غزل عاشورایی «البلاء للولا»
سیدمحمدحسین بهجت تبریزی(شهریار)
دلم سر به هامون رها میپسندد
سرم بالش از صخرهها میپسندد
نهان خواهدم در دل خاک و خونین
که چون گوهرم پُر بها میپسندد
چرا جفت دیوانگانش نباشم
که از عاقلانم جدا میپسندد
روا نیست کام دل دوستانش
گر او کام دشمن روا میپسندد
نیارد مرا دید با کس، از آن رو
رفیقان من بی وفا میپسندد
بلی مبتلای بلا چون نباشم
که او «البلاء للولا» میپسندد
حکومت به بن سعدش از ری روا بود
که سلطان ما نینوا میپسندد
نوای نی از نینوا خیزد آری
در این نینوا، نی نوا میپسندد
یکی لعنت از خود به جا میگذارد
یکی رحمت و مرحبا میپسندد
یکی بوریای ریا دوست دارد
یکی بوریا، بی ریا میپسندد
به درمان درد محبت میندیش
نه هر دردمندی دوا میپسندد
چه دستی برآری چه پایی فشانی
تو را دوست بیدست و پا میپسندد
انتهای پیام
نظرات