اینها سخنان "ژان ژاک روسو" فیلسوف مشهور سوئیسی قرن هجدهم است که در سال 1762 با نوشتن کتاب امیل، سیستم آموزشی جهان را مورد سختترین حملات تا آن زمان قرار داد.
روسو در کتاب امیل، سیستمی را برای آموزش کودکان و نوجوانان پیشنهاد داد که زمینهساز سیستم آموزشی فعلی اروپا شد. ژان ژاک بیش از هر چیز با آموزش "کتاب محور" سر جنگ داشت. وی معتقد بود کتاب و دفتر و قلم اصولا چیزهایی مضر در امر آموزش به حساب میآیند. فیلسوف سوئیسی میخواست بچهها فقط چیزهایی را بیاموزند که واقعا قرار است از آنها استفاده کنند. او اعتقاد داشت اگر یک درس کاربردی برای کودک نداشته باشد، نباید تدریس شود. حتی خواندن و نوشتن هم تنها باید زمانی به کودک آموزش داده شود که قرار باشد استفادهای از آن بکند!
روسو میگفت: "صدها مزخرف را در ذهن کودک انبار میکنند. هنگام امتحان شاگرد بقچه خود را باز میکند و کالای خود (درسها) را نشان میدهد، از کالای او ابراز رضایت میکنند. شاگرد سپس بقچه خود را میبندد و میرود."
اینکه نظریات روسو درست است یا خیر بحث دیگری است، اما بسیاری از نگرانیهای او آدمی را به یاد دغدغه هایی میاندازد که مصادیق آنها را میتوان در آموزش و پرورش فعلی ایران که بسیار مورد اعتراض است، دید.
دکتر الحسینی، جامعهشناس و استاد دانشگاه فرهنگیان اراک، از جمله افرادی است که از غیر کاربردی بودن نظام آموزشی ایران می گوید و به آن اعتراض دارد. در این مجال شرح مصاحبه خبرنگار ایسنا با او را میخوانید.
1- این روزها صدای انتقاد از سیستم آموزش و پرورش ایران همه جا شنیده میشود. آیا مدارس ایران واقعا شایسته این همه انتقاد هستند؟
بله، قطعا مدارس ایران شایسته انتقاد هستند به این دلیل که دانشآموزان از درس خواندن لذت نمیبرند و نمیتوانند در زندگی اجتماعی از آموختههای خود استفاده عینی کنند. نمیتوانند با آموزههای خود به نیازهایشان پاسخ بدهند. نمیتوانند با آموختههای خود مسائل را دقیق تحلیل کنند و نمیدانند آنچه یاد گرفتهاند به چه دردی میخورد. در یک کلام باید گفت مدارس ایران مردهاند!
دانشآموزان با تعارضات فرهنگی بسیار زیادی روبرو هستند و این تعارضات باعث از دست رفتن ثبات رفتاری و هنجاری شده و دانشآموزان را در کسب هویت خود دچار مشکل ساخته است. انسانها هویت خود را براساس الگوهای فرهنگی میسازند. فرهنگ راههای پاسخگویی به نیازهای فردی و اجتماعی را به ما نشان میدهد و بچهها امروزه با استفاده از رسانهها فرهنگهای مختلف را میبینند و در موارد زیادی به خودشان حق میدهند که به غیر آداب و رسوم و عرف جامعه خودشان، از آداب و رسوم دیگر جوامع نیز استفاده کنند، زیرا به نظرشان آن فرهنگ دیگر، بهتر میتواند پاسخگوی نیاز ایشان باشد، ولی "ساختار" میخواهد آنها را به رعایت یک الگوی فرهنگی مجبور میکند. پس یا با دل چرکینی یک الگوی فرهنگی را انتخاب میکنند یا با بیایمانی! یا اینکه اصلا ساختار را دور میزنند و الگوی جدیدی برای خود پدید میآورند که این کار تعارضات فرهنگی را پدید میآورد.
