به گزارش ایسنا بر اساس خبر رسیده، بیست و چهارمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی درباره شمس تبریزی به «شیوه شمس در تاویل کلام الهی» اختصاص داشت که با سخنرانی محمدرضا موحدی بهصورت مجازی برگزار شد.
مشروح سخنان موحدی در پی می آید: عنوان سخن من «شیوه شمس در تاویل کلام الهی» است. یعنی این که شمسالدین علی بن ملک داد تبریزی، این عارف نسبتاً گمنام قرن هفتم، از قرآن در کلامش و در گفتوگو با مولانا و مریدان او و در مواجهه با دیگران چگونه استفاده میکند؟ آیا قرآن را یک کلام مکتوب میبیند که ابتدا و انتهای آن بسته شده و فهم گذشتگان و قدمای او از این کتاب، برای او حجت است، یا نه؟
شیوههای تاویلی که قبل از شمس متداول بوده است
وقتی درباره شیوه شمس در تاویل صحبت میکنیم باید در ابتدا این سوال را پاسخ داد که تاویل چیست؟ تاویل از کلماتی است که در کنار تفسیر و گاهی مترادف با خود تفسیر به کار میرود. شاید بتوانم بگویم که بیش از صد کتاب در زبان فارسی و عربی درباره خود تاویل و تفاوتهای تاویل و تفسیر نوشته شده است. من وارد این بحث نمیشوم و فرض را بر این میگذاریم که مخاطب این گفتار، از این منابع استفاده کرده است. من حاصل آنچه را در این باره گفته شده و تقریباً مقبول است، مطرح میکنم.
حاصل بحث این است که تاویل، مشترک لفظی است. یعنی یک لفظ است که چندین معنا دارد. قدما معانی تاویل را بیرون کشیدهاند و گفتهاند که چه معناهایی دارد. این کلمه بارها در قرآن به کار رفته است و انواع و اقسام معانی برای آن به کار بردهاند. قدما حدوداً ۱۲ معنا برای آن رصد کردهاند. خلاصه تقریبی آن معانی این است که تاویل گاهی در متون قدما به معنای خود تفسیر است. به یاد داشته باشیم که یکی از قدیمیترین مفسران مسلمان محمد بن جریر طبری در قرن سوم است که تفسیر بسیار مهمی به نام «جامعالبیان عن تاویل القرآن» دارد. دقیقاً معلوم است که در عنوان و در متن، تاویل را در معنای اصطلاحی تفسیر به کار برده است.
یک معنای دیگر از تاویل، خلاف ظاهر اراده میشود. آن چه به ظاهر اراده کنند، تفسیر است و آنچه خلاف ظاهر رسیدگی میکند، تاویل است. تاویل در لغت به معنای برگردان خبری به اصل خود یا مبداء خود است. تفسیر به ظواهر الفاظ و معانی قرآن کار دارد و تاویل معنای ظاهری را به معنای اصلش برمیگرداند. این معنی لغوی تاویل است. درباره اینکه تاویل جایز است یا نیست آرای بسیاری وجود دارد.
در همین جا در معنی چیستی تاویل، این نکته مهم و کلیدی را مطرح کنم که همه مسلمانان از پیامبر اسلام روایتی را با الفاظ و جملهبندیهای مختلف نقل کردهاند. مضمون آن روایت این است که هیچ آیهای از آیات قرآن نیست مگر آن که ظاهری دارد و باطنی. باطن آن نیز هفت بطن دارد. در بعضی جاها گفتهاند که ۷۰ بطن دارد. این روایت را عموماً نقل کردهاند. موافقین و مخالفین تاویل، از ناقلان این را گفتهاند و مجوزی برای اهل عرفان از قرن دوم و سوم تا نهم و دهم شده است که در این باره قلم بزنند. عموم آنها به این استناد میکنند که قرآن ظاهر و باطنی دارد. کار ظاهر به مفسران مربوط است؛ کار باطن به اهل دل و اهل سّر. یعنی عرفا به بطن قرآن کار دارند اما منکر معانی ظاهری نیستند. آنها میگویند که معانی ظاهری را قبول دارند اما با حفظ آن معانی ظاهری، به معنایی باطنی و برداشتهای شخصی که از آن معانی متصاعد میشود، میرسند. آنها میگویند این برداشت من است و ربطی به روایتی که ذیل قرآن آمده است، ندارد.
