حسن توفیق، کاریکاتوریست و مدیرمسوول نشریه «توفیق» بعد از ظهر یکشنبه (۱۱ خرداد ماه) بعد از چند روز بیاشتهایی و بیماری، بر اثر ایست قلبی درگذشت و شمارهههای متعدد نشریه «توفیق» که اغلب طرحهای روی جلدش نیز به امضای خودش منتشر میشد، مهمترین و ماندگارترین میراث او برای اهالی مطبوعات و هنر و مردم است.
حسن توفیق، نشریه «توفیق» را نشریهای بیرقیب در آن زمان توصیف میکرد و وضعیت سایر نشریههای طنز آن دوره را اینگونه تشریح میکرد که «یک استاد دانشگاه نمیتواند با یک شاگرد مدرسهای رقابت کند؛ نشریهای در حد و اندازه توفیق نبود که بخواهیم با آن رقابت کنیم.»
این بخشی از گفتههای زندهیاد توفیق است که حدودا دو سال پیش با خبرنگار ایسنا در میان گذاشته بود. به واسطه یکی از دوستانش با او قرار مصاحبه گذاشتیم تا در فرصتی هر چند کوتاه، بخشی از خاطرات ۲۹ سال مدیریت نشریه «توفیق» را از زبان خودش بشنویم؛ اما حافظهاش آنطور که باید یاری نمیکرد و در جواب اغلب پرسشهای ما، با لحنی کاملا جدی که به مرور با صدای خندهاش همراه میشد، میگفت «من صبحها که جلوی آینه میروم تا ریشم را بتراشم، میگویم مثل اینکه این را یک جایی دیدهام!»
سر صحبت را با یک عذرخواهی و تعارف آغاز کردیم و گفتیم جسارت نباشد که از شما سؤال میپرسیم و با همان لحن شوخی و جدی که انگار میراث سالها فعالیت خانوادگی در نشریه فکاهی «توفیق» است، جواب داد «جوان که هیچ، اگر شیرخوار هم بودید، میتوانستید هر سؤالی که میخواهید بپرسید.»
پیش از هر سؤالی درباره مهمترین ویژگی نشریه «توفیق»، یعنی شوخی با سران سیاسی کشور پرسیدیم؛ اینکه این استقلال نظر برگرفته از استقلال مالی بوده است یا به طور کلی فضای باز رسانهای آن دوره؟ پاسخ داد: «زمانها و سالهای مختلف در ایران شرایط مخصوص به خودش را داشته که از لحاظ آزادیهای سیاسی نیز این شرایط در نوسان بوده است. ما به نسبت شرایط حداکثر بهره را میبردیم و با رجال و سیاستمداران شوخی میکردیم. به طور کلی فضای بازی در اختیار رسانهها نبود، ولی ما تا آنجا که میتوانستیم از شرایط موجود استفاده و تا اندازهای که میتوانستیم شوخی میکردیم، اما نشریات دیگر آنقدر که باید از شرایط استفاده نمیکردند.»
انگار که با بیان این جملات خاطرات دیگری در ذهنش جان گرفته باشد، به دردسرهایی که این شوخیها برایش داشته اشاره کرد و گفت: زمان نخستوزیری امیرعباس هویدا «توفیق» را چهار بار توقیف غیرقانونی کردند و هر چهار بار جنگیدم تا روزنامه را از توقیف دربیاورم. در یکی از این موارد، هویدا به وسیله عطاالله خسروانی (سیاستمدار) و سام (وزیر اطلاعات) به من پیشنهاد کرد که اگر شرکت تشکیل بدهم، نشریه را ۲۴ ساعته از توقیف خارج میکند؛ منظورش این بود که شرکت سهامی تشکیل شود و من ۴۹ درصد و هویدا و اطرافیانش ۵۱ درصد سهام داشته باشند. من هم گفتم فکر میکنم و جواب میدهم. نامهای نوشتم و برای سام بردم. در این نامه نوشتم پیشنهاد آقای هویدا را مطالعه کردم، مورد موافقتم واقع شد و رفتم و شرکت با ابوالفضل(ع) تشکیل دادم. حالا اگر شما شراکت من با حضرت عباس را قبول دارید، طبق قولی که دادید، نشریه را رفع توقیف کنید، اگر نه هم که هیچی! سام گفت این حرفا چه معنی میدهد؟ منظور ما این بود که با آقای هویدا شریک شوی که جواب دادم من با حضرت عباس شریک میشوم، ولی با امیرعباس نه!
توفیق که از بیان این خاطره انگار بار دیگر بعد از سالها به این ایدهاش افتخار کرده باشد، با غروری توأم با لبخند خاطرهای دیگر را روایت کرد؛ «هویدا در پنجاهمین سال انتشار «توفیق» بسیار تلاش میکرد که «توفیق» را در مسیر خودش بیاورد و هر وقت من را میدید میگفت بیا با ما باش و اگر با ما باشی از هر نظر همه چیز برایت فراهم خواهد بود، ولی هیچ وقت جواب قطعی آره یا نه به او نمیدادم، تا اینکه یک بار گفتم برای قبول این پیشنهاد شما معذوریت دارم؛ من عضو حزب خران هستم و نمیتوانم با شما همکاری داشته باشم.»