بخشی از این مشکل به عدم تطبیق مفاهیم درسی با نیازهای جدید فرهنگی و اجتماعی بچهها برمیگردد. علم به صورت یک مفهوم ابزاری درآمده که تنها کارکرد آن کسب درآمد است و در مدارس چیزی که بدرد زندگی بخورد تدریس نمیشود. فیزیک و شیمی و روانشناسی و ... تنها به این دلیل فرا گرفته میشوند که منبع درآمد باشند. اگر خانوادهای هم پول داشته باشد، مدرکی میخواهد برای چشم و همچشمی.
علوم انسانی هم که متاسفانه دارند کارکرد خود را کاملا از دست میدهند. علوم انسانی باید ملاتی باشند برای نگه داشتن آجرهای جامعه. اولین نیاز بشر نیاز به تطابق است و اگر فرد نتواند با محیط اطراف خود مطابق شود، دچار تعارض شده و نمیتواند با فرهنگ، اجتماع، شرع و هر چیزی که مسلک بشری را شکل میدهد کنار بیاید، پس سعی میکند راه جدیدی برای پاسخ به نیازها و کنترل محیط اطراف پیدا کند و همانطور که گفتیم در اینجا تعارضات فرهنگی به وجود میآیند.
امروزه تغییرات فرهنگی بسیار سریع اتفاق میافتد و این تغییرات منتظر هیچکس نمیمانند. اگر سریعتر وارد عمل نشویم و سیستم آموزشی را متحول نکنیم، در آینده دچار مصائب عظیمتری خواهیم شد. سند تحول بنیادین خیلی با عجله در مقطعی محدود اجرا شد، ولی به همان سرعت نیز به فراموشی سپرده شد. معلمان آموزشی نمیبینند. اخیرا در داوری طرح اقدام پژوهی معلمان متوجه شدم که بسیاری از مقالات نوشته شده توسط معلمان کپی یا صرفا انشانویسی است.
در مدارس ما فعالیت دانشآموزان محدود میشود به یک چارچوب خاص. آنها را مانند دندانههای شانه یکسان میبینیم و از همه یک چیز میخواهیم، در حالی که استعدادهای هر فرد با دیگری فرق میکند. ما "ماهی" را مجبور میکنیم از درخت بالا برود! غالب مدارس ایران به گونهای اداره میشود که دانشآموزان فعالیتهای بدنی و نشاط آور و همینطور فعالیتهای علمی را به صورت تجربی لمس نمیکنند. این امر دستمایه ساخت ویترینهای مدارس میشود، مدارسی شاد با دانشآموزانی فعال! در واقع در مدارس غیرانتفاعی اینگونه ویترین میسازند.
در مدارس دولتی هم خبری از اجرای هیچ سندی نیست. هیچ برنامهای در راستای آماده سازی بچهها برای زندگی آینده وجود ندارد. وقتی بچهها ندانند که مدرسه چه نفعی برای ایشان دارد و با اجبار دورههای آموزشی را بگذرانند، مسلما پس از فارغالتحصیلی با تعارضات شدیدی درگیر خواهند شد. از آموختن لذت نمیبرند، از انتخاب شغل مناسب عاجزند و شغلی که برمیگزینند بر اساس استعدادهاشان نیست. این امر باعث کمبود مهارت فارغالتحصیلان شده و موج بیکاری را تشدید میکند. اگر مدرسه به محلی برای تمرین مواجهه با واقعیت و محل یادگیری شیوه اندیشیدن تبدیل شود، این مشکلات بسیار کمتر خواهد شد.
2- میتوان گفت که اکثرا معتقدند سیستم آموزشی ایران غلط است. با توجه به اینکه اخلاقیات حکم میکند که اگر قلبا چیزی را صحیح نمیدانیم، نباید از آن پیروی کنیم یا در آن به فعالیت بپردازیم، آیا اساسا درس خواندن کار شرافتمندانهای است؟
قطعا علم آموزی عملی شرافتمندانه است و آنچه مورد انتقاد است شیوه آموزش است. شیوه آموزش در کشور ما، خلاقیت را از بین میبرد. کسانی که علم را میآموزند و میفهمند و به همین دلیل متوجه دردی در جامعه میشوند، کاری مقدس را انجام میدهند. ولی زمانی که علمآموزی صرفا در راه اهداف ابزاری به کار گرفته میشود و فقط به این فکر کنیم که چگونه از علم پول دربیاوریم، علم، تقدس و کارکرد خود را از دست میدهد.