تفسیر، زحمتی است که عالمی یا دانشمندی برای توضیح ابهام ظواهر قرآن میکِشد؛ درباره این که کدام آیه در مکه نازل شده است و کدام آیه در مدینه. یا این که شان نزول آیه چه بوده است و سبب تنزیل در این آیه چیست؟ یا این که ثواب قرائت آن در چه خبری آمده است؟ و نیز مطالب دیگری که باید درباره آیه بدانیم. اینها کار مفسران است. اما عارف به این بحثها چندان کاری ندارد و از استنباط خود میگوید.
بحثهای تاویل حاصل برداشت شخصی عرفا است
روایتی هم از امام باقر در کتب شیعه و اهل سنت نقل کردهاند که بازگو میکنم. البته نمیخواهم بگویم که روایت صحیح و محکمی است. هنوز جای بحث دارد. من فعلاً از منابع تفسیری نقل میکنم. از امام باقر پرسیدهاند این که قرآن ظاهر و باطنی دارد، یعنی چه؟ منظور از آن چیست؟ امام فرموده است که هر چه ظاهر قرآن است برای نزول همگانی است و بطن آن تاویل آن است. امام تکملهای دارند و فرمودهاند: یک بخشی از مضامین قرآن به اثبات رسیده و ما آنها را دیدهایم. زمانه معناداری و اثبات آن سخنان رسیده و بر ما گذشته است. اما بخشهایی از معانی قرآن هنوز تحقق پیدا نکرده است. بعد یک جمله بسیار درخشان بر زبان امام جاری میشود که ما تا آخر سخن با آن سر و کار خواهیم داشت. میفرماید: این معانی و مضامین در جریان هستند همانطور که شمس و قمر در حال رفت و آمد هستند. شمس تبریزی عین این عبارت و مضمون آن را به کار برده است.
من از بحث چیستی تاویل و تفسیر به همین اندازه بسنده میکنم. تنها اشاره بکنم که بسیاری از مخالفین تاویل، تاویل را برای تخطئه کردن، نوعی تفسیر به رای انگاشتهاند. اما در این جا تفاوتی هست. موافقان تاویل، این تفاوت را مشخص کردهاند. وقتی که میگوییم تفسیر به رای، یعنی کسی عامدانه در تفسیر، ظواهر قرآن را گرفته و با گمان شخصی خود برای مقاصد نفسانی به کار برده است. این مقاصد نفسانی هم طیف وسیعی دارند. کسی که به سراغ قرآن میرود و آیات را «خرج نیاز خود» میکند، تفسیر به رای کرده است. این مذمومترین شکل استفاده از قرآن نام برده شده است. اما در تاویل هیچ کدام از آن چیزهایی که درباره تفسیر به رای گفتیم، نداریم. ما در تاویل مقاصد نفسانی نداریم. عارف دیگران را به خدا نزدیک میکند. غیر از این باشد که نمیتوان او را عارف دانست. او برای مقاصد الهی از قرآن استفاده میکند.
باید یادآوری کنم که بحثهای تاویل حاصل برداشت شخصی عرفا است و ربطی به علوم و فنون گذشته ندارد. عارف پس از ریاضتهای بسیار آن چه را که بر دل او خطور کرده است، میگوید.
رواج سیر تاریخی تفاسیر ذوقی و کشفی
درباره تاویلهای عرفانی، چون تعداد آنها زیاد است، لازم بود که دست به چینش و تقسیمبندی بزنم. خوشبختانه این کار را انجام دادهاند. بحث من در این باره بر مبنای کتاب «مکتب تفاسیر اشاری» است که پروفسور سلیمان آتش از محققان تُرک انجام داده و سالها پیش از سوی مرکز نشر دانشگاهی چاپ شده و آقای سعادت آن را ترجمه کرده است. میخواهم بگویم که تفسیرهای عرفانی انواع و اقسام دارد و نمیتوان آنها را در یک شکل گنجاند. تفاسیر عرفانی در برابر غیرعرفانی قرار میگیرد و رویکرد آنها تاویل است، نه تفسیر. رویکردهای عرفانی را گاهی تفسیر اشاری نیز میگویند. تفاسیر اشاری انواع و اقسامی دارند. در کنار آنها تفسیر باطنی را داریم. شاید ذهن بعضیها به سمت اسماعیلیه و تاویلهایی که کردند، برود. ولی من در این جا نظرم به تفسیرهای باطنی نیست. تفسیر اشاری که میگویم غیر از تفسیر باطنی است.
