به گزارش ایسنا، احسان محمدی در عصر ایران نوشت: «دکتر محسن رنانی را همیشه با اشتیاق میخوانم. از آن دسته آدمهایی است که «روشنم میدارند». این هم از برکت شبکههای مجازی است که فرصت شاگردی از راه دور را میبخشد. او را در لیست آدمحسابیهای روزگارم قراردادهام؛ آنها که حتی اگر با همه نظراتشان موافق نباشی، باید خواندشان و در حرفهایشان دقت کرد. او در روزگار «کلاهِ خودت رو بچسب» شجاعانه مینویسد.
به همکاران دانشگاهیام برخواهد خورد اما ابایی ندارم از این که بگویم برخی مفهوم «استاد دانشگاه» را تا سرحد یک مقالهبنویس و امتیاز جمعکنِ حرفهای برای ارتقا میزان دریافتی از امور مالی تنزل دادهاند؛ آن هم مقاله و ترجمه و تالیفهایی که بخش بزرگی از آن را دانشجو انجام میدهد و به نام «استاد» تمام میشود. حساب اساتید واقعی که به گنجینه دانش کشور میافزایند، قطعاً جداست.
استاد دانشگاه قرار نیست لیدر حزب و جریان سیاسی باشد اما با ظهور اینترنت و در دسترس قرار گرفتن بهروزترین منابع علمی، عملاً اساتید جزوهگو و آنها که سالهاست با یک پاورپوینت و سخنان کهنه و بیتغییر نان میخورند و درس میدهند حرفی برای گفتن ندارند و حضور دانشجو سر کلاسشان هدر دادن عمر، زمان، انرژی و هزینه آب و برق دانشگاه است! این تعداد البته کم هم نیستند. آنها تاثیرگذار، مفید و بسیار به دردبخور هستند، منتهی تنها برای دنیای خودشان!
دکتر رنانی در این دسته قرار نمیگیرد. دست کم برای من جزو کسانی است که از هر سخنرانی و گفتگویش حرفهای تازهای یاد میگیرم.
چند روزی است که یادداشت «سکوت ملی، امید ملی» او دست به دست میشود. شاید بیشتر از پنجاه نفر آن را برایم فرستادهاند.
رنانی در خط اول این یادداشت مینویسد: «اصولا من آدم بسیار امیدواری هستم. کمتر کسی را در اطرافیان خود، در همکارانم، در دانشجویانم و حتی در روشنفکران میبینم که سطح امیدش به اندازه من باشد.» اما بر خلاف این شروع، او از نقدهایی که دریافت کرده، ذکر میکند و این که کسانی گفتهاند، «رنانی یأس را تئوریزه میکند»، «تحلیلهای رنانی، ضد امید و سیاهنمایانه است»، «رنانی نگاهی ناامیدکننده دارد» و... جملاتی که زانوی توکل آدم را سست میکند.
او حرفش را در این جمله خلاصه میکند که «برای این که «امید ملی» بازسازی شود نیازمند آنیم که دست کم برای مدتی دست به «سکوت ملی» بزنیم».
حیفم آمد به عنوان یک خواننده و دانشآموز ازلی - ابدی چند جمله در این خصوص یادآور نشوم:
۱- دغدغه دکتر رنانی درست و ارزشمند است که «افقگشایی و امیدآفرینی نسبت به آینده» یکی از وظایف روشنفکران است اما فراموش نکنیم که روشنفکران «امیدها را ناامید و افقها را کور نکرده اند». متهمان درجه یک اهل سیاستاند که با پندار و گفتار و کردارشان روح امید را در جامعه کُشتهاند و این سکوت شاید آنها را خوشحالتر میکند که یک ناظر و منتقد دقیق و نکتهسنج کمتر شد!
۲- سکوت و قهر خودخواسته و انزوای تحمیلی اهل خرد، موجب فراخ شدن میدان برای آنها میشود که مغزهای کوچک و دهانهای بزرگ دارند. در هنگامهای که دوغ و دوشاب در هم آمیخته شده و مرزهای میان تئوریسینها و تروریسینها برای عموم مردم گم شده، باید ایستاد؛ ایستادن در لحظههایی که از آسمان سنگ میبارد هم یکی از وظایف روشنفکران و آنهاست که تن نمیدهند به تحمیل و بلاهت.