اگر علم از حالت معرفتی به حالت ابزاری دربیاید، باعث میشود که بسیاری از علاقهمندان علم در حوزههای غیر ابزاری نیز از حالت علم معرفتی خارج شده و به این فکر بیفتند که چگونه میتوانند از این علم پول دربیاورند و با نشر مقالات و کتابهایی که هیچگونه تعهدی هم نسبت به اصالت آن ندارند، جایگاه خود را ارتقا بخشند.
آنچه که علم را شرافتمندانه میکند، این است که ما به خودمان اجازه بدهیم، درباره ساختارهای ذهنی خود شک کنیم. بسیاری از علما جملاتی با این مضمون دارند که "ما مبانی اعتقادی و ذهنی خود را از صفر تشکیل دادهایم" . دین هم ما را به تفکر تشویق میکند، تفکری شرافتمندانه که انسان را دنبال شواهد و دلایل میفرستد. دین میگوید دنبال دلایل منطقی بگردید و ذهن و روح خود را راضی کنید. مسلما این کاری شرافتمندانه است.
ولی در مدارس ما میخواهند با روشهای غیرشرافتمندانه این کار را انجام بدهند. معلمان که گاه خودشان با تعارضات فرهنگی روبرو هستند تلاش میکنند مفاهیم فرهنگی را در ذهن بچهها جا بیندازند، یا به اصطلاح غلط، فرهنگسازی کنیم. این فرهنگسازی هرگز اتقاق نخواهد افتاد، برعکس فرهنگ سوزی اتفاق میافتد. زیرا بچهها میبینند که بسیاری از محتوای کتب درسی در جامعه مصداق عینی ندارد.
برای شرافتمندانه شدن علم آموزی، باید با توجه به استعدادهای بچهها و مبانی فکری و هویت تاریخی مان، به گونهای تدریس کنیم که موجب تحریک حس کنجکاوی و خلاقیت آنان شود.
ترویج علوم در ایران، خصوصا علوم انسانی، بر اساس ترجمه متون غربی است. البته این امر به خودی خود اشکالی ندارد زیرا باید دید غرب چگونه و با چه روشهایی توانسته به مسائل اطراف خود پاسخ بدهد و چطور به این روشها دست پیدا کرده. ولی ما چه کار میکنیم؟ پس از خواندن این متون در مدارس به بچهها آموزش میدهیم که چگونه فرضیات و سوالات پژوهشی خود را از این نظریات استخراج و آزمایش کنید. نتیجه این میشود که در نوشتن مقالات به رتبه خوبی رسیدهایم ولی تاثیر علم در بطن جامعه بسیار اندک است.
در حالی که اگر مبنای علم آموزی را بر اساس پژوهشهای استقرایی در مدارس تنظیم کنیم، یعنی دانشآموز خوب بتواند ببیند و خوب حرف بزند و خوب مصاحبه کند و از مشاهدات خود نتایج را استخراج و مدل سازی کند، به تدریج میتواند از تجربیات خود در محیط اطراف استفاده کند و ذهن خود را تبدیل به ذهنی پویا و خلاق کند، اما بسیار جای تاسف است که بسیاری از معلمان نیز با این روشها آشنایی ندارند.
وقتی در محافل مدیریتی و آموزشی صحبت میکنیم که پژوهش در توسعه علم چه اهمیتی دارد، متصدیان امر آموزش صرفا به آمار و ارقام و پژوهشهای خاص دانشگاهی فکر میکنند. در حالی که پژوهش یعنی پرورش خلاقیت در ذهن دانشآموزان و آموزش روش تفکر. پژوهش یعنی فکر کردن، یعنی ساختارهای ذهنی را شکستن و دسترسی پیدا کردن به ساختارهای جدید. این مسائل در نظام آموزشی ایران بسیار کمرنگ دیده میشود.
پیامبر اکرم (ص) میفرمایند ملعون است امتی که چیزی را بپوشد که خود نبافته باشد. به گمان بنده منظور از این حدیث فرهنگ است. فرهنگ باید پاسخگوی نیازهای ما در مکانها و زمانها و شرایط مختلف باشد، اگر علمآموزی نتواند پاسخ نیازهای ما را بدهد و نتواند شرایط را برای ما تحلیل و تبیین و تفسیر کند، این علم آموزی مصداق همان پوشیدن لباسی است که خود نبافتهایم. چون مناسب ما نیست.