ما دو دسته تفسیرهای اشاری داریم. بعضی از تفاسیر صوفیانه نظری حساب میشوند، یا صوفیانه عقلی. یک دسته نیز تفاسیر صوفیانه اشاری یا کشفی یا ذوقی است. به لحاظ سیر تاریخی باید بگویم که اول تفاسیر ذوقی و کشفی رواج پیدا کرده است. از قدیمیترین تفاسیر که در این زمینه هست و ذوقی است، از سهل بن عبدالله تستری است و تفسیری که از او جمعآوری کردهاند. از اول تا آخر آن تاویل است. مواردی هم در نزد قدما میبینیم که سعی کردهاند از تفاسیر ظاهری دور بشوند و جمع بین ظاهر و باطن کنند تا احتیاط را رعایت کرده باشند. در این زمینه به تفسیری مانند تفسیر ابوعبدالله سلمی میرسیم که تاویل در آن پُررنگ است. تفسیر او به نام «حقایق التفسیر» نامیده میشود. همچنین وقتی به «لطائف الاشارات» خواجه ابوالقاسم قشیری نگاه میکنیم میبینیم که غلظت تاویل در آن بسیار است. در کتاب «کشفالاسرار» میبدی نیز، بهخصوص در بخش سوم، تاویل بیشتر خود را نشان میدهد. از بایزید بسطامی، ابوالحسن خرقانی و ابوسعید ابوالخیر فراوان نکات تاویل نقل شده است.
تفسیرهایی که بر مبنای ذوق یا کشف نوشته شده
یکی از مفسران تاویلی شیخالاسلام هروی (خواجه عبدالله انصاری) است. از نجمالدین رازی و تفسیر معروفش به نام «بحرالحقایق والمعانی» باید نام برد و نیز «غرائب القرآن» نظامالدین اعرج نیشابوری، یا تفسیر ملاحسین واعظ کاشفی که البته تا اندازهای ذوقی است. یا «روحالبیان» اسماعیل بروسوی. اینها تفسیرهایی است که بر مبنای ذوق یا کشف نوشته شده و معمولاً در این تفسیرها ادعای حتمیت و جزمیت ندارند. کاری هم به اسباب تنزیل و شان نزول آیات ندارند. دامنه فهم از قرآن و وحی را باز میگذارند تا بشر قرنهای بعد بتواند با حفظ موازین، دامنه معنا را وسیع کنند و معانی امروزی را درک کند. یک سری از تفاسیر عقلی هست که از چهارچوبهای ذهنی عارف سرچشمه میگیرد و با همان چهارچوبها به سراغ قرآن میرود و برای ایدههای عرفانی خودش مستندات قرآنی پیدا میکند. نمونهای از این گونه تفاسیر تفسیری است که به ابن عربی منسوب است. او عقلانی (نه به معنای فلسفی) نگاه میکند و با چهارچوبهای ذهنیاش به سراغ تبیین مفاهیم میرود. شاید باید آنها را تاویلهای وحدت وجودی نامید. صدرالدین قونوی، عبدالرزاق کاشانی و سید حیدر آملی یا بخشی از تفسیر عرفانی ملاصدرا، این گونه هستند. شاخهای که آنها بدان گرایش دارند، شاخهای از تفسیر نظری و عقلی است، اما در خدمت عرفان است.
