداشت تا باور کنم زبان... زندان است،‌ زندانی که با زبان خاص خود‌، تحدید را به حد تهدید مطلق رسانده است. زبان... همه حیات آدمی را به بند کشیده است. حیرتا که ثبت هویت هر چیزی هم بی همین زبان... غیرممکن است. بر این کرانه ناچیز هستی‌، هرگز حتی اشیاء نیز جسمی را دوست نمی‌دارند‌، بسا به همین واسطه است که مرگ‌آورترین‌ «وجود» یعنی «زمان» را در مقام «شفا» پذیرفته است. زمان که لذت را از چندش تکرار نجات می‌دهد.

در این کارزار آرام بی‌نق‌، آدمیان به نقاب استعاره پناه می‌برند تا باخت بزرگ خود را به مرگ به تاخیر بیندازند. آیا کسی از اهل خرد‌، قادر به انکار کلمات من هست که حوصله پرت رفتن را نداشته باشد!؟ می‌خواهم از این حاشیه سرآغاز به راه مقدر خویش اشاره کنم: من در همین دفتر «از آوازهای کولیان اهوازی» شاعری پیچیده‌گو،‌ غریب‌، و نسبت به داشته‌های دهه پنجاه خورشیدی‌، آوانگارد بوده‌ام در شعر سپید‌، که این مسیر‌، محل کشفی شگفت در زبان بود‌، زبان جن که در قیام عقل آن را بنیان موج ناب نامیدند. خردسالی که از سر غریزه‌ می‌خواست از زندان زبان بگریزد!

گزیری از این همه فرار نبود‌، ما خود زاده گریز از مرکز معناییم که می‌خواهیم اشیاء و چیزها و چیستی‌ها را نامی دیگر بیاوریم، و آوردیم‌، وگرنه شاعر نمی‌شدیم: حضور اول «موج ناب» بود به ایام خردسالی خِرَد‌، حضور دوم «شعر گفتار» بود به ایام پختگی، و این راه و روند به حضور سوم خواهد رسید!

آن‌جا دور‌، یک جایی هست هنوز دور‌، موبورهای چشم‌آبی‌، وی را M.I.S نامیده‌اند. مسجدسلیمان من‌، سرزمین سپیده‌دم اندوه و علف.‌ و نشئگی عجیب عصر شباب‌، که مرا در کوره دوزخ پرورد. سیدعلی پناه که به شعر یعنی شهامت برون‌رفت از خویش... رساند. «موج ناب» در نیمه اول دهه پنجاه! اما قرار نبود قصه به همین قیام... تمام! قرارم نبود،‌ قصه می‌خواستم به چه کار!؟ خودم را در M.I.S جا گذاشتم‌، تا شاعری شعله‌ور و شهیدِ خلاص را به رهایی زبان و رهایی از زندان زبان برسانم. در موج ناب و زبان جن نمی‌گنجیدم‌، سلول تک به چه یاری‌ام می‌آید که راه به رهایی نداشت!

گفتم خروج کن پیرسال جوان جهان‌، در آغاز دهه شصت‌، نخست تقطیع کودن و مکرر و بی‌صاحب را در شعر سپید ویران کردم‌، تا راه برای ظهور‌ «شعر گفتار» هموار شود. باز برآمدی بلند برای فرار از زندان زبانی که پاسخ‌گوی بی‌گمان من نبود. موج ناب را به M.I.S لعنتی جا نهادم تا افقی بزرگ در پایتخت ... یعنی شعر گفتار که مسیر ممکن من بود میان آن همه ناممکن‌های ...!

در‌، دیوار‌، پنجره‌ و... ذهن زندان را در هم شکستم تا قله گفتار بی‌پایان را به زائران زبان شکیب و شعله‌ور نشان دهم. از اوج آوانگاردیسم بی‌رحم خویش‌، خویش را به آرامش رسولانه گفتار رساندم. و کار چنان گرفت که کلمات از کف گفتن به فراز چگونه گفتن رسیدند. این تقدیر من بود به هر گریز ناگزیر!

امروزم به وقت که اواسط زمستان 1394 خورشیدی است‌، قریب به سال و ماهی مدید است که می‌انگارم به حقیقت‌، هرآن چه در باب شعر آموخته و آموزانده‌ام‌، باید بر باد بگذرد‌، مثل همیشه خویش را از سرِشهودی جسور بر باد می‌دهم‌، و باز مثل گذشته یقین مطلق دارم که خطا نمی‌کنم:

-دهه هفتاد‌، با ساخت و سلوک پدیده «فراگفتار» نخست «شکل» راه آینده را ترسیم کردم‌؛ زبان باید ساده باشد‌، هزار بار در دهه‌های دور گفته‌ام، ‌نه ساده‌نویسی ابلهانه‌، بلکه زبان ساده‌، و نه شعر ساده به فلاکت‌رسیده در جهان سقوط!