3- امروز چه بر سر معلمی میآید که از باید و نبایدهای معمول آموزشی پیروی نکند و نقش "رابین ویلیامز" در انجمن شاعران مرده را بازی کند؟ معلمی که زندگی کردن را آموزش دهد؟
قطعا معلمی که بخواهد ذهن دانشآموزان را از یک ساختار معیوب به ساختاری مفید برای زندگی هدایت کند، با مشکلات فراوانی روبرو خواهد شد. زیرا برای این کار ذهن دانشآموزان ابتدا باید خالی شود، درکشان از دانش درست شود و علم را به عنوان ابزار نبینند.
اولین مانع چنین معلمی خود کتاب درسی است. زیرا معلم در هر صورت باید کتاب درسی را تمام کند. بچهها مجبورند یک سری پرسش و پاسخ را فرا بگیرند که کارکردی در زندگی آنها ندارد. بنابراین بچهها همواره در برابر آموزش جبهه میگیرند و هرگز از آن لذت نمیبرند.
معلمی که بخواهد نقش ویلیامز در انجمن شاعران مرده را بازی کند، کلاسی را اداره میکند که بسیاری از ساختارها را میشکند. کلیشه دانشآموز مؤدب را میشکند، دانشآموزی که ساکت مینشیند، گوش فرا میدهد و اعتراضی نمیکند، دانشآموزی که همیشه همرنگ جماعت میشود و هرگز یاد نمیگیرد همرنگ حقیقت شود، مصداق تعلیم و تربیت نیست.
4- و غولی به نام کنکور، با این هیولا چه کنیم؟
کنکور یک نمونه از بیماریهای نظام آموزشی ماست. دانش آموز انبوهی از مطالبی را میآموزد که نه علاقهای به آنها دارد، نه کاربردی برای آنها پیدا میکند. ولی مجبور است به خاطر شرکت در کنکور آن مطالب را یاد بگیرد. کنکور نمیتواند شایستگی افراد را مشخص کند، از طرفی بسیار استرسزاست و مشکلات جدی روحی روانی برای بچهها و خانوادهها پدید میآورد. به علاوه هزینههای سرسامآوری هم به خانوار تحمیل میکند. سوابق تحصیلی برخاسته از یک نظام آموزش پرورش صحیح، میتواند جایگزین مناسبی برای کنکور باشد.
کنکور در جامعه ما تبدیل به یک پدیده اجتماعی شده است که بر نظام آموزشی و ایضا بر شرایط روحی روانی جامعه اثر منفی میگذارد. این پدیده مخرب، یک تهدید جدی برای نوآوری و خلاقیت و سلامت روانی نسل جوان است.
البته بسیاری از بچهها نیز در کنکور انتخابهایی مغایر با علایقشان میکنند و این باعث ایجاد حس از خودبیگانگی در افراد میشود. وقتی فرد نداند برای چه تحصیل میکند، چرا کار میکند، در کجای ساختار قرار دارد، شروع کجا بوده و پایان کجاست، نتواند زندگی خودش را پیشبینی کند، میگویند فرد دچار از خود بیگانگی شده.
در این حالت افراد با خطر استثمار شدن روبرو هستند، استثمار شدن زمانی اتفاق میافتد که فرد تمام هستی خود را در یک چیز ببیند. دانشآموزان امروز تمام هستیشان را در کنکور میبینند، فکر میکنند کنکور تمام آینده آنهاست و این شرایط فضا را برای بهرهکشی و استثمار مهیا میکند. هزینههای هنگفت میکنند تا در رشتههای دهان پرکن قبول شوند، رشته که نه، ابزارهای پول درآوردن!
در این فضا علم واقعی خواستگار چندانی ندارد، زیرا به اصطلاح عوام، اگر برخی رشتهها را به دکان نانوایی ببری، یک نان هم به تو نمیدهند!