۳- نظرات اساتیدی چون دکتر احمد میدری، دکتر حمیدرضا و هم دکتر محمدرضا جلاییپور، دکتر مصطفی ملکیان البته که قابل احترام است و حتماً رگههایی از تلخی و نومیدی را در نوشتههای دکتر رنانی یافتهاند اما در کنار آن هزاران و چه بسا میلیونها تحسین هم نثار قلم رنانی شده است که به واسطه نکتهسنجیهایش زمینهساز تفکر، درنگ و البته عشق به میهن شده است. بزرگان، قلم و اثر و بازتابدهنده صدا و نظر دارند اما مردم عادی نه! سکوت رنانی اتفاقاً این جماعت کثیر و مشتاق را نومیدتر میکند که وقتی «دکتر رنانی به اینجا رسیده وای به حال ما!»
۴- جامعه هم به قند مکرر نیاز دارد و هم به تلخی تازه اما هر دو، به اندازه! به مراسم ۱۶ آذر در این چند سال نگاه کنید. چه بر سر دانشگاهها به عنوان نهادهای پیشرو آمده که روز گرامیداشت «سه قطره خون» به مسابقه آشپزی و استندآپ کمدی و سخنرانیهای خنثی تنزل پیدا کرده؟
نشاطآفرینی به هر شکلی، حال جامعه را لزوماً بهتر نمیکند و هر تلخی هم زهر و سم نیست.
۵- رنانی در یادداشتش مینویسد: «با سکوت ما هیچ چیزی از دست نمیرود و هیچ خبری نمیشود.» درک میکنم که مقصود او از سکوت، انفعال و «بیعملی» نیست و حق میدهم مثل هر انسان دیگری زیر موج فشارها و نقدها قامت جانش خم شود. اما تجربه نشان داده است که حق با مازلو و هرم مشهورش است. اولویت برای مردم «نیازهای زیستی (خوراک، پوشاک، غریزه جنسی (سکس) و مسکن) و نیازهای امنیتیشان است و بعد از آن آدمی به این فکر میکند که «من کیستم، اینجا چکار میکنم، مفهوم زندگیام چیست و قرار است چه رد پایی به جا بگذارم.»
گزنده است اما در چنین فضایی هنر و فلسفه و عشق و عرفان در جایگاههای بعدی قرار میگیرند و مردم به نان و سایبان بیشتر از روشنفکر و موسیقیدان و بازیگر و فیلسوف فکر میکنند و تنها فقدان «اولویت»هاست که باعث میشود حس کنند «چیزی از دسته رفته و خبری شده است».
۶- من هم مثل دکتر رنانی متهم هستم به «خوشبینی و امیدوار بودن». اتهام خوشایندی است البته - هنوز سندی رو نشده که نشان دهد جاسوس «انگلیسیهای دسیسهورزم» یا به قبیله «روشنفکران فرسوده و تنآسان» تعلق دارم، «عضوی از کژاندیشانی که نفرت دینی را ترویج میدهند» هستم یا «از خودشونم»! اتفاقاً به طبقه متوسط رو به پائین جامعه تعلق دارم؛ جایی که مردم گرفتار نان، مسکن و برابری هستند.
دکتر رنانی و روشنفکران پیشروی جامعه اگر میخواهند به اثرگذاریشان عمق ببخشند، به جای تشویق به «سکوت» و ریاضت، راهکارهای عملی ارائه کنند تا ضمن نقد حاکمیت و وادار کردن مسئولان به تامین نیازهای اساسی مردم به ما بیاموزند که چگونه «نان»مان را با سختکوشی به دست بیاوریم و لقمه چرب تملق نخوریم، چطور سایبان دیگران را به خطر نیندازیم و در «مسکن» و زیر سقفهای شخصیمان در خانواده، به هم احترام بگذاریم و فرزندانمان را تربیت کنیم و چگونه برای تحقق «برابری» بکوشیم که گرفتار شحنه و گزمه نشویم!
۷- اگر قرار به «سکوت ملی» باشد کسانی باید سکوت کنند که سالهاست از بودجه بیتالمال میخورند اما کردارشان جز ایجاد یاس و نومیدی در مردم نتیجهای دربرنداشته و اتفاقاً همه جا هم صاحب تربیون هستند و سکوت نمیکنند و زیاد و زیادی حرف میزنند؛ نه امثال رنانی که «نان از عمل خویش میخورند و منت حاتم طایی نمیبرند».
فصل سکوت «رنانی»ها نیست، مردم ِ بیرسانه و رنجور بیش از هر زمان دیگری به کسانی نیاز دارند که حرف دل آنها را جسورانه اما محترم بزنند و مانع از ایجاد «سکوت گورستانی» شوند. این کشور اگر تا امروز از گزند دشمنان داخلی و خارجی در امان مانده، نتیجه بذلِ جان کسانی است که «فریاد» زدهاند نه آنها که سکوت پیشه کردهاند.»
انتهای پیام
نظرات