این نویسنده در یادداشت خود با عنوان «بچههای خدا این گونه زندگی میکنند» که آن را در اختیار ایسنا قرار داده نوشته است: «کتاب را که نگاه میکنی، ظاهرش به دانشآموزان زرنگی می ماند که نه عینکِشان مدِ روز است و نه شلوارِشان چندان خوشدوخت. با این همه، دنیایی از فهم و شعور و معادله چندمجهولی در مغزشان انباشته است و ذهنشان پر از فرمولهایی برای حل همه آنهاست. با لبخندی عمیق به سادگی اطرافیانشان نگاه میکنند.
کتاب «فاتح دلها و دژها» (زندگینامه مستند سردار شهید محمدحسین ساعدی) نوشته برادر عزیزم جناب دکتر محمدجواد مرادینیا، به رغم ظاهر سادهاش، چنین خصیصهای دارد و تا نخوانیم در اندرونش ندانیم چه غوغایی است.
او کتابش را به جز مقدمه، در سه بخش اصلی تنظیم کرده است: بخش یک تولد تا شروع جنگ که شامل اتفاقات سالهای ۱۳۳۵ – ۱۳۵۹ میشود. بخش دو شروع جنگ تا شهادت که شرح کامل زندگی این جوان رعنا و فرمانده گردان روحالله شهر خمین است و وقایع سالهای ۱۳۵۹ – ۱۳۶۲. در بخش سوم پیوستهاست که تصاویری از شهید محمدحسین ساعدی در جبههها و منابع تامینکننده محتوای کتاب و فهرست اعلام را شامل میشود.
«فاتح دلها و دژها» با مقدمهای به راستی ساده و کوتاه و گویا شروع میشود؛ نویسنده که در دوران جنگ، خود از نیروهای این فرمانده شهید بوده است، با ارادتی خاص و مستند، شخصیت شهید را معرفی میکند «گفته بود خجالت میکشد؛ از روی مادران، از پدران و از آنها که جوانشان را در جنگ از دست دادهاند، آنها که نیروهای او بودند و تحت امرش در نبردها شرکت کرده و جان بر سر پیمان گذاشته بودند.» سپس میخوانیم که شهید به همین دلیل ساده که دوستانش رفتهاند و او چرا هنوز در میانه آتش و دود نفس میکشد، آرزوی شهادت داشت. با همین چند کلمه ساده، نویسنده به ما میگوید جبهههای جنگ پر از شعار نبود، شعور و عشق به نیروهایی که در شبهای عملیات بی گفتوگو جان به کف گرفته بودند، نشان از تربیتی انسانی داشت. همین دلایل برای مخاطب تلمیحی زیبا از عاشوراست و سخنی از علمدار کربلا پس از آنکه یاران سیدالشهدا یکی پس از دیگری شهید شده بودند، و او اجازه میدان رفتن میخواهد و میگوید: برادر! سینهام تنگ است. از دنیا سیر شدهام.
نویسنده در مقدمه هفتصفحهایاش یک بار تمام کتاب و شهید ساعدی را به قلب مخاطب نازل میکند؛ تا بعدها و در فرصتی مفصل و مبسوط او را یک بار در حین کار کشاورزی و بنّایی و بار دیگر در معرکه جنگ در زیر ذرهبین بگذارد. این گونه چهره واقعی جوانی را ملاحظه میکنیم که زن و فرزندانش را بار اول به خاطر تامین معاش خانواده و بار دیگر به خاطر تامین امنیت مردم تنها میگذارد و شهر و دیارش را رها میکند به میدان میرود. مخاطب متوجه میشود با زندگی مردی از تبار کشاورزان و کارگران سادهای سر و کار دارد که تربیتشده سفرهای پر از نان حلال و پدر و مادری مومن و مسجد و منبر هستند و دارایی بزرگشان همان سفره حلال و سادگی و فداکاری است که از طرف اهالی روستا، برایشان لقب گرانبهای «بچههای خدا» را به ارمغان آورده است.
از صفحه ۱۷ تا ۳۴ بخش اول کتاب است که با روستایی به نام خلیلآباد از توابع خمین آشنا میشویم و مردمی سختکوش اما بیتوقع. مرادینیا در این بخش دست مخاطبش را میگیرد و با خانوادهای روبهرویش میکند که در بین اهالی روستا معروفند به «بچههای خدا». به نظر میرسد لازم نباشد توضیح دهیم چرا چنین لقبی به خانواده ساعدی داده شده است؟ اما نویسنده کتاب کمی در اینباره توضیح میدهد. زیادهروی نمیکند تا شعار نداده باشد؛ فقط در حد معرفی شخصیتش صحبت میکند. (شاید اینگونه معرفی شخصیت، از جنس تکنیکهای داستاننویسان باشد که مرادینیا از آن بهره برده است)
ساعدی یکی از همین فرزندان خداست که پیش از انقلاب در سن نوجوانی و شاید ۱۶سالگی به تهران میآید و در کارهای ساختمانی مثل گچکاری کار میکند. (او ظاهرا از نسل بنّاهایی است که در جنگ ما درخشیدهاند. نمونههایی چون شهید قاسم سلیمانی، شهید برونسی و ... که جا دارد به این شغل گونهای دیگر نگریسته و تحقیق شود) در ۱۷سالگی به شهرش برمیگردد تا ازدواج کند و... نویسنده کتاب این بخش را بسیار موجز و در حد لزوم مینویسد، چرا که به خوبی واقف است زندگی این جوانان از روزی جهش میکند و گفتنی و خواندنی میشود که وارد کوره جنگ میشوند. او بیدلیل به ذکر و توضیح موارد باورناپذیری چون «او از کودکی با رژیم شاه مخالف بود» و یا «او از همان بدو تولد میدانست که جلادان منحوس پهلوی چه بلایی به سر مردم آوردهاند» را به کتاب نبسته است. خواننده در کتاب «فاتح دلها و دژها» با انسانی شریف، فداکار اما عادی مثل اغلب جوانان تربیتشده مکتب جنگ و انقلاب آشنا میشود که البته ریشههای مذهبیاش او را از مهلکههای هولناک دوران پهلوی حفظ کرده بود.
نویسنده اصلا در پی رنگآمیزی کتابش به ادبیات و شعر نیست. ساده مینویسد و به راستی همانگونه که در بخش دیگری از مقدمهاش اشاره کرده، میخواهد فرماندهاش را معرفی کند. ما در این کتاب با یک زندگینامه کاملا کلاسیک روبهرو هستیم. از فصلبندیها و نحوه ارائه مطالب تا ارائه تصایر و ذکر منبع همگی حکایت از نگارش یک کتاب توسط یک محقق کلاسیک و دانشگاهی است. او اراده کرده است چهره واقعی جوانانی را نشان دهد که باورِ رفتار و کردارشان امروزه سخت است! به قول بیهقی: «راستِ به دروغ مانند» است. نگاه نویسنده به زندگی فرمانده شهیدش از جنس باری به هر جهت کتابی بنویسیم و بگذریم نیست. در پایان همان مقدمه به ظرفیتهای زندگی شهید ساعدی برای ساخت فیلم و سریال اشاره میکند. به نظر میرسد این اشاره، دعوتی حرفهای از فیلمسازانی است که دچار تنگی سوژه و به همین علت گرفتار فقدان انگیزهاند. دعوت برای ساخت فیلم از زندگی فرمانده گردان روحالله شهر خمین.
صفحات ۳۴ تا پایان کتاب به زندگی در جبههها میگذرد. این بخش پس از روایت ورود ساعدی به سپاه، از عملیات طریقالقدس در آذرماه ۶۰ و بستان و تنگه چزابه و آزادسازی ۶۵۰ کیلومتر مربع در این عملیات شروع میشود و با فتحالمبین و سایر عملیاتهای مهم ادامه مییابد. حماسههایی که به نحوی به زندگی شهید پیوند خورده و در آنها موثر بوده است. نویسنده کتاب در حین گزارش نبردها بر خودش فرض میداند چهره جنگیِ فرماندهِ شهید خودش را ارائه کند؛ چهرهای که مردانگی و صلابتی روستایی بر آن حاکم است. مرادینیا در ادامه به حاشیهها نمیرود. نقش یک گزارشگر دقیق و متعهد را بازی میکند که تصمیم دارد از لابهلای خاطرات خود و سایر همرزمان و نیروهای این فرمانده، صورت واقعی گردان روحالله و اراده مردم خمین برای حضور در جبههها را ترسیم کند. الحق او موفق است، چرا که به مستندات ارائهشده از سوی اطرافیانش وفادار است و کتاب پر است از سندهایی شفاهی یا مرتبط با کتابی تحقیقی در باره هر عملیات که از آن صحبتی به میان میآید. (در این بخش میشود به ناشر کتاب نقدی را وارد دانست؛ نشر شهید کاظمی که در انتشار کتابهای دفاع مقدسی دست پری دارد، دچار شتابزدگی شده و فراموش کرده است کتاب برای خوانش بهتر، نیازمند ویراستاری است. عبارتهای داخل پرانتزی که در تمام صفحات کتاب دیده میشود و نویسنده مستنداتش را به منبع آن یا گفتوگوها و مصاحبههایی ارجاع میدهد، باید به صورت پانوشت یا هر شکل دیگری ارائه میشد تا اینگونه نباشد که شبیه یادداشتهای خام یک محقق نمود یابد. لازم است در چاپهای بعدی این نقیصه از کار برطرف شود تا حرمت زحماتی که برای انتشار کتاب کشیده شده هدر نرود.)
«فاتح دلها و دژها» در صفحات پایانی پس از ذکر عملیاتها، شهید ساعدی را از منظر دوستان و همرزمانش معرفی میکند. آنجا که به صورت مستقیم در کلمات اطرافیان، بار دیگر نقشی از شهید ارائه میشود. و سپس با دستنوشتهها و عکسهایی از شهید، کتاب به پایان میرسد.»
انتهای پیام
نظرات