صحبت به حزب خران که رسید، فرصت را غنیمت شمردیم، او را از دنیای خاطراتش بیرون آوردیم و از فلسفه راهاندازی این حزب و طعنههای سیاسی که راهاندازی حزب خران به همراه داشته است، پرسیدیم. با بیان این جمله که من روزنامه «توفیق» را به صورت حزبی اداره میکردم، بلند شد تا مدارکی را که از دوره مدیریتش در «توفیق» به جا مانده، برایمان بیاورد.
با یک کیف دستی قهوهای برگشت و اول از همه کارت عضویت در حزب خران را نشانمان داد؛ موضوع در ظاهر شاید خندهدار باشد، اما برای او حزب خران یک موضوع کاملا جدی بود و اینطور که میگفت آن زمان برای خیلیها امری جدی به حساب میآمده است. افراد باید در اظهارنامهای خطاب به کمیته خر بگیری حزب خران علل خریت خود را توضیح میدادند و اگر قبول میشدند، آنگاه برایشان کارت عضویت صادر میشد.
توفیق همان طور که نگاهی به کارت عضویتش میانداخت، درباره فلسفه راهاندازی حزب خران، گفت: برای بسیاری از ما پیش آمده که در زندگی، با افراد مختلفی برخورد کنیم که در روایت زندگی گذشتهشان میگویند فلان کار نیک را انجام دادم که ای کاش انجام نمیدادم. مثلا بازرسی فلان منطقه ایران را برعهده داشتم و یک ریال هم رشوه نگرفتم و درستکار بودم، ولی زندگی حقیرانهای داشتم. اما افرادی که زیردست من بودند رشوه میگرفتند و وضع مالی خوبی هم داشتند. پس من عجب خری بودم! در واقع علت نامگذاری این حزب از اینجا آمد.
او ادامه داد: من هم در سه صفحه با زبان شعر خطاب به کمیته خر بگیری حزب خران، دلایل خریتم را توضیح دادم و با تصویب کمیته، برایم کارت عضویت صادر شد. به دلیل اینکه سر و کار خر مدام با یونجه است، این کارت هم به رنگ سبز طراحی شد. آنقدر تقاضای عضویت زیاد بود که ما در روزنامه نوشته بودیم اعضای حزب خران بیش از اعضای حزب ملیون عضو دارد. یادم است یک روز در اتوبوس بودم و دیدم دو نفر جلو نشستهاند و در مورد درست یا غلطی حزب خران با هم صحبت میکنند. وقتی خواستم پیاده شوم، کارت عضویتم را نشانشان دادم و گفتم کار درستی است، حتما عضو شوید. یادم است آن زمان میگفتند در هر جمعی که وارد میشوی از هر سه نفر، یک نفر عضو حزب خران است.
توفیق در پاسخ به این پرسش که آیا پس از «توفیق» کاریکاتورهای نشریات دیگر را میدیده است یا نه، دوباره با زبانی طنز گفت: من آنقدر گرفتاری داشتم و دارم که بعد از توقیف «توفیق» کارتابلی تهیه کردم و در آن کارهایم را دستهبندی کردم؛ کارها، کارهای فوری، کارهای فوریتر، کاریهای فوریتر تر و ... ؛ در واقع دیگر وقت رسیدن به کارهای خودم را هم نداشتم، چه برسد به کارهای دیگر.
از او درباره تیراژ نشریه «توفیق» پرسیدیم و گفت: تیراژ موضوعی کاملا محرمانه است و هیچگاه گفته نمیشود. آن زمان در روزنامه نوشته بودیم که تیراژ هر نشریهای تعدادی که در چاپخانه چاپ میشود، نیست. تیراژ تعداد خوانندههای یک شماره نشریه است. طبق آماری که گرفته بودیم یک نفر که روزنامه «توفیق» را میخرید، برای چند نفر دیگر هم میبرد و برای برخی دیگر هم حتی در خارج از کشور هم میفرستاد. در آن مدتی که برای «توفیقِ» خارج از کشور در روزنامههای «اطلاعات» و «کیهان» تبلیغ میکردیم، متوجه شدیم که تعداد کسانی که خارج از کشور روزنامه «توفیق» را میخوانند بیشتر از کسانی است که روزنامههای «کیهان» و «اطلاعات» را خریداری میکنند و در واقع ما باید برای آنها تبلیغ بکنیم.
سؤال آخر درباره آخرین روز نشریه «توفیق» بود، اما حسن توفیق جواب آن را به حافظه ضعیفش ارجاع داد و گفت: من تاریخ تولدم را هم به یاد ندارم. یک روز پیشکار آقای بجنوردی تماس گرفت و گفت ۲۰ اسفند ماه به مناسبت تولدتان میخواهیم دست جمعی به دیدنتان بیاییم. من گفتم اولا من نمیدانم تولدم کی است و اگر هم میدانستم جشن که نمیگرفتم هیچ، روضهخوانی را هم دعوت میکردم که بخواند و من زار زار گریه کنم که چرا متولد شدهام.»
انتهای پیام
نظرات