خب این نشان میدهد که نظام آموزشی ما بیمار است و فضا را برای استثمار دانشآموزان آماده میکند. بچهها را مثل دندانه شانه یکسان میبینند و همگی را در یک کلاس درس مینشانند. سپس با اعمال فشار روحی روانی آنان را مجبور به درس خواندن می کنند تا مایه تفاخر والدین شوند.
این همه پولی که هزینه میشود و نتایجی که گرفته نمیشود، این رقابت مخرب و هزاران آسیب روانی که در فضای مسموم کنکور ایجاد میشود، عامل ناکامی اجتماعی بچههاست. آنها زندگی کردن را یاد نگرفته اند و انسانهای باثباتی نخواهند بود. نمیتوانند به درستی تشکیل خانواده دهند و نمیتوانند شهروندان مفیدی برای جامعه باشند.
در دانشگاهها، دانشجویان بسیاری را میبینیم که هیچ علاقهای به رشته تحصیلی خود ندارند و صرفا آمدهاند تا لیسانسی بگیرند، زیرا بیمدرکی باعث تحقیر آنها در جامعه میشود. این درحالی است که دانشمند بودن و دانش پذیر بودن و لذت دانش را بردن، در معدود دانشجویانی دیده میشود. همه اینها حاکی از معیوب بودن کنکور و نظام آموزشی ایران است.
باغ سبز دانشگاه، کعبه آمال بسیاری از خانوادهها و دانشآموزان است. تا زمانی که ارزشهای دیگری را جایگزینش نکنیم، این رقابت مخرب به قوت خود باقیست. اگر دستیابی به موقعیتهای اجتماعی و شغلی، مثل دریافت جواز کسب و کار، کارت بازرگانی، کار در مراکز کشت و صنعت و دریافت تسهیلات بانکی، منوط به داشتن گواهی مهارت در یک شغل بود و دانشآموز احساس میکرد بدون ورود به دانشگاه نیز خواهد توانست آینده خوبی برای خود بسازد، در آن صورت اینهمه برای ورود به دانشگاه حریص نبود.
یکی از دلایل حرص شدید خانوادهها و جوانان برای شرکت در رقابت کنکور این است که آموزش عالی در ایران به صورت کالای لوکس درآمده است. کالای لوکس کالایی است که افراد بدون نیاز داشتن به آن، سعی میکنند به دستش بیاورند، در این شرایط دیگر کالا در خدمت انسان نیست، انسان اسیر کالاست و ورود به دانشگاه مهمتر از خروج از آن است و دانشجویی یک مزیت محسوب میشود.
عامل دیگر پر رونق بودن کنکور این است که در کشورهای در حال توسعه مثل ایران، ثروت، قدرت و دانش عوامل تغییر مناسبات اجتماعی هستند. آموزش عالی سادهترین راهی است که افراد برای دستیابی به موقعیت برتر پیش روی خود میبینند. اگر راههای ارتقاء طبقاتی و دستیابی به موقعیت بهتر اجتماعی متنوع تر بشود، مسلما تقاضا برای ورود به دانشگاه نیز کاهش پیدا خواهد کرد. اگر جوان بداند که با ورود به یک هنرستان فنی حرفهای راه استخدام او فراهم میشود، دیگر سمت کنکور نمیرود.
5-گفتید که مدارس مردهاند. خب برای زنده کردن آنها چه باید کرد؟
برای زنده کردن این مرده همه ما وظیفه داریم این آگاهی را به وجود بیاوریم که نظام آموزشی ایران چه کاستیها و عیوبی دارد و فرهنگی را که ما ارث رسیده است به گونهای عینی و به صورتی که نسل جدید احساس کند این فرهنگ پاسخگوی نیازهای اوست و با واقعیت دچار تعارض نیست، عرضه کنیم. اگر این کار را نکنیم بچهها مقابل فرهنگ خواهند ایستاد. بچهها اگر احساس کنند این فرهنگ و ساختار کارایی ندارد، دنبال فرهنگهای دیگر میروند.