فراگفتار! درست مثل نقض تقطیع غلط شعر سپید در دهه چهل که رایج بود، و به جنبش گفتار رسید آن شهود جسورانه. دهه هفتاد (اواخر آن) دو شعر با کارکرد «فراگفتار» در مجله معیار منتشر کردم... که یکی از آن دو با نام «نی» اگر تند و بلند خوانده می‌شد‌، مخاطب شنوا‌، صدای نوعی نی را می‌شنید! شکل و سلوک صوری فراگفتار‌ به دنیا آمد‌، اما کار کردم‌، ماندم‌، درس دادم‌، و صبوری تا سال و ماهی مدید و پیش از این زمستان که 94 است. در مدیدخوانی‌، شاعران کارگاهم را با عنوان «شعر حکمت» و زوایای بسیار خُردی از آن آشنا کردم. پس در پی سونامی چاپ همه شعرهای تازه‌ام طی سال‌های 90 تا 92 «اعلام کردم دیگر به و کدام دفتر و ناشر و چاپ... الوداع! بسا خاموشی تا هر لحظه که آن آوای آسمانی‌ام از درون بگوید: «حکمت در شعر»! من موج ناب را از دل شعر کلاسیک به درآوردم‌، هرگز به هیچ کدام از یارانم این راز را نگفتم به آن روزگار دور و به آن دوزخ نفت و تخیل و گل سرخ! «آه...M.IS لعنتی!» این تکیه‌کلام صالحی جوان در دوره موج ناب بود به مسجد حضرت سلیمان!

من شعر گفتار را از دل موج ناب خود به درآوردم‌، و به عالم و آدم گفتم‌، زیرا قابل سرقت بی‌رحمانه نبود چون موج ناب...! حالا و هلا...! شعر حکمت را از دل شعر گفتار به درآورده و به جهان واژه معرفی خواهم کرد. اشاره می‌کنم به گفته‌های شفاهی خویش بر سر کلاس کلمه: شعر فارسی از مولانا و حافظ تا نیمای بزرگ به چندش تکرار و طیلسان خودخوری فرورفت، هم عاری از تولید فکر! ما به تولید حکمت در شعر نیاز داریم. ما سَرنمونِ رادیکالیزم رویانویس! ما به حکمت نیاز داریم‌، و نه به آن چه تا به امروز نثارمان کرده‌اند به ناروا و به نام داشته‌های شعر! رهایی...رهایی...رهایی بی‌رحمانه از قیدهای کهن‌سال! استعاره چیست‌، شکل کدام است؟ زبان را چه می‌گویند،‌ فرم و فریب و این همه مدرک مزخرف به چه کار ما می‌آید!؟ ما در این هفتاد سال اخیر خاصه‌، جز فرار مردم فهمیده از «شعر» چه دیده و چه کرده‌ایم. توان تولید حکمت‌، بی‌مرگ‌ترین امکان برای رسیدن به آزادی بیان است. سرزمین ما‌، گهواره حکیمان است... چرا از آفرینش حکمت‌، آن هم در شعر بازمانده‌ایم!؟ فوران حیرت و حلول واژه در لحظه اتفاق...!

من با همین دفتر «از آوازهای کولیان اهوازی» در آغاز دهه پنجاه پا به میدان ممکن‌های ناممکن گذاشتم: فرار از زندان زبان! آیا صدای ویرانی واژه‌ها را در بارش اشیاء می‌شنوید!؟ آیا صدای ویرانی اشیاء را در بارش واژه‌ها می‌شنوید!؟ ما از دست «پشت سر خود» خفه شده‌ایم. این قیام است در شعر‌، آن هم علیه همه قصه‌هایی که تا امروز شنیده‌ایم! آزادی در ستم کردن به شعر نیست‌، خلق حکمت در مقام حکیم شاعر! همه تفاوت و عزت خیام‌، حافظ و مولانا در همین درک و آفرینش حکمت است‌، شعر حکمت‌، فوتون فهم است‌، هم جسم و ماده است‌، هم انرژی و روح! تا امروز ما را میان شعر خطی و شعر مدور‌، نگه می‌داشتند‌. من به شعر چرخشی‌، یعنی چهره سومی باور دارم که کسی تا امروز به حضور آن اشاره نکرده است. نمونه شعر حکمت نشان چرخشی‌، شعر«ری‌را»ی نیمای بزرگ است. حکمتی هزارسر و چرخان که نه آغاز دارد‌، نه پایان. هم خود آغاز است و هم پایان. روح رویاهاست شعر حکمت! این پایان بازی‌های بیهوده در شعر است. آن‌ها که پی تغییر جسد واژه‌ها و زندان زبان و صورت صَرف‌، پی‌ نحوی تازه هستند‌، از درک روح رویا در شعر عاجزند‌. تغییر سلول‌ها، ‌شرط آزادی نیست! سال و ماهی مدید بود که دریافته بودم دارم به راه دیگری می‌گذرم‌، گفتم هرچه از دوره گفتار دارم‌، بیاورم به نظر‌، و چاپ آثار پیاپی را طی کردم تا امروز به همین سال و ماه مدید که دیگر در میدان کتاب نمی‌آیم تا حضور «شعر حکمت»! این تقدیر مطلق من است در شعر!

سیدعلی صالحی، تهران، اوایل بهمن 1394»

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha