وارد آشپزخانه که میشوم پاهایم یخ میکند. زیر پایم را نگاه میکنم. روی یخهای فریزر و مواد خوراکی فریزری ایستادهام. آب زیادی کف زمین جمع و کیسههای برنج روی همین مواد خالی شده است. حتی به قوطی سبزیجات خشک داخل کابینتها هم رحم نکردهاند. تمام ظرفهای آشپزخانه شکسته است.
انگار خانه را شخم زدهاند. فکر میکنم دزدها به دنبال طلا یا وسیلهای قیمتی آمده بودند. بعد از گشتن آشپزخانه و اتاقها دوباره که وارد پذیرایی میشوم، تازه میفهمم که تلویزیون روی میز نیست.
به پشت بام میروم. روی راهپله پشت بام رد کفش وجود دارد. شیشه در آهنی پشتبام شکسته است. فکر میکنم دزدها اول شیشه و سپس قفل در را شکستهاند و وارد خانه شدهاند. آنها احتمالا بعد از ورود به خانه دسته کلید زاپاس ورودی را از داخل منزل پیدا کردند، چون قفل در خانه کتابی است و هیچکس نمیتواند آن را بدون کلید خودش باز کند. دزدها حتی قفلهای کتابی در ورودی را هم بردهاند.
ورود پلیس
به پلیس زنگ میزنم. ۱۵ دقیقه زمان میبرد تا افسر موتورسوار بیاید. او در حیاط میایستد و اطلاعاتی از من و مادرم میگیرد. پلیس از من کارت ملی مادرم را میخواهد، میگویم در این وضعیت نمیتوانم کارت ملی او را پیدا کنم. از پلیس درخواست میکنم با کد ملی من شکایت را بنویسد. افسر کمی بعد وارد خانه میشود. او در پذیرایی و نزدیک به در ورودی میایستد. نسبت به توضیحات ما و صحنهای که در خانه میبیند، عکسالعمل خاصی نشان نمیدهد. مادرم با هیجان خاصی که بیشتر از سرناراحتی و احساس ترس است از افسر میخواهد اتاق را ببیند، اما او توجهی نمیکند. مادرم از او خواهش میکند تا شیشه شکسته در پشت بام، داخل آشپزخانه، ردپاهای روی راهپله پشت بام و... را ببیند، اما پلیس تنها به تکان دادن سر اکتفا میکند.او حتی از حرفهای ما چیزی یادداشت نمیکند. پلیس بعد از اینکه مشخصات مالک خانه را از ما میگیرد، میگوید برای تشکیل پرونده به کلانتری بیایید.
ساعت ۷:۴۵ صبح/ کلانتری امامیه
ساعت ۷:۴۵ دقیقه صبح است که برای تشکیل پرونده و نوشتن اظهارنامه به کلانتری امامیه میروم. در داخل سالن انتظار کلانتری، متهمانی که برخی از آنها معتاد به نظر میرسند و دستوپاهایشان زنجیر است را میبینم. افسر تجسس به من میگوید:«ازطبقه پایین برای تشکیل پرونده پوشه تهیه کن». پوشه را میخرم و میبینم که چند برگه A۴ سفید داخل پوشه است، با تعجب میپرسم که این برگهها برای چیست؟ پاسخ میشنوم که «برای پروندهات لازم میشود». برای تشکیل پرونده دو بار باید پوشه و برگه بخرم و هر بار ۱۱ هزارتومان بابت آن پرداخت میکنم.
برای کارهای پرونده باز به دفتر افسر تجسس میروم. به من میگوید هرچیزی که دیدهام را با دقت بنویسم. شرح ماجرا را مینویسم. در نوشتههایم به این موضوع اشاره میکنم که من تازه با صحنه دزدی مواجه شدم و امکان دارد چیز دیگری را نیز دزد برده باشد که ما هنوز متوجه آن نشدهایم یا من الان حضور ذهن ندارم که آنها را بنویسم.
در دیوار و شیپور دنبال وسایلتان بگردید
به پلیس میگویم که «من هنوز خانه را کامل نگشتهام که ببینم چیزی دیگری را هم دزد برده یا نه. من فعلا فقط تلویزیون و دستگاه رسیور را متوجه شدهام که دزد برده»، پلیس ناگهان میگوید:«اسم رسیور را نبرید. رسیور جزو ممنوعیات است». من نام رسیور را در اظهارنامه نوشتم اما آنها روی آن خط قرمز کشیدند و دوباره به من تاکید کردند که نباید نام این دستگاه را بیاورم. بعد از تکمیل شدن پرونده افسر تجسس گفت:«هروقت دزد پیدا شد، به شما اطلاع میدهیم. الان بروید دیوار و شیپور را نگاه کنید. معمولا وسایل دزدی را در چنین جاهایی میفروشند، اگر وسایلتان را دیدید به ما اطلاع بدهید، پیگیری میکنیم».
سرمان شلوغ است، نمیتوانیم برای انگشتنگاری کسی را بفرستیم
همزمان که از دفتر افسر تجسس بیرون میآیم، آقایی وارد میشود. صدایش را میشنوم که از دزدی خانهاش به افسر میگوید. از میان حرفهایش متوجه میشوم که دزدهای خانه او همانند خانه مادر من همه چیز را بهم ریختهاند و لوازم قیمتی را بردهاند. او به افسر اصرار میکند برای انگشتنگاری کسی به خانهاش برود، اما افسر میگوید: «سرما شلوغ است.نمیتوانیم کسی را برای این کار بفرستیم، شما بروید خانه. دوباره زنگ بزنید. اگر کسی بود میفرستیم و اگر نبود هم حالا یک کاری میکنیم، اما قولی نمیدهم».