کشور ما کشور نسبتا جوانی است. جوانان در حال ساخت الگوهای هویتی خود هستند. اگر حس کنند که الگوهای فعلی در تعارض با حیات اجتماعی آنهاست، دنبال گمشدهای میگردند. در نهایت متوجه میشوند شاه کلید ماجرا نظام آموزشی است. وقتی که نظام آموزشی الگوی مناسبی برای زندگی ارائه ندهد، مردم خودشان ساختار اجتماعی و فرهنگی را تغییر میدهند تا به نظرشان مناسب بشود. ولی این تغییر متمرکز و یکدست نخواهد بود و تنها بعضی اجزای نظام فرهنگی دستخوش تحولات اساسی میشوند و این تغییرات ناهمگون رضایت مردم را در پی ندارد، بلکه خودبیگانگی، تعارضات و عقب ماندگی فرهنگی را باعث میشود.
برای رفع این خطر و برای اینکه بتوانیم به جزء جزء فرهنگ خود افتخار کنیم، باید از اولین مراحل آموزش شروع کنیم. باید دید دغدغههای نظام آموزش و پرورش ایران چیست. بدون اینکه مصداق بیاورم از خوانندگان میخواهم با خودشان فکر کنند و ببینند اصلی ترین دغدغههای نظام آموزشی ما چیست؟ اگر این دغدغهها صرفا در نیازهای پست انسانی محدود شده باشد، قطعا نمیتواند یک نظام آموزشی مفید باشد.
برای اصلاح سیستم، سند نیاز است، سندی که به انسان فراموش کار دائما یادآوری کند. پس از مدتها تلاش، سند تحول بنیادین خیلی با عجله و در فرصتی کوتاه تدوین و ارائه شد. نقد و بررسی این سند در حوزه صحبت ما نیست، اکنون میخواهم بگویم که این سند در حال حاضر غیر از ایجاد تغییرات بعضا ناشیانه در کتب درسی هیچ کاری صورت نداده است. هرچند تغییر سیستم آموزشی به 6.3.3 و تعویض کتب درسی بخشی از این سند هستند، ولی چون هنوز شرایط ذهنی اجرای این سند وجود ندارد، شرایط عینی آن کمکی به حل معضل نمیکند. معلمها باید آموزش ببینند تا بتوانند راهبر یک کلاس باشند. انرژی معلمها در دورههای ضمن خدمت بیفایده هدر میرود، انجمنهای علمی معلمین غیرفعال هستند و معلمها ارتباطی با هم ندارند.
تکنیکهای اقدامپژوهی و درسپژوهی که به معلمها در تشخیص و حل مسائل کمک میکنند در نظام آموزش پرورش ایران وجود دارند ولی همین هم به یک فعالیت کمی برای ساختار اداری تبدیل شده است و از معلمان خواسته میشود که فعالیتهای اقدامپژوهی خود را ارائه دهند. چون روی نوشتن این گزارشها هیچ نظارتی وجود ندارد، این مسئله باعث دکان باز کردن گروهی شده تا صرفا انشاهایی به نام گزارش اقدامپژوهی ارائه شود.
بررسی کامل این موضوع از حوصله این بحث خارج است. فکر میکنم نیاز است مسئولان حقیقت تلخ را به دروغ شیرین ترجیح بدهند و افراد دغدغهمند را جمع کنند تا راهکارهای عملی ارائه شده دائما در کلاسهای درس اجرا شود. اینکه ما بخواهیم کلاسهای پویا و فعال منطبق با نیازهای دانشآموزان ایجاد کنیم، کار بسیار سختی است و درجه اول نیازمند این است که دغدغههای اصلی نسل جدید را بشناسیم، این امر راهکارهایی دارد که ارائه آن در این مجال نمیگنجد.
آنچه که اکنون مهم است، این است که بدانیم تغییرات فرهنگی که اتفاق میافتند، آسیب نیستند، تغییرات برای جوانان فرصت انتخاب هستند و برای مسنترها فرصت روبرو شدن با عادتها. متاسفانه شکستن عادتها آسیب تلقی میشود و برای همین است که نسلهای مختلف روبروی یکدیگر میایستند، درحالی که تغییرات فرهنگی و اجتماعی فرصت هستند.
درد این تغییرات مثل درد زایمان برای یک مادر شیرین است. چون به زایش منجر میشود. ولیکن این تغییرات باید یک جایی سریعتر به نتیجه منجر شوند، زیرا اگر این درد طولانی شود منجر به مرگ مادر خواهد شد.
انتهای پیام
نظرات