آخرین انار دنیا، رمانی است با سبک رئالیسم جادویی، با دو داستان بە ظاهر متفاوت کە هردو داستان از زبان مظفر صبحدم روایت میشود.
مظفر صبحدم کسی است که در هنگام جنگهای داخلی با فرمانده خود در خانه کوچکی محاصره میشوند و امکان فرار هردو نفر آنها وجود ندارد بنابراین مظفر صبحدم تصمیم میگیرد بماند و در برابر نیروهای دشمن مقاومت کند تا یعقوب صنوبر بتواند فرار کند. بعد از این اتفاق، مظفر صبحدم اسیر میشود و به زندانی در صحرا فرستاده میشود. او را ۲۱ سال در سلول انفرادی زندانی میکنند.
مظفر صبحدم در ۲۲ سالگی اسیر شد و وقتی که در زندان بود فقط فرماندهاش، یعنی یعقوب صنوبر به او نامه مینوشت و او را از یاد نبرده بود. نامههای امیدبخشی که در آن به او وعده زندگی در زیباترین قصر جهان را میداد اما تنها چیزی که مظفر صبحدم به آن اهمیت میداد، پسرش بود. در واقع تنها دلیل زنده ماندن او و تحمل ۲۱ سال زندان دیدن دوباره پسرش بود.
در ادامه یعقوب صنوبر، مظفر را از زندان آزاد میکند اما به هنگام آزادی به او میگوید که دنیای بیرون همه تو را از یاد بردهاند، دنیای بیرون فاسد شده است و بیماری همه را گرفته، و تو نباید روح پاک خودت را دوباره به دست دنیای خارج بدهی و آن را آلوده کنی. ولی مظفر صبحدم شوق دیدار پسرش را دارد و بنابراین از دست فرمانده خود فرار میکند و…
در کنار داستان مظفر صبحدم، خواننده با داستان محمد دلشیشه و خواهران سپید روبهرو است.
محمد دلشیشه، فردی است که آرزوی یافتن رازها را دارد. او یک انار شیشهای دارد که به هر قیمتی شده میخواهد راز آن را کشف کند. در پی یافتن این راز، تصمیم میگیرد به دیدار عتیقهفروشی برود تا او را راهنمایی کند. اما در مسیر خود میبیند که طوفان وحشتناکی شروع شده است. طوفانی که هر لحظه شدیدتر میشود و سیلاب عظیمی به راه میاندازد، طوفانی که اثری متفاوت روی محمد دلشیشه دارد.
او بدون آنکه غرق شود مانند آنکه روی قایق نامرئی کوچکی نشسته باشد، روی آب میماند، چهار زانو روی سیلاب مینشیند و با لبخند به دنیا نگاه میکند، سیلاب، ماشین، خردهریز، صندلی و انسانهای غرق شده را از این طرف و آن طرف محمد دلشیشه میغلتاند، و او به آنها نگاه میکند، سیلاب پر میشود از اشیای عتیقه شهر، از لاستیک ماشینها، مجموعه کتابهایی که هرگز خوانده نشدهاند، سینی و سفرههای رنگین و حاضر و آماده از وسایل خانه، زنهای مغروق با چادرهای سیاهشان و مردانی مرده که هنوز دستشان را روی پولهایشان گذاشتهاند تا خیس نشود. آب محمد دلشیشه را همراه آن چیزها میبرد.
این طوفان و سیل، محمد دلشیشه را به خانه خواهران سپید میبرد، خواهرانی که قسم خوردهاند تا ابد نه ازدواج کنند، بدون همدیگر آواز نخوانند، موهایشان را کوتاه نکنند و غیر از لباس سفید چیز دیگری نپوشند. همین پیمان خواهران سپید باعث میشود که خواهر کوچکتر عشق محمد دلشیشه را رد کند و…
در ادامه کتاب آخرین انار دنیا وقتی مظفر صبحدم فرار میکند با خواهران سپید آشنا میشود و کمکم درباره پسرش اطلاعاتی به دست میآورد اما با حقایق و اتفاقات عجیب دیگری روبهرو میشود و میفهمد که…
درباره کتاب آخرین انار دنیا
این رمان یک اثر جذاب و خواندنی است که تاریخ و فرهنگ مردم کُرد را نیز به خوبی نشان میدهد و بدون شک برای کسی که بخواهد از ادبیات کُرد کتابی بخواند، اگر بهترین گزینه نباشد، قطعا یکی از بهترین گزینهها خواهد بود. کتابی که جنبه ضدجنگ بودن آن بسیار به چشم میخورد و نویسنده از هرچیزی برای نفی جنگ استفاده کرده است.
هریک از شخصیتهای اصلی کتاب، نمادی از اتفاقات و سختیهایی است که بر سر ملت کُرد آمده است. از فقر و تنگدستی گرفته تا آواره شدن، اسیر بودن در چنگ دشمن، تا وضعیت وخیم بازماندههای بمبارانهای مختلف.
در قسمتی از کتاب، هنگامی که مظفر صبحدم به دنبال یافتن حقیقت به سرپناهی که سازمانهای خارجی برای جوانان معلول درست کردهاند سر میزند، با عمق فاجعهای روبهرو میشود.
رمان آخرین انار دنیا علاوه بر جنبه ضدجنگ بودن، مفاهیم زیاد دیگری را هم در خود جای داده است که از جمله آن میتوان به مسائل بنیادی زندگی بشر، مرگ و تنهایی، خدا و زیبایی، خیانت و عشق اشاره کرد.
آخرین انار دنیا یک اثر خوشخوان و عمیق است که نویسنده در آن مفاهیم و اتفاقات را به زیبایی به هم ربط داده است. هر جمله از این کتاب به مرور معنی خاصی پیدا میکند و خواننده در آخر کتاب شگفتزده میشود.
ترجمه این کتاب توسط مریوان حلبچهای انجام شده است که ترجمهای بسیار روان و خوب است و پیشنهاد ما این است که حتما آخرین انار دنیا را با این ترجمه مطالعه کنید. با این حال، در کتاب چندین ایراد نگارشی وجود دارد که امیدواریم در چاپهای بعد برطرف شود.
جملاتی از متن کتاب آخرین انار دنیا
این خیال که مردهای و دیگران بیتو زندگی میکنند و زندگی آنها روال طبیعی خود را در پیش گرفته، آسودگی بزرگی به انسان میبخشد.
انسان در دو وضعیت نیازمند هیچ نگهبانی نیست، وقتی آزادی در بیرون از خودش بیمعنا میشود و آن دم که در زندان احساس آزادی میکند.
او میخواست به اصلی برگردد که احساس میکرد از او سلب شده است. اما تنها مشکلش این بود که نمیدانست چگونه شروع کند. او میتوانست همهچیز داشته باشد، همهچیز. اما نمیدانست چگونه آن چیزهایی را که در درون خود از دست داده بود دوباره به دست بیاورد.
انسانها همه کور زاده میشوند. در بین تمام انسانهای روی این سیاره کسی نیست که از ابتدای تولدش قادر به دیدن باشد. مپندار آنهایی که چشم دارند میتوانند ببینند. هیچ چیزی در دنیا مشکلتر از دیدن نیست، احتمال دارد که انسان دو چشم زلال و روشن داشته باشد، با این حال هیچ نبیند.
انتهای پیام
نظرات