از کلانتری بیرون میآیم. از خودم میپرسم چرا حتی یک شماره پرونده به من ندادند؟
بعد برگشتن از کلانتری به خانه همسایه که در حال بازسازی است، میروم و از کارگران در خصوص دیدن کسی یا کسانی روی پشتبام میپرسم. یکی از کارگران میگوید که ما صبح وقتی به سرکار آمدیم، رد پا روی پشت بام شما دیدیم.
حتی کپسولهای غضروفساز مادرم را هم دزدیدند
بعد از اینکه دوباره به خانه برمیگردم، متوجه میشوم که تمام موادغذایی و تعدادی لوازم برقی آشپزخانه را هم دزد برده است. حتی ساکهای مسافرتی مادرم هم نبودند. فکر میکنم دزدها مواد غذایی خانه را داخل آنها گذاشته و با خود بردهاند. آنها حتی به کپسولهای غضروفساز مادرم که روی اپن آشپزخانه بود، رحم نکردند. در این دزدی چیزی حدود ۲۰ میلیون خسارت مالی دیدهایم.
دلم میخواهد به کلانتری بروم و گزارش سرقت دیگر وسایل خانه را بدهم، اما حرفهای افسر تجسس من را بیانگیزه کرده. مطمئنم اگر بروم آنها باز هم به من میگویند در دیوار و شیپور بگردید.
مادرم زنی ۷۳ ساله است که تنها زندگی میکند. خانه او در ابتدای بلوار اندیشه و در نزدیکی منزل من است. در محله مادرم اکثر همسایهها مسن هستند. کوچه مادرم کاملا مسکونی است و یک زمین خالی هم وجود ندارد. یک مسجد در پشت خانه مادرم است. از همسایههای چپ و راست او، یک خانه درحال بازسازی و دیگری خانهای دوطبقه است که یک طبقه آن خالی و دیگری دست مستاجر است. برای اینکه مادرم شبها تنها نباشد، اکثر مواقع به دنبالش میروم و او را به خانه خودم میآورم. صبحها نیز قبل از رفتن به سرکار او را به خانهاش برمیگردانم. مادرم از پنجشنبه شب ۹ مرداد تا صبح شنبه ۱۱ مرداد که آن دزدی اتفاق افتاد خانه ما بود.
کابوس دزدی و مشکلات روانی پس از آن
بعد از این اتفاق برای ایجاد امنیت دوباره در خانه مادرم، قفلها را عوض میکنیم. آهنهای در پشت بام را جوش میدهیم. دزدگیر نصب میکنیم که همان دزدگیر ۲ میلیون و ۲۰۰ هزارتومان هزینه دارد. مادرم بیشتر از اینکه از دزدی و ازدستدادن اموالش ناراحت باشد، از این ناراحت است که دیگر نمیتواند در خانه خود احساس امنیت کند. او در چند روز ابتدایی بعد از دزدی شبها قرص خوابآور میخورد تا بیدار نشود. هنوز هم نصف شب از ترس از خواب میپرد. دیگر نمیتواند روزها در خانه تنها باشد وهرشب هم یکی از بچهها و یا نوهها به خانهاش میروند. هرروز به من میگوید که نمیتواند راحت بخوابد و دائم صحنه دزدی جلوی چشمش میآید. مادرم میگوید که خانه را بفروشیم و برایش یک آپارتمان بخریم تا احساس امنیت کند. نمیدانم به او چه بگویم. چند وقتی است که به دنبال خانه برای مادرم میگردم اما در این وضعیت مسکن نمیدانم جابهجایی امکانپذیر است یا خیر.
خانه من هم ابتدای خیابان امامیه است. من نیز در این منطقه احساس امنیت نمیکنم. نمیدانم چرا تکلیف زمینهای بایر این منطقه را روشن نمیکنند. این زمینهای بایر سبب شده که آدمهای معلوم الحالی در کوچه ما تردد کنند. تابستان پارسال یک روز از پنجره دیدم که مردی دستش را زیرکاپوت ماشین من برده بود. پنجره را باز کردم و فریاد زدم، آقا داری چیکار میکنی؟ مرد تا صدای من را شنید، سوار ماشین ۲۰۶ سفید خود شد و رفت. چندشب پیش هم یک دعوا در محله ما اتفاق افتاد. پسر جوانی مورد حمله قرار گرفت و آسیب دید. بعد از آن اتفاق ترس من و دیگر مردم محله بیشتر شده است. این اتفاقها ناامنی را در محلهمان بیشتر کرده است. یادم میآید که سه سال پیش نیز یک بار دزد به خانه مادرم آمده بود اما هیچ چیزی از خانه برده نشده بود.
نیاز به پیگیری شما نیست
پس از اینکه چند روز از این ماجرا گذشت و هیچکس از کلانتری به من زنگ نزد، ۲۵ مرداد برای پیگیری پرونده به کلانتری امامیه مراجعه میکنم. افسر تجسس میگوید:«نیاز به پیگیری شما نیست. هروقت سرنخی به دست بیاوریم به شما اطلاع میدهیم». به او می گویم که من در آن زمانی که به کلانتری آمدم دقیقا نمیدانستم چه وسایلی را دزد برده و الان میخواهم بقیه وسایلی را هم که دزدیده شده اطلاع بدهم. افسر میگوید:«شما بگذار سرنخ پیدا شود بعدا بیا بقیه موارد دزدیده شده را هم به اظهارنامه اضافه کن».
در حالی که امیدی به پیدا کردن اموال مادرم ندارم به خانه برمیگردم.
انتهای پیام
نظرات