«قدمی تازه برداشتن... این چیزی است که مردم از آن میترسند.»
«قدمی تازه برداشتن... این چیزی است که مردم از آن میترسند.»
این یکی از جملههای «فئودور داستایوفسکی»، رماننویس بزرگ روس، است که جهان او را با نام «جنایت و مکافات» شاهکار ماندگار عمر 59 سالهاش میشناسد.
به گزارش خبرگزاری دانشحویان ایران (ایسنا)، «فئودور میخاییلوویچ داستایوفسکی» یکی از سه شخصیت بزرگ ادبیات کشور روسیه است که کمتر کسی از اهل کتاب و ادبیات در سراسر دنیا پیدا میشود که با رمانهای «ابله»، «جنایت و مکافات» و «برادران کارامازوف» او آشنا نباشد.
11 نوامبر روزی است که نام این فیلسوف، رمان، داستان و مقالهنویس برجسته در تقویم ادبی جهان ثبت شده است. ویژگی منحصربهفرد آثار داستایوفسکی، روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیتهای داستان است. سوررئالیستها مانیفست خود را براساس نوشتههای داستایوفسکی ارائه کردهاند. اکثر داستانهای او همچون شخصیت خودش، سرگذشت مردمان عصیانزده، بیمار و روانپریش است.
کودکی و نوجوانی
او ابتدا برای امرار معاش به کار ترجمه پرداخت و آثاری چون «اوژنی گرانده» اثر «بالزاک» و «دون کارلوس» اثر «شیلر» را ترجمه کرد. فئودور میخاییلوویچ فرزند دوم خانواده داستایوفسکی در 11 نوامبر 1821 به دنیا آمد. پدرش پزشک بود و از اوکراین به مسکو مهاجرت کرد و مادرش دختر یکی از بازرگانان مسکو بود. در 10 سالگی والدینش مزرعهای کوچک در حومه شهر تولا در نزدیکی مسکو خریدند که از آن به بعد تابستانها را در این مکان میگذراندند.
در سال 1834 همراه با برادرش به مدرسه شبانهروزی منتقل شدند و سه سال آنجا ماندند. در 15 سالگی مادرش از دنیا رفت. فئودور در همان سال امتحانات ورودی دانشکده مهندسی نظامی را در پترزبورگ را با موفقیت پشت سر گذاشت و در ژانویه 1838 وارد دانشکده شد. در تابستان 1839 خبر فوت پدرش به او رسید.
جوانی و شهرت ادبی
خالق «جنایات و مکافات» در سال 1843 با درجه افسری از دانشکده نظامی فارغالتحصیل شد و شغلی در اداره مهندسی وزارت جنگ به دست آورد. تا تابستان 1844 سهم ارث پدریاش به دلیل ولخرجیهای افراطی به اتمام رسید. «اوژنی گرانده» اثر بالزاک را ترجمه کرد و در همین سال از ارتش استعفا کرد.
داستایوفسکی در زمستان 1844- 1845 رمان کوتاه «مردم فقیر» را نوشت که در پی آن وارد محافل نویسندگان بزرگ روس شد و برای خود شهرتی کسب کرد. طی دو سال بعد داستانهای «همزاد»، «آقای پروخارچین» و «خانم صاحبخانه» را نوشت.
حکم اعدام و حبس
نویسنده نامآشنای روس در سال 1849 توسط پلیس مخفی به جرم براندازی دستگیر شد. دادگاه نظامی برای او تقاضای حکم اعدام کرد که در 19 دسامبر مشمول تخفیف شد و به چهار سال زندان و سپس خدمت در لباس سرباز ساده تغییر یافت.
در زمان تبعید و زندان حملات صرع که تا پایان عمر گرفتار آن بود بر او عارض شد. در 15 فوریه 1854 از زندان بیرون آمد تا دوره بعدی مجازاتش را در لباس سرباز عادی طی کند. او سپس به عنوان مأمور خدمت در گردان هفتم پیادهنظام سیبری به سمیپالاتینسک اعزام شد.
ریتم آرامتر زندگی و شکوفایی ادبی
نویسنده «برادران کارامازوف» در سال 1857 با «ماریا دیمیتریونا» کارمند گمرک ازدواج کرد. در بهار 1859 استعفایش از ارتش پذیرفته شد و توانست به نزدیکی مسکو نقل مکان کند. دو داستان «خواب عموجان» و «دهکده اشپیانچیکوو» را نوشت و به چاپ رساند.
این رماننویس مشهور در نشریهای به نام «ورمیا» که با برادرش منتشر میکرد، شروع به روزنامهنگاری کرد. از ژوئن تا اوت 1862 به اروپا سفر کرد. سپس داستانی به نام «ماجرای بیشرمانه» را در «ورمیا» به چاپ رساند.
داستایوفسکی در فاصله سالهای 1862 تا 1864 کتابهای «خاطرات خانه مردگان» و «آزردگان» را به چاپ رساند. او در سال 1866 «جنایت و مکافات» را نوشت و در اکتبر همان سال رمان «قمارباز» را در 26 روز به نگارش درآورد. این کار با تندنویسی «آنا گریگوریونا» انجام شد. او در فوریه 1867 با آنا ازدواج کرد و در آوریل همان سال با همسرش به اروپا سفر کرد و تا تابستان 1871 به روسیه بازنگشت.
داستایوفسکی نوشتن «ابله» را در ژانویه 1869 در فلورانس به پایان رساند و «همیشه شوهر» را در پاییز همان سال در درسدن به اتمام رساند. نویسنده برجسته روس در ژانویه 1871 نوشتن «جنزدگان» را به پایان رساند.
فئودور داستایوفسکی اوایل سال 1873 سردبیر مجله «گراژ دانین» شد و تا ماه مارس سال بعد به این کار ادامه داد. «جوان خام» در طول سال 1875 در مجله «اوتچستیه زابیسکی» انتشار یافت. داستایوفسکی «یادداشتهای روزانه نویسنده» را طی سالهای 1867 تا 1877 به همین نام در روزنامه منتشر کرد. «برادران کارامازوف» در طول سالهای 1879 تا 1880 به تدریج در «روسکی وستنیک» منتشر شد.
مرگی از پیش اعلامشده
داستایوفسکی در جشن سهروزه بزرگداشت «پوشکین» در پی سخنرانیاش به اوج شهرت و افتخار در زمان حیات رسید و سرانجام خونریزی ریه جان او را گرفت. داستایوفسکی روز نهم فوریه از خواب بیدار شد، ناگهان دریافت که آن روز آخرین روز زندگی اوست. او همچنان روی تخت دراز کشید و صبر کرد تا همسرش «آنا» از خواب برخیزد. آنا ابتدا حرف او را باور نکرد، ولی او اصرار داشت که همسرش کشیش را خبر کند. وقتی کشیش بر بالای سر داستایوفسکی دعا خواند، او از دنیا رفت.
انتهای پیام
نظرات