شمس تبریزی عارف ژولیده و کمسواد یا بیسوادی نیست
قبل از این که بگویم شمس تبریزی از کدام یک از این شیوهها استفاده میکرده، به یک چهره ایرانی باید اشاره کنم که حدس من این است که نگاه قرآنی شمس، اثرگرفته از اوست؛ اما او تفسیری ننوشته است. آن شخص ابوسعید ابوالخیر است که به یُمن زحمات دکتر شفیعی کدکنی، سخن او احیا شده است. ابوسعید بارها و بارها گفته است که مضامین قرآن مدام در حال حرکت هستند. این مضمون را او نقل کرده است. من معتقدم که شمس احتمالاً از او متاثر است و به مکتب ابوسعید بسیار نزدیک است. در «مقالات شمس» در بخشهای بسیار زیادی از قرآن استفاده شده است. این استنادها تاویلی است، نه تفسیری. شمس با زیرکی تمام میگوید که من معانی تفسیری را هم میدانم.
کاملاً پیداست که این تصور واهی که بعضیها میپندارند که شمس عارف ژولیده و کم سواد یا بیسوادی بوده، اصلاً و ابداً درست نیست. شمس بسیار آدم باسوادی است. اسم کتابها را ذکر میکند و اصطلاحات کلامی و فلسفی در سخنش میآورد و میداند که در بحث جبر و اختیار، معتزله و اشاعره چه میگویند. کسی که یک بار مقالات شمس را بخواند میداند که او آدم بسیار باسوادی است؛ منتها تصریح نمیکند و به رُخ نمیکشد که کتاب خواندهام. در مقالات شمس استناد به قرآن بسیار است. اما تاویلهای گفتار او، منظم نیست چون ما در مقالات با یک کتاب مدون مواجه نیستیم. این کتاب را دیگران جمع کردهاند. نوشتههای پراکندهای است که مطالب درهم تنیده دارد. تکرار هم فراوان دارد. نظم منطقی و خطی و زمانی هم ندارد. بنابراین در استناد به آن باید خیلی احتیاط کرد.
شیوه شمس در تاویل کلام الهی ذوقی و کشفی است
شمس در خیلی جاها به این مساله که قرآن هم مثل شمس و قمر حرکت دارد، اشاره میکند. او کتاب خدا (قرآن) را انسان کامل میداند. فرقی میان کتاب تکوین و تشریع نمیگذارد و معتقد است که اینها موجودات زندهاند، همچنان که جهان زنده و پویا است. میگوید: «قومی باشند که آیتالکرسی میخوانند بر سر رنجور؛ و قومی باشند که خود آیت الکرسی باشند». او میگوید که بعضی به مقام آیت الکرسی میرسند. شمس تبریزی معانی قرآن را از معانی بسته و یا معانی قراردادی که میان دال و مدلول (لفظ و معنا) وجود داشته و گذشتگان به ما منتقل کردهاند، بالاتر میبرد. این محدودیتها را کنار میزند و معتقد است که هر زمانی دل عارف میگوید که پیام اصلی آیه چیست.
جهان (کتاب تکوین) از منظر شمس تبریزی به مثابه نسخهای دیگر از انسان کامل و نسخهای دیگر از کلام الهی (کتاب تشریع) است. پس کلمات کتاب تشریع را نباید محدود و معدود پنداشت، بلکه جهان و انسان و کلام حق را باید جاری دانست و سیّال. شمس راه دریافتهای دیگر و نو به نو را از کلام الهی، بر خود و دیگران نمیبندد و اسیر اصطلاحات و نظام قراردادهای دالّ و مدلولی عصر نبوی نمیشود. شیوه شمس در تاویل کلام الهی، شیوهای ذوقی و کشفی است و اگرچه به نظر میرسد با تفاسیر اشاری و عرفانی قرآن آشنا بوده و گاه عطف توجهی بدانها داشته، اما دریافتهای تازهاش که برآمده از تجربههای کاملا شخصی اوست، بیشتر به شیوه عارفانی چون ابوسعید ابوالخیر نزدیک است تا امثال سلمی و قشیری و ابوحامد غزالی و... شمس نیز همچون بسیاری دیگر از عارفان، باز بودن دامنه معنایی کلام خدا را، موجب استمرار خطاب الهی به همه آدمیان و در همه اعصار میبیند و از این راه، با انسداد باب فهم وحی به شیوه خود مبارزه میکند.
انتهای پیام
